نویسنده: مهتاب بهروز
جامعهای که در آن پا به هستی گذاشتهام، بیسوادی و خرافات از همدیگر پیشی میجویند. مردم آن به افسانهی جن و پری معتقداند و گنج را در پس کوه قاف میدانند. آنها در گردنهایشان تعویذ میآویزند تا شیطان بدبختی را در محلهشان چیره نکند. یکی از مصیبتهایی که به محض وجود مردم خود را نفرینشده میدانند، مردان سر و صورتشان را به در و دیوار میکوبند و زنان آرزو میکنند زمین چاک شود و آنها در آن فرو روند؛ تولد موجودی به اسم دختر است. از بدو پیدایش مردم او را به فال بد میگیرند. اسمش را با پیشوند «بس» کلید میزنند، مانند: بسگل، بسمینه، بسانه و… تا مبادا بار دیگر تاریکی خانهشان را تسخیر کند.
داستانهای خودساختهی آنها در حدی حاکم است که با پدیدآوری آن صدها تکلیف مندرآوردی فرا راهشان را گام به گام عملی میکنند تا چشم از حقیقت بپوشند. دختر را جنس پستتر میپندارند و مبنی بر آن عملکردهای وی را رقم میزنند. برایش در طفولیت یاد میدهند چه اسباب بازیهایی را انتخاب کند. با خشونت فیزیکی و کلامی نشان میدهند گویا او پستتر از یک پسر است.
قدرتمندترین ابزار برای تلقین باوری که تهی آن عاری از عقلانیت انسانی و اخلاقی است، کلمات اند تا آزادی دختر را نفی کنند. برای وی با این جملات: تو ناقصالعقل هستی، امانت هستی، برای دیگری آفریده شدهای و باید زیبا و خوشرو باشی، گوشزد میکنند. دختر را میآموزانند چگونه صحبت کند، چگونه خود را برای دیگری عیار کند و بعد از چند سال از طفولیت پا بگذارد به شدن زنی که مردم انتظارش را دارند. زنی باشد مطیع و قربانی خواهشهای مردم. نوعیت پوشش، لوازم آرایش و نحوهای رفتار مواردیاند که باید با مهارت برای جلب توجه دیگران از آنها عبور کند. زن مجبور است خود را کامل جلوه دهد و اصالت خویش را انکار کند تا مردم انگشت تایید بگذارند. گفتار مردم عام در موردش طوری به ذهن خانواده چنگ میزند که حق انتخاب دختر را که در فراتر از محور محدودیتهای جامعه محال است، میگیرد. خانهداری، آشپزی، پذیرایی از مهمان از وجیبههاییاند که باید هر دختر مهارت عالی در اجرای آن داشته باشد.
این درحالی است که اخذ وظیفه و درآوردن پول به مردان اختصاص داده شده است و باید در بیرون از خانه آن فعالیتها را انجام دهند. تعلیم زنان در حد خوانش و نوشتن کفایت میکند زیرا زحمتکشیدن برای پیشرفت دختری که از مالکیت پدر به مالکیت شوهر میرود، بیفایده تلقی میشود. ساختار جامعه بهگونهای است که مردان یگانه حاکمان آن اند. مسوولیت خانواده در واقع آن است که زن را از کژروی و انحراف باز دارد تا باعث آبروریزی خانواده نشود. از زن به حیث «ناموس» حفاظت کنند. ارزش جان وی کمتر از عزت خانواده است، چه رسد به اینکه به خواهشهای وی تن دهند.
خانوادهی دختر تا زمانی او را محدود میکند که مردی برای وی تقاضا کند و مانند مال تجارتی با پول رد و بدل شود. ازدواج یگانه راهی است که فضای حاکم آن را بزرگترین اتفاق برای یک زن میداند. درحالیکه یک انسان میتواند هر مسیری را انتخاب کند، به آن شوق داشته باشد و عشق بورزد. اما فصل بعدی بردهکشی زنان بعد از ازدواج آغاز میشود. زمانیکه درهای انتخاب را بهروی آنها ببندند و گزینهای دیگر برای انتخاب باقی نماند.
وقتیکه زن بعد از ازدواج نخستین بار خود را در فضای ظاهراً بیگانه احساس میکند وادار میشود با آن فضا عادت کرده و هر نوع درد جنسی و جسمی که میکشد سخن نگوید. در جامعهی سحرآمیزی که نظیر آن در جهان وجود ندارد، زن منحیث اجنبی دردهای متفاوت را در خانهی شوهر باید بپذیرد تا سهمش لقمهنانی و آبی شود. البته زحمت بدون مزد وی فراتر از مصارف خوراکی است.
متاسفانه خشونت فیزیکی و روانی از طرف شوهر و خانوادهی شوهر، زن را از حق اولیهی زندگی که همانا آرامش است محروم میکند. آسیب روحی و روانی شدیدی میبیند که گاهی منجر به خودکشی و خودسوزی میگردد. کم نداریم زنانی که مرگ را بر زندگی خشونتآمیز ترجیح دادهاند. زنها علاوه بر ادارهی خانه و خدمت به شوهر، مسوولیت پرورش کودک را نیز برعهده دارد. چالش بعدیاش شیوهی تربیت آنهاست. سالهای سال زن باید رنج بکشد تا فرزندش جسما سالم بزرگ شود. نهایتاً در این چنین وضع تمام دید زن را چهاردیواری خانه با حرف مردم شکل میدهد. در جامعهای که ذهنیت مردم براساس افکار بیمعنا کنترل امور را برعهده داشته باشد، بدون شک تپیدن برای آزادی رویای دستنیافتنی خواهد بود؛ طوریکه بدون پیشزمینه رسیدن به آن ممکن نیست.
بزرگترین شکاف عقلانی و حقوقی را عدم مساوات در ساختار جامعه تشکیل داده است. نبود آن محسوسترین پدیدهای است که انحطاط جامعه را رقم میزند. زنان قربانی اصلی بخش داستان محسوب میشوند. آنها با مردان حقوق مساوی ندارند و از هر جهتی به سمتشان تیراندازی میشود، اما چالش عمیقتر زمانی است که زنان بپذیرند تیرها یگانه واقعیت موجود و حقیقت غیرقابل تغییر است.
برای پیشگیری از توهمات نسلهای آینده، رسیدن به عدالت و برابری و جامعهی باثبات، آموختن علم و دانش، خردورزی و اندیشیدن به راهحلهای معقول است. توافق بر ذهنیت متحول با درنظرداشت منافع دوطرف از اولویتهایی است که باید رویدست گرفته شود تا بیش از این افغانستان گورستانی برای دفن زنان و آرمانهایشان نباشد.
بیشتر بخوانید: