نویسنده: دکتر پارسا
آنچه امروزه تحت عنوان انتقال پشتونتباران وزیرستان پاکستان، به شمال افغانستان مطرح شده است، رویداد جدیدی نیست؛ بلکه تداوم روندی است که از سدههای گذشته تاکنون جریان داشته است. اما اینبار مجری آن، گروه ناهنجار طالبان است که در غیاب نظارت جامعهی جهانی و در سایهی عدم شناسایی حاکمیتشان، سیاست اشغال را عریانتر در برنامهی خود گنجاندهاست. این گروه غیرمسوول، بدون نظرداشت ارزشهای انسانی و جامعهی بینالملل، در صدد آن برآمده است تا سیاستهای فاشیستی، سلطهطلبانه و اشغالگرانهی تاریخی اسلاف خود را جامهی عمل بپوشاند.
درحالیکه نفس بقاء و مشروعیت این گروه زیرسوال است، اما تکمیل اشغال خطهی مورد بحث، برایشان از اصل وجود هم مهمتر و اولیتر جلوه نموده است. البته این حقیقت دور از انتظار نیست، چراکه رسالتی برای کسب قدرت خود جز تکمیل اشغال و تداوم آن نمیشناسند.
طالبان در تعقیب جابهجایی پشتونها به خصوص پشتونهای مناطق خط مرزی دیورند، تنها نیستند بلکه پاکستان را نیز با خود دارند. سیاستگزاران این کشور بیمیل نیستند که جمعیت پشتون را در پاکستان تقلیل داده و معضل تاریخی سرکشی در مناطق پشتوننشین را با انتقال آنها به سرزمینی دورتر برای همیشه حلوفصل نموده یا کاهش دهند. بنابراین، انتقال پشتونهای وزیرستان که امروزه مایهی اضطراب و ناآرامی در پاکستان محسوب میشوند، مطلوب آن کشور نیز میباشد.
به هرحال برای درک هدف و نیت طالبان از انتقال پشتونها در شمال بهویژه در حوزهی آبریزکانال قوشتپه و کوچاندن اجباری برخی از اهالی روستاهای شمالی و مرکزی، لازم است روند تاریخی پدیدهی اشغال بازنگری شود؛ لذا در این نوشتار سعی گردیده است تا به صورت گذرا به این مقوله پرداخته شود.
در طول حاکمیت پشتونها در جغرافیایی که امروزه بهصورت غیرواقعبینانه عنوان افغانستان را به خود گرفته است، دو ایده برای دولتمردان پشتون از اولویت و اهمیت فراوان برخوردار بودهاست. نخستین آن بسط زبان بدوی پشتون بوده و دومی تکمیل اشغال سرزمینی. ایدهی دوم که موضوع این نوشتار است، بسیار پرهزینه قلمداد میشود، که توام با خشونت و خونریزی در صدسال گذشته تاکنون تعقیقب شدهاست. بررسی روند تاریخی این سیاست، حداقل سه رویکرد را نشان میدهد: هجوم نظامی به قصد تصرف سرزمینی؛ هجوم رسمی در قالب طرح دولتی انتقال پشتونها با بسیج نهادها و امکانات دولتی، تحت عنوان پروسهی ناقلین و هجوم مُلکی در قالب دستههای کوچی با حمایت سختافزاری و نرمافزاری دولتی.
۱- هجوم نظامی بیشتر در عصر عبدالرحمان خان مصداق مییابد. نامبرده در راستای تامین سیاست استعمار انگلیس در منطقه، اهداف قومی خود را تعقیب کرد و با امکانات مالی و نظامی استعمار، جغرافیای فعلی کشور را به تصرف و اشغال نظامی درآورد. در این راه کشتار وسیع به راه انداخت و از سبوعیت بیسابقهای کار گرفت که نشان از خوی توحش و شوونیستی وی نسبت به غیرپشتونها دارد. شواهد تاریخی در این زمینه قابل توجه است. از آن جمله اذعان همراه با مباهات خود نام برده در سفرنامهاش، به نحوهی کشتن خاص اسراء است که در سرگذشت جنگهای بشری بیسابقه تلقی میشود: «سوارهایی که من به جهت پیشقراولی مامور کرده بودم، اتصالاً با این جمعیت مشغول زد و خورد بودند و از طرفین دوصد نفر کشته میشدند و کسانی که اسیر میشدند من به دهن توپ میگذاشتم. در مدت سال اغتشاش تعداد کسانیکه به این قسم من کشتهام تقریباً پنجهزار نفر میشدند و تعداد کسانیکه از دست لشکر من کشته شدند دههزار نفر بودند.» (سفرنامه و خاطرات امیرعبدالرحمان خان و تاریخ افغانستان، ۱۳۶۹، تهران، ص ۴۷)
با چنین ذهن پرنفرت و غیرستیزی است که موفق میگردد بیش از نصف جمعیت برخی از طوایف غیرپشتون مانند هزارهها را نابود کند و تمامی سرزمینهای حاصلخیزشان را در محدودهی قندهار، ارزگان، غزنی، زابل، میدانوردک، خوست و… اشغال کرده و به طوایف پشتون واگذار نماید. نمونهی عینی اشغالگری در متن زیر به وضوح دیده میشود:
«از عریضهی مورخهی ۲۵ ماه رجب ۱۳۱۴هـ فوج پیادگان نظام قوم ایوبزایی و پوپلزایی، درحالی رای والا شد که ایشان به مثابهی دیگر سپاهیان قوم پوپلزایی که در «چنارتو» و «کهنهقلعه» زمین داده شدهاند؛ در درهی «شاهعلی»، «قدم» و «شیخه» ارزگان زمین داده شوند. حضرت والا ۲۵ رجب فرمان کرده، نگار داد که همین فرمان را به جنرال شیرمحمدخان نماید که او تعداد نفری و خانواری ایشان را معروض داشته بعد زمین داده شوند. از آن سوی ایشک آقاسی دوست محمدخان، خادم شهزاده آزاده سردار حبیبالله خان وارد «گیزاب» شده بر طبق حکم دستخطی حضرت والا، دادن مُلک «چوره» را به اولادهی «دارونکه» کرده؛ چون زمستان بود هفده دربند قلعه را از «هزاره» پرداخته، [به] مردم «اچکزایی» و «بارکزایی» داده در بهار مردم هزاره را… از مُلک[شان]، بیرون کشید.» (دولتآبادی بصیر احمد: «هزارهها، پناهگزینی و کتمان هویت»؛ ۱۳۷۸، ص ۶۲ به نقل از سراجالتواریخ)
تصرف سرزمین جدید یک مساله بود و حفط و بقای آن مسالهای دیگر. لذا عبدالرحمان برای تغییر رنگ هویت قومی آن سرزمینها، از هر «اوغان» تباری جهت سکونت در سرزمین تازه اشغال شده دعوت به عمل میآورد. در این راستا گروههای قومی پشتون ماورای کوههای سلیمان و اوغانتبارهای هند را ترغیب به مهاجرت و دریافت زمینهای حاصلخیز کرد: «اگر گذران شما در حدود مملکت سرکار انگریزی نمیشود… سر رشته این است که از ده خانه، یک خانه و از صد خانه ده خانه و از هزار خانه صد خانه… به من سپرد کنید… تا خانوار مذکور را… به زمین پرآب و علف و آباد و دشت وسیع مثل «قطغن» جای سکونت دهم و آنها را در محل و مقام سکونت خود چه در مالداری و چه در زراعت بهرهباب و نفعبردار شوند و آنقدر به آنها خوش بگذرد که بهتر از آن حدود جایی را در عالم ندانند… و آن خانوار را که در حدود مذکور جای میدهم از برای من کمک خاطرجمعی خواهد بود که اینقدر خانوار از قوم خود در ملک قطغن و حاشیهی مملکت افغانستان و اینطرف دریای آمو جای دادهام… خانوار مذکوره بازوی دولت و به منزلهی پر و بال من خواهند بود…» (سراجالتواریخ، صص ۵۲۱ و ۵۲۲)
این فقره گوشهای از رویدادهایی است که ثبت تاریخ گردیده و نشانگر روند اشغال، کوچ اجباری و چگونگی امحای بومیان آن مناطق میباشد. به عبارت دیگر، پشتوزبانان فراتر از حواشی شرقی جغرافیای فعلی افغانستان، یعنی مناطق جنوب و جنوبغربی، شمال و مرکز همگی بیگانگان اشغالگری محسوب میشوند که روند اشغالگریشان خوشبختانه به وضوح ثبت تاریخ بوده و حق استرداد آنها به صاحبان اصلیشان محفوظ میباشد.
ماحصل تهاجم عبدالرحمان به محدودهی جنوبی خراسان تاریخی، جابهجایی صدهاهزار پشتون به آن خطه بود که از لحاظ تغییرات جمعیتی در طول تاریخ این مناطق کمسابقه بوده و اثرات مخرب فرهنگی، سیاسی و نظامی گرانباری را به جای گذاشت. با وجود حمایت نظامی از کلونیهای پشتونی مناطق مزبور، توسط حکام وقت، اما پشتوزبانان این مناطق هیچگاه احساس امینت و مالکیت دایمی نسبت به سرزمینهای متصرفهشان نداشتهاند و همواره از چشم بومیان مناطق اشغال شده به عنوان اشغالگر نگریسته شدهاند.
لازم به ذکر است که اشغال سرزمینی فقط محدود به دوران عبدالرحمان نمیشده است. «تاپر» معتقد است بعد از شکست حبیبالله کلکانی در سال ۱۹۲۹، پشتونها در شمالی کابل، زمینهای بیشتری مصادره و به چنگ آوردند. (تاپر، مرز شمالغربی عبدالرحمان: کلونیهای پشتون در ترکستان افغانستان، ۱۹۸۳، صص ۲۵۷ و ۲۵۸)
- منظور از هجوم رسمی؛ شکل مدرن و مسالمتآمیز توسعهی سرزمینی توسط حاکمان پشتونتبار است. این حرکت از اواخر قرن نوزده تاکنون با فراز و نشیبهایی ادامه داشته است. نخستین انتقالات مهاجرین پشتون به مناطق شمالی به صورت گسترده و با مشوقهای عبدالرحمان آغاز گردید. نامبرده هزینهی سفر، حیوانات، زمین رایگان دایمی و سه سال معاف از مالیات را برای مهاجران منظور کرده بود. بر اثر این مهاجرت در طی سالهای ۱۸۸۵ الی ۱۸۸۸ جمعیت پشتونها در شمال به هشت برابر افزایش یافت و به ۴۰۰۰۰ خانوار رسید. با شورش سردار محمد اسحاق، والی ترکستان روند انتقال و مهاجرت پشتونها به شمال دچار وقفه شد؛ ولی با شکست نامبرده تمامی املاک و داراییهای شورشیان که بالغ بر دهها هزار نفر میگردیدند از سوی عبدالرحمان مصادره و به مالکیت موجی جدیدی از پشتونهای مهاجر درآمد. روند انتقال پشتونها به شمال تا اشغال سرزمین هزارهها در اوایل دههی آخر قرن نوزدهم بیوقفه ادامه یافت؛ اما با تصرفات جدید عبدالرحمان در مناطق مرکزی و جنوبی، مسیر مهاجرت و جابهجایی پشتونها تغییر یافت و املاک معادل چندین ولایت از مالکیت هزارهها خارج و در اختیار طوایف پشتون (بهجای خانوار پشتون) قرار گرفتند. این واقعیت سبب شد موج مهاجرت به شمال بشکند و سرزمینهای دوردست شمالی جذبهی خود را نسبت به مناطق جنوبی کشور که به کانون پشتونها در پاکستانِ امروزی نزدیک بود و از لحاظ امنیتی عقبهی استواری داشت، از دست بدهد.
در طول دههی ۱۹۲۰ امانالله نیز سیاست اسلاف خود را ادامه داد و پشتونها را جهت مهاجرت به شمال تشویق یا ملزم ساخت.
در سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ نادرشاه، پشتونها را تشویق و یا مجبور به تملیک زمین در شمال کشور بهخصوص در قندز کرد. این مشوقها تاجر پشتونتباری چون عبدالعزیز را که پیشگام تولید پنبه در قندز بود ترغیب کرد تا حد ممکن زمین بخرد. چنانچه شرکت پنبهی قندز در یک معامله توانست تا ۱۰۰۰ جریب زمین را به قیمت هرجریب یک دلار خریداری کند. واقعیت آن است که مهاجران پشتون نه تنها در توزیع و دریافت زمین بلکه در پروژههای زیربنایی حق تقدم داشتند. لذا کار و ثروت کلاً در اختیار پشتونها قرار میگرفت.
در اینجا جا دارد از هاشمخان، نخستوزیر وقت هم یاد شود که وی نیز به سهم و زعم خویش پیشنهاد زمین در «قطغن» به پشتونهای بیکار یا بیزمین را داد و نیز در دورهی وی بود که هجوم پشتونها از دههی ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ به قندز به موازات اعطای حق چراندن احشام در آنجا و در بدخشان آغاز گردید و تداوم یافت.
- هجوم ملکی در قالب کوچیگری رویکرد دیگری است که کوهنشینان سلیمان جهت توسعهی اجتماعی و سرزمینیشان به عنوان یک راهکار نانوشته در طول دوران حضور در منطقه به کار بستهاند. چنانچه معروف است اولین یاد از کلمهی «افغان» در قرن ۱۴ میلادی توسط «ابن بطوطه» در حواشی شرقی کشور صورت گرفته است. نامبرده از حضور گروهی خاص تعجب نموده و قومیت آنان را مورد پرسش قرار میدهد و در جواب کلمهی «افغان» را میشنود. این واقعیت نشانگر این حقیقت است که گستردگی و توسعهی قوم افغان در جغرافیای فعلی بالنسبه سریع اتفاق افتاده است. نفوذ آرام آنان معلول سنت کوچیگری این طایفه است. کوچنشینان به تبع روش زندگیشان دایماً در حال تردد و آمد و شد هستند. این ویژگی زمینهی آشنایی با مناطق مختلف را به آنها میبخشد. از آنجاییکه کوچنشینان-سنتی در مقطعی از حیاتشان شکل زندگیشان را تغییر داده و به یکجانشینی روی میآورند؛ بالتبع در مناطقی ساکن میشوند که از هر لحاظ مساعد بوده باشد. این رویه بدین معنا نیست که آنها در مناطق خالی از سکنه سکنی گزینند؛ بلکه ملاک سکونتشان مورد پسند واقعشدن جغرافیای مورد نظرشان است. لذا برای تصاحب آن میجنگند، وحشت ایجاد میکنند، جنگ و گریز راه میاندازند، ادعای مالکیت میکنند تا آن منطقه را اشغال نکنند از پا نمیایستند. نمونهی عینی و جدید آن مواجههی سالهای اخیر کوچیها با دهنشینان شهرستان بهسود میدانوردک بوده که در سالهای اخیر خبرساز بوده است. برخی از این کوچنشینان با همان روحیهی اشغالگری حتا برخی از نواحی شهر هرات را هم به تصرف خود درآوردهاند. نمونهی عینی آن اشغال منطقهی «کمرکلاغ» در شمالغرب شهر هرات است که به سبب نزدیکی به مرکز شهر و مرتفع بودن، جذبهی خاصی دارد.
کوچیها به دلیل بود و باششان در فضای نامحدود و بیقید و بند صحرا از لحاظ روحی کمتر قانونهای وضع شده را برمیتابند و به لاقیدی عادت کردهاند. حتا این ویژگی در آنها نهادینه شده است. لذا مفهوم ملکیت و مالکیت برای آنها هنوز وضوح چندانی ندارد و به راحتی از حد و حدود خود عدول میکنند و به محدودهی دیگران چشم دوخته و چنگ میاندازند. هرچند عدهای این ویژگی را نشان از روحیهی غالب بزهکاری در آنها می پندارند که این مساله اقتضای مطالعات جدیتر به خصوص از لحاظ روانشناسی اجتماعی را دارد.
بهطور مثال این وضعیت در شهر لشکرگاه به وضوح دیده میشود. در بسیاری از پارکها که اماکن عمومی محسوب میشوند، نگارنده با صحنههای فراوانی مواجه شده است که فضای آن توسط همسایگان پشتون جهت استفادهی شخصی مورد استفاده قرار گرفته و گوشههایی از آن اماکن جهت کشت سبزیجات مورد سوء استفاده قرار گرفته است و یا قطعه زمینها و نمرات متعلق به افراد غایب و یا نمرات توزیع نشده به مزارع کلان همسایگان پشتونتبار مبدل گشتهاند. به نظر میرسد پشتونها عطش روانی خاص نسبت به زمینخواری دارند. این واقعیت ریشه در گذشتهی تاریخی و سکونتگاه کوهستانی آنها دارد. جاییکه دایماً با محدودیت مواجه بودهاند و زمانیکه رو به غرب آوردهاند تصرف زمین به یک رویهی رفتاری مبدل گشته است. همین وضعیت است که توسعهی برقآسا را در مدت چند قرن برایشان فراهم ساخته است.
گذشته از شکل عمومی پیشروی پشتونها به سوی خراسان توسط گروههای کوچی، پشتونسازی آن مناطق از طریق گلهداران به عنوان وجه مکمل دو وجه هجوم نظامی و مُلکی از سوی حاکمان پشتون مطرح بوده و برنامهریزی شده است. چرا که اوج هجوم کوچیها را بعد از حاکمیت عبدالرحمان شاهد هستیم که معمولاً به اسکان و یکجانشینی آنها ختم شده است. پروفسور شهرانی معتقد است «در طی دهههای ۱۹۱۰ تا ۱۹۷۰ بر اثر هجوم کوچیها صدها هزار جریب زمین و مراتع از بینرفته و نهایتاً در اختیار کوچیهای پشتونتبار قرار گرفته است، کوچیهایی که منشاء ماوراء دیورند داشتهاند.» (شهرانی، روابط قومی در شرایط مرزی بسته: شمالشرق بدخشان، ۱۹۷۹، ص۱۸۰)
بهطور اجمال از آغاز هدفمند اشغال خراسان در قالب هجومهای سهگانهی مذکور از اواسط دههی ۱۸۸۰ میلادی در عصر عبدالرحمان تا کنون، بخش مرکزی و جنوبی آن به اشغال پشتونها درآمده و جمعیت باقی مانده از جنگ و تاراج آن به درههای مرکزی عقبنشینی کردهاند. در قسمت شمالی آن نیز با فرار بومیان به خارج از کشور و یا عقبنشینی آنان به مناطق نامرغوب، کلونیهای پشتونی گستردهای شکل گرفته که به عنوان نمایندگان دولت مرکزی از سوی بومیان قلمداد میشوند. در این میان آنچه مهم است نوع ارتباطات و تعاملات اجتماعی بین جوامع بومی و ناقلین است که بومیان به چشم اشغالگر به جوامع و کلونیهای پشتون مینگرند و حس روانی بیگانگی در گروه ناقلین نیز هنوز مشهود است و همچنان از لحاظ ماندگاریشان در مناطق اشغال شده، همواره در تردید به سر میبرند.. از آنجاییکه نمایندگان دولت مرکزی به حساب میآیند شرایط زندگی و مالکیت املاکشان تابع تغییرات نوع حکومت در کابل میباشند. به طور مثال با قدرتگیری طالبان که حکومت خالص پشتونی به حساب میآیند، روند بازگشت ناقلین به مناطق شمالی از سر گرفته شده و ادعاهای مالکیت مناطق و روستاها را زنده کردهاند.
بیشتر بخوانید: