نویسنده: نیروانا مهرآیین
درآمد
مسالهی اصلی در افغانستان این است که پشتونوالی به مثابهی یک سیاست تهاجمی، رویکرد مسلط طالبان است. گرچه پشتونوالی به مثابهی روایت غالب سالهای سال به شکلی در زیرساختها و روساختها؛ در مدیریت سیاسی و اقتصادی و حتی موضوعات هویتی خود را نشان داده است، لیک پس از بهقدرترسیدن گروه طالبان تنها یک روایت باقی نماند، بلکه به عنوان یک سیاست تهاجمی، رویکرد اصلی مدیریت سیاسی گروه طالبان شد و افراد، گروهها و هویتهای زیادی را اعم از قومی، مذهبی و جنسیتی، هدف قرار داد و از قدرت سیاسی به حاشیه راند. برای فهم درست این ایدیولوژی، لازم است نگاه تاریخی به سیاست و قدرت در افغانستان داشته باشیم تا ببینیم شاههان پشتون به سیاست، قدرت، هویت و مدیریت چگونه نگاه میکردند. لیک با توجه به اینکه هدف ما بررسی تاریخی نیست، از آن صرف نظر کرده و صرفا دو ستون سازندهی این سیاست را میکاویم و آن را در واقعیت افغانستان به کار گرفته و نتیجه میگیریم.
ستون نخست: افغانیت و سیاست ادغام
ایدیولوژی طالبان دو ستون دارد. به سخن دیگر، عناصر سازندهی فکر طالبانی دو تا بیشتر نیستند: افغانیت و اسلامیت. اینکه این دو چه هستند و چرا هستند، پاسخهای زیادی را شکل دادهاند (که هدف ما بررسی آنها نیستند). افغانیت که با چهار عنصر کلیدی تعریف میشود، ماهیتا «ادغامگرا» است. ادغامگرا است، زیرا که خواهان یکسانکردن و یکسانسازی جامعه است و خواهان پیروی بیچونوچرای فرهنگی سایرین از این فرهنگ است و در نهایت میخواهد یک هویت واحد در افغانستان وجود داشته باشد که به آن «افغان» گفته شود و نه چند هویت و یا هویت فراگیر غیرافغانی.
اولین عنصر آن، «غیرتمحوری» است. یک پشتون برای غیرت به اندازهای ارزش قایل است که حاضر است بمیرد ولی بیغیرت به نظر نرسد. اینکه این غیرت چیست، از دید پشتونیسم معنای متفاوت از سایر دیدگاههای سنتی دارد. یعنی میل و خواستن انحصاری، بدون درنظرداشت اینکه ممکن است این خواستن مصلحت خود و دیگران را بر نداشته باشد. دومین عنصر، «حقبهجانبمحوری» است. تعریف حق هم در اینجا عرفی است، نه حق قانونی. به این معنا که طالب در زمینهی فرهنگ، سیاست و اجتماع خود را برحق میداند و دیگران را ناحق. این تمایز منجر به سیاست مقاومت و افزایش تنش سیاسی و هویتی میشود. سومین عنصر، «قبیلهمحوری» است. قبیله هم یک مفهوم تحلیلی است و هم یک سطح تحلیل در علوم اجتماعی. قبیلهگرایی، یعنی اینکه خردِ مدرن و تجربهی علمی جای سنت قبیله را نمیتواند بگیرد. سنتِ قبیله بررسی، داوری و حکم مویسفیدان است. در اینجا روش علمی، کارایی ندارد و سنوسال، نامونشان و نفوذ در منطقه تعیینکنندهی درایت یک مویسفید است، نه توانایی ذهنی آن. چهارمین عنصر، «قدرتمحوری» است. یعنی اینکه پشتونها تحت هیچ شرایطی آمادگی تقسیم قدرت را ندارند، چه رسد به از دستدادن آن. نوع خاصی از اعتمادبهنفس برای داشتن قدرت، ویژگی پشتونها است و اقوام دیگر کمتر از این ویژگی برخورداراند. این چهارعنصر به گونهای همدیگر خود را تقویت کرده و آنچه را میسازند که در ادبیات سیاسی و هویتی افغانستان از آن به نام «افغانیت» یاد میشود.
ستون دوم: اسلامیت و سیاست حذف
اگر ستون اول ایدیولوژی طالبان افغانیت است، ستون دوم آن اسلامیت است. مگر کدام اسلام؟ اسلام هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ محتوایی نسخههای گوناگونی دارد. در یک دستهبندی کلان میتوان از «اسلام عرفانی»، «اسلام فقهی»، «اسلام روایتی/اهل حدیث» و «اسلام کلامی»، سخن گفت. اسلام کلامی کاربرد «خرد» را در زندگی بااهمیت میداند و اسلام عرفانی «مهر» را مبنا قرار میدهند. درحالیکه دو نسخهی بیشمانده در طول تاریخ بیشتر در قدرت بودند و بیشتر هم درگیر سیاست بودند. آن دوگونهی نخست، علاقهای به درگیرکردن اسلام با سیاست ندارند، درحالیکه این دو نوع دیگر، علاقهی ویژهای به «سیاستِ دینی» یا «دینِ سیاسی» دارند.
اسلام طالبانی به لحاظ نظری، از نوع اسلام فقهی و به لحاظ عملی از نوع اسلام اهل حدیث/وهابیت است. این اسلام بهرغم اینکه خود را پیروِ پیشوای بزرگ، ابوحنیفه میداند، رفتارهای عملی پیشوای بزرگ در هیچیک از رفتار اینها قابل دید نیست. برای نمونه، پیشوای بزرگ بهرغم اینکه اهل فقه بود. به «خرد» و «استنتاجِ عقلی» اهمیت قایل است، درحالیکه ایدیولوژی طالبان عقل را تعطیل و پیروی از «روایت» را تأیید میکند. ویژگی روایت این است که باور کورکورانه میطلبد و امکان سنجش برهانهای آن وجود ندارد.
اسلام طالبان چهار عنصر دارد. «روایتمحوری»، نخستین عنصر اسلام طالبانی است. از میان هرچهار نسخهی اسلام، اسلام طالبانی دربردارندهی نوعی خاصی از ترکیب اسلام فقهی و اهل حدیث است. دلیل آنهم نزدیکی ایدیولوژی آنان با اندیشهها مکتب فقهی-حدیثی دیوبندی است. دومین عنصر، «قبیلهمحوری» است. این به این معناست که این اسلام طالبان تجربهی زیستهی مردم دوسوی دیورند بوده و با فرهنگ و ارزشهای آن مناطق دمساز است. از اینرو اهل مصالحه و گفتوگو نیست. عنصر سوم، «خردگریزی» است. به این معنا که با نوآوری و اصلاحات سر سازش ندارد و در نتیجه، حتی کسانی که در چارچوب اسلام فقهی هم میاندیشند، برای این گروه قابلقبول نیست و از دید این گروه هیچ نوآوری در اسلام وجود ندارد. هرچه بوده و باید میبود، گفته شده است و فقط سرسپردن مطلق به این روایت طالبانی است که سبب رستگاری است. در نهایت نبود مدارا و «ضدیت با کثرتمحوری ارزشی»، چهارمین عنصر اسلامیت طالبانی است. این به این معناست که این ایدیولوژی، تکفیری است. پیوند این گروه با وهابیت هم از همینجا سرچشمه میگیرد. این گروه دیگران را که اهل تشیع باشند یا اصلاحطلب دینی باشند و یا هم اهل عرفان و یا کلام باشند، کافر دانسته و کشتن آن را واجب میدانند. حتی کشتن خود را در راستای از بینبردن دشمن مجاز میشمرد. حملات انتحاری این گروه ریشه در همین مورد دارد. نگاه غیریتپنداری و حذف دیگران، همیشه در رفتار و گفتار آنها نمود عینی داشته است. پس در روشنی موضوعات بالا می توان اسلامیت طالبان را «حذفگرا» دانست.
جمعبندی
از بررسی دو ستون اصلی ایدیولوژی طالبان که هرکدام دربردارندهی چهار عنصر بودند، دریافتیم که این ایدیولوژی طالبان با خاستگاه جهان امروز سازگاری نداشته و توانایی پذیرش کثرتگرایی سیاسی و فرهنگی را ندارد. در نتیجه، درصورتیکه این ایدیولوژی نهادینه شود، افغانسازی از بالا به پایین بهگونهی دکتاتورمآبانه دنبال شده و هویتهای موجود یا ادغام و یا در صورت نپذیرفتن، از جامعهی سیاسی و مدنی حذف خواهند شد.
بنابراین، بر ماست که روایت «عدالت اجتماعی» را در محتوا سیاستورزی و نظام «غیرمتمرکز» را در بازسازی ساختار، روی دست گرفته و از آنها به عنوان راهی برای حل عادلانهی مسالهی ملی (که چهار بعد قومی، طبقاتی، جنسیتی و دینی دارد)، استفادهی بهینه نماییم.