نویسنده: رحیمالله سپهران
اخیراً مقالهای از خواجه بشیراحمد انصاری با برگردان احمدمسیح حامی، در روزنامهی هشتصبح زیر نام «کثرتگرایی فرهنگی از شرق تا غرب» خواندم. با مطالعهی این مقاله هرچند مختصر دانسته میشود که جناب انصاری، به دلیل تعلق خاطر و عشق بیپایانش به خاورمیانه و جهان اسلام و ارزشهای آن نمیتواند جانب انصاف را نگهدارد و در بررسی هر پرسمانی، فارغ از هرگونه دلبستگی به باور و علایق شخصی غیردلبخواهانه به بازنمودن واقعیتها بپردازد. اینگونه داوریکردنها به معنای بیان یک توهم و یک دلخوشی است که میتواند تسلیبخش باشد، آنجا که میخواهد تحمل فرودستی و حس حقارتی را در رابطه با دیگری فرادست و سرآمد نسبت به امری و پرسمانی را آسان نماید.
هنگامی که روشنفکر، به سخن داریوش شایگان، «از تکالیف اساسیاش که عبارت از طرحکردن با فاصله نگریستن و درک واقعیتها است، غافل میشود، به ایدیولوگ بدل میگردد» (شایگان: ۶ فبروری ۲۰۱۸) و به پراکنش آگاهیهای کاذب میپردازد که پیامدهای آن بسی خطرناک است. زیرا این بیان و این ابراز نظر پیش از آنکه توضیحدهنده و روشنگر باشد، شور و حرارت تولید میکند، هم خود را گول میزند و هم جامعهای را که ابژهی بررسی است.
محور کانونی نوشتهی انصاری، ادعایی است که ابتکار بسگانگرایی را به مسلمانان برمیگرداند. همین ادعای انصاری را نقل به مضمون میکنم: «اگر تصور میکنید که اروپا زادگاه کثرتگرایی بوده است، اشتباه میکنید، زیرا ابتکار کثرتگرایی به مسلمانان برمیگردد.» (انصاری: ۱ بهمن/دلو ۱۳۹۶)
ملتها و مردمان خاورمیانه و جهان اسلام در برخورد با مدرنیته و پدیدارهای جهان مدرن از آغاز تا کنون دوگونه واکنش داشتهاند: «یا در صدد مقابله با آنها برمیآمدند و بیهیچ تلاشی برای فهم آنها نفیشان میکردند؛ یا آنکه مدعی میشدند آنچه را که در آن اندیشهها خوب و بهحق است، در اسلام نیز بیان شده و حتا بهتر، اما مسلمانان آن ایدهها را نپروراندهاند و اکنون بایستی با بازگشت به خویش در پی کشف و تبیین آنها برآیند که اگر چنین کنند از فرودستی به درمیآیند و دوباره در جهان فرادست میشوند. این نگرش دوم، به تدریج دست بالا را میگیرد.» (نیکفر: ۳۰ خرداد/جوزا ۱۳۹۵)
نوشتهی انصاری در مورد زادگاه بسگانگرایی، در جایگاه نگرش دوم قرار میگیرد که خاورمیانه و جهان اسلام را در کسب بسگانگرایی یا پلورالیسم از غرب و زمینهسازی آن باز میدارد و نیاز این فراگیره را به کثرتگرایی مدرن به بینیازی دگرش میدهد. بینیازی از این جهت وقتیکه جناب انصاری، تقلا میکند، موضع خود را اثبات نماید و مخاطب را برای پذیرش ادعای خویش (اروپا زادگاه بسگانگرایی نیست و بسگانگرایی یکی از مفاهیم بومی خاورمیانه و جهان اسلام است) آماده کند.
به چند نمونه، اینجا و آنجا از زیست و وجود اقلیتها، دگرباوران و غیرمسلمانان، در کنار بیشینه مسلمانان در خاورمیانهی اسلامی و جهان اسلام برای استحکامسازی و متانتبخشی به ادعا و استدلالاش دست میزند و در پایان میگوید: «چهچیزی دیگری از این منطقه که «ناف جهان» در آن واقع شده میتوان انتظار داشت.» (انصاری: ۱ بهمن/دلو ۱۳۹۶)
اگر این ادعای جناب انصاری را دقیقتر رمزگشایی نماییم و درستتر بشکافیم و به زبان رک و راست برگردان کنیم، معنای سخناش این میشود که خاورمیانه و جهان اسلام، بسگانگراترین نقطهی جهان است و بهتر از غرب در آن بسگانگرایی وجود دارد. سپس پیامد سخن انصاری این میشود که بگوییم آهای! ای کسانی که داد و فریاد میزنید، در مورد تحمیلگری، نقض حقوق بشر، خشونت و فقدان پلورالیسم در این فراگیره، مقاله مینویسید، کتاب چاپ میکنید و کنشگری میکنید، چه بسا راه اشتباه را میروید و آب در هاوان میکوبید. در واقع فکر و اندیشه در این مورد را تعطیل نماید. چون خاورمیانه و جهان اسلام به پلورالیسم نیازی ندارد و از این زاویه غنیتر از هرجای دیگری جهان میباشد و برای بقیهی جهان الگو و نمونهزدنی است.
حقیقت این است که خاورمیانه زادگاه سه دین فرهنگساز در جهان اسلام است که پیروان هر کدام این ادیان به یک حقیقت انحصاری باور دارند. انحصاری که ایمان و وجود حقیقتهای دیگر، آیینهای دیگر و غیر از خود را یا برنمیتابد یا به سختی تاب میآورد. پیروان این ادیان به جز از حقیقت که از سوی خدایشان برایشان وعده داده شده است هر حقیقت دیگر را باطل و به چشم دشمن حقیقت میبینند و برای دورکردن آن از خود، به مبارزه با آن بر میخیزند. با این وجود یعنی یکتاگرایی حقیقت و انحصار حقیقت، ابتکاری بسگانگرایی را به خودی خود از مسلمانان سلب مینماید و اندک جای برای بسگانگرایی باقی نمیگذارد.
برای همین نمیتوانیم بگوییم که ابتکار بسگانگرایی به مسلمانان برمیگردد. اما وارونه میتوانیم ابتکار انحصارگرایی و یگانهگرایی را به مسلمانان برگردانیم و همینگونه میتوانیم روی مصداقهای آن در این سرزمینها دست بگذاریم که امروزه این سرزمینها را دستخوش آوردگاه خشونتآمیز یگانهگرایی حقیقتها کرده است که از این فراگیره خون میگیرد. اما از سوی دیگر تصور نمیکنیم بلکه تصدیق مینماییم که اروپا زادگاه بسگانگرایی بوده است. در یک کلام اگر میان غرب و کشورهای شرقی- اسلامی دگرسانی بگذاریم میتوانیم این دگرسانی را در فراشد بسگانگرایی و یگانهگرایی انجام دهیم. بدین معنا که سرزمینهای غربی، سرزمینهای بسگانگراییپرور بوده است و سرزمینهای شرقی- اسلامی و خاورمیانه سرزمینهای یگانهگراییپرور بوده است.
اگر بسگانگرایی (پلورالیسم) آموزهای باشد با این نگرش فلسفی که بسگانگی بر یگانهگی برتری دارد و ساخت جهان، ساخت بسگانهای است. ریشهی این نگرش را میتوانیم در اندیشهی فلسفی غربی تا فلاسفهی یونان باستان دنبال نماییم. چون یکی از موضوعات مهم مورد دلبستهی فلاسفهی یونانی، پرسش از یکی یا بسیار بوده است. برخی از فلاسفه همچو امپدوکلس، اناکساگوراس یا اتم اگرایانی مانند دموکریت، بهگونههای مختلف، معطوف به نگرگان بسگانگرایانه بودند.
به سخن دیگر وقتی که با نخستین فلاسفه و اندیشگران در تاریخ اندیشهی غرب آشنا میشویم، در واقع با نگرهپردازان بسگانگرایی آشنا میشویم. بدین معنا که از همان آغاز که اندیشیدن و فلسفیدن در زمین غرب آغاز شده است، بسگانگرایی و بسگانگان در هستی، یکی از هستههای کانونی آن بوده است که در این امر نمیتوانیم دغلکاری کنیم. بر این پایه در غرب با تاریخی مواجه هستیم که زندگی و اندیشه در آن جدیت و موضعیت دارد که یکی از پرسمانهای آن بسگانگرایی و زیست بسگانهای است که به عبارتی برآیند زندگی اندیشیده و اندیشهی فلسفی است. چیزی که تاریخ خاورمیانه، فاقد آنست و امروزه درد غیاب آن را در خود دارد حس میکند.
خاورمیانه به دلیل سلطهی فرهنگ دینی به سخن آرامش دوستدار، امتناع اندیشه و تفکر فلسفی بوده است که نمیتوانسته است به زیست بسگانهای راه ببرد. برای همین ما در خاورمیانه به معنای درست واژه فلسفه نداشتهایم. «پرسمان اینست که در خاورمیانهی اسلامی، اعتقاد جای خرد، و دین جای فلسفه را گرفته است. فلاسفه اسلامی بودهاند، اما اینان یا سرکوب شدهاند و یا مجبور بودهاند همواره مباحث فلسفی را جوری عنوان کنند که با باورهای دینی برخورد نکند.
به عبارت دیگر، فلسفه خود-بنیاد نبوده است، یا میبایست آن را با دین همآهنگ کرد یا حالت تزیینی و تشریفاتی داشته که آن را «آداب» میگفتهاند و در پیشگاه خلیفه، نوعی رقابت روایتی رواج داشته و هر دانشمندی چند روایت از افلاطون و ارسطو و دیگر فیلسوفان یونانی نقل میکرده که هدف صرفاً ذکر روایت بوده و جنبهی کاربردی نداشته است. خلیفه نیز از اینکه چنین دانشمندانی در خدمت دارد، احساس غرور میکرده و حالت «مدرنیت» به او دست میداده است.» (مظفری: ۲۶ دی/جدی ۱۳۹۰)
به سخن دیگر در خاورمیانه، فلسفه غریب، دور و بیگانه بوده است و کسانی را در تاریخ این سرزمینها فیلسوف معرفی کردهاند، نه تنها فیلسوف نبودهاند بلکه یزدانشناس (متأله و الهیاتشناس) بودهاند و در زمینهی علم کلام کار میکردهاند و میخواستند آنچه را که دین گفته است باورپذیر و دفاعپذیر نمایند.
بر این پایه، رهاورد گفتار بالا چنین میشود که در خاورمیانه و جهان اسلام دوگفتمان و دو دسکور هژمون به عبارتی، بسگانگرایی را در خاورمیانه و در جهان اسلام دور میزند.
۱- ستیز با فلسفه و اندیشهی فلسفی:
فقدان اندیشهی فلسفی و فلسفه در خاورمیانه و جهان اسلام بهعنوان رهاورد بسگانگرایی و اخلاق دگربودگی برای ایجاد یک بستر گفتوگوگرایانه که در آن هر فردی با هرگونه پسزمینهای بتواند آزادانه راجع به حقیقت بحث کنند؛
۲ – یگانهگرایی حقیقت:
وجود هژمون فرهنگ انحصار حقیقت و یگانهگرا، جغرافیای خاورمیانه و جهان اسلام را به زادگاه تقابلها و خطکشیها میان خود و دیگری دگرگون کرده است. برای همین هر قومی برای قوم دیگر و هر مذهبی برای مذهب دیگر و هر دینی برای دینی دیگر و هر ایدیولوژی برای ایدیولوژی دیگری در خاورمیانه و جهان اسلام غیرخودی و بیگانه است و نگاه به دیگری، نگاه خشن و حذفگرایانه است.
اما از سوی دیگر، اگرچه بسگانگرایی به معنای فراخ و وسیع کلمه، پدیدهی کهن است و ریشه در نوشتهها و اندیشههای فلاسفهی یونان باستان دارد و شماری از فیلسوفان یونان کهن و باستان آن را در جهان هستی و طبیعت دیدند و آغازیدنگاه شناختشان را نسبت به طبعیت و جهان هستی، از آنجا آغاز کردهاند. اما شکل تازه و امروزین بسگانگرایی را که در غرب امروز میبینیم رهاورد مدرنیته است نه رهاورد یهودیت، نه اسلام، نه مسحیت و نه ادیانی دیگر که در چهارسوی این جهان وجود دارد.
دوران مدرن، دوران بیداری اندیشه است که با نقد آیینهای فراانسانی، نقد سلطان، نقد مذهب و نقد هرگونه ایدیولوژی تمامیتخواهانه به وجود آمده است و اساساً با گسست و انتقاد از ستمگریها و تحمیلگریهای دینی، مذهبی و بازهگرفتن از تاریکی جنگها و آدمکشیهای بسیار نه تنها به اسم دین و مذهب، بلکه به اسم هر ایدیولوژی از جمله فاشیسم و نازیسم سر برآورده است. بسگانگرایی امروزی به معنای دقیق کلمه رهاورد مدرنیته است. اگر امروزه از بسگانگرایی با افتخار و با یک بامزگی ویژه یاد میکنیم به این معنا است که مفهوم بسگانگرایی همبسته با دیگر مفاهیم انسانی و مدرن با چرخش از دوران پیشامدرن که عمدتاَ دینی بودند زاویه پیدا مینماید. چرخشی که به سخن رامین جهانبگلو، «همچو رویداد هستیشناختی رابطه میان انسان و جهان و انسان و انسان را تغییر داده است» (جهانبگلو، ۱۷: ۱۳۸۶)
تصور نماییم که اگر جهان مدرن پدید نمیآمد؟ باری محمدرضا نیکفر، پاسخی به این پرسش را در مورد دین و حقوق بشر اینگونه بیان نموده بود: «اگر جهان سنت و پیشامدرن با انقلابهای فکری و سیاسی جهان مدرن درهم نمیشکست، هزاران سال هم میگذشت در واتیکان یا در قم مفهومی به نام حقوق بشر زاده نمیشد.» این پاسخ در مورد بسگانگرایی هم صادق و دقیق است. یعنی بیانگاریم که اگر جهان مدرن پدید نمیآمد و اگر آن نظم پیشین تحمیلگرا و یگانهگرا بهوسیلهی انقلاب فکری بسگانگرایی دوران مدرن درهم نمیشکست هزاران سال دیگر هم که میگذشت نه در واتیکان، نه در مکه مکرمه، نه در دانشگاه الاهزر مصر، نه در نجف و نه در قم مفهومی بهنام بسگانگرایی مدرن زاده میشد. چون مدرنیته بود برای نخستین بار در تاریخ بشریت خشونت را به اسم خشونت به سخن نیکفر، منتفی و کنار گذاشت. اگر هر راستاوردی و توجیهای برای کاربست خشونت شود چه به اسم دین، چه به اسم خدا و چه به اسم هر ایدیولوژی دیگر در چشمانداز دوران مدرن منتفی است و خشونت خوانده میشود و خشونت، خشونت است.
پیش از دوران مدرن چه بسا خشونتهای خطرناک تقدیس شده بود به اسم هستیهای فراانسانی و به اسم هر توهمی اعمال میگردید. کشورهایی که هنوز سودی از مدرنیته و دوران خرد نبردهاند، هنوز غلبه با سنت و دوران نابخردانگی است زندگیشان با خشونتهای تقدیسشدهی زیر آلوده است.
خشونتی که ویژهی منحرفان است، خشونتی که محبت است و کاربست آن بالای منحرفان، محبت ورزیدن به آنان است و آنان را به دایرهی رحمت و سعادت در میآورد.
هر خشونت، خشونت نیست و نباید تنبیه منحرفان را خشونت نامید و هر ستمی را ستم و هر شکنجهای را شکنجه گفت.
اما برعکس، رواداری و بسگانگرایی با منحرفان را مترادف با ضعف ایمان و ضعف غیرت میدانند و امروزه آن را ما در خاورمیانه و افغانستان، اینجا و آنجا میبینیم.
فرادهش (سنت) و دوران نابخردانگی یک جاهایی خشونت را به اسم خشونت نمیداند و جاهای دیگر خشونت را به اسم خشونت میداند. یعنی ایستار که پیروی آیینی بهوسیلهی پیروان آیین دیگر وقتی به قتل برسد، همکیشان مقتول، آن را خشونت تلقی مینمایند و زمانیکه همین همکیشان مقتول پیرو یک آیینی دیگر و یا یک همکیش خود را به دلیل منحرف بودن به قتل برساند، آن موقع این خشونت، خشونت نیست.
جهان مدرن از این زاویه برای بسگانگرایی ویژه است و ماهیت منحصر به فرد دارد که حیثیت بسگانگرایی را عمیقا و قویا تضمین کرد، برای زدودن خشونت از پهنهی زندگی اجتماعی- انسانی و برای نهادمندسازی بسگانگرایی در راستای خشونتزدایی، سازوکارهای ویژهای گذاشت و برای پشتبانهی عملی-اجرایی و بودش بسگانگرایی، سامانهی سیاسی دموکراتیک، سامانهی حقوقی مدرن و نظم حقوق بشری را بودش داد.
کسانی که افتخار این مفهوم و آن مفهوم را به این مردم و یا به آن مردم جهان برمیگردانند، در واقع در پشتِ اندیشهشان ذهنیت سادهانگار، فروکاهنده، دوپارهاندیش، جداافکن و تفاوتگذار، پنهان است که جهان را خواسته و ناخواسته، دانسته و نادانسته به خودی و غیرخودی و یا سیاه و سفید خطکشی مینمایند.
بخشی از جهان که خودی است، میشود جهان اسلام و بخش دیگر آن که غیرخودی و دیگری است میشود غرب و یا همان زادگاه مدرنیته که اروپا است. گروندگان این ذهنیت برای اینکه خودی و غیرخودی را بتواند بودش دهد، میباید ارزشگذارانه میان خود و دیگری و یا غیرخود دگرسانی، تفاوت و فرق بگذارد. سامانهی اندیشگی و کادر فکری آقای انصاری، روی همین دوپارهاندیشی و فروکاهندگی راه میرود.
زمانی که جناب انصاری ارزش و افتخار خاستگاه و بالندگی بسگانگرایی را به خود (جهان اسلام و زیست و مناسبات اجتماعی خاورمیانه) میبندد و از ارزش و افتخار دیگری (اروپا) میکاهد، درواقع دارد کاری ارزشگذارانه انجام میدهد. ذهنیت دوپارهاندیش و فروکاهنده پردهپوشی میکند، خشونت و تحمیلگریها را پنهان میکند، از افتخارات میگوید بیآنکه از آدمکشیها و از سرافگندگیها یاد کند. برای همین ذهنیت فروکاهنده و دوپارهاندیش نمیتواند امر راستینی را بیان نماید و اگر هم بخواهد ای بسا نمیتواند آن را به زبان بیارد.
برگرداندن ابتکار بسگانگرایی به خاورمیانه و جهان اسلام همانقدر نادرست است که ما ابتکار شک دکارتی را نه به دکارت و دوران مدرن که بلکه به امام محمد غزالی و دوران پیشامدرن بربگردانیم و همان پیمانه این بسگانگرایی جهان مدرن اروپا، مدرن و غیردینی و سکولار است که به همان اندازه فیزیک نوین و تیوری فیزیک کپرنیک و نیوتن مدرن، غیردینی و سکولار است.
برای جناب انصاری خوب و نیک میشد که میکوشید تا احساسات جهان اسلامگرایی سرمستکنندهاش را همچون امور شوم و غیرمنصفانه از خود بیرون میراند و سپس بدور از تنگناهای خودشیفتگی و پندارزدگی به پرسمان بسگانگرایی در خاورمیانه و جهان اسلام میپرداخت، شاید آنگاه بهجای بحث و کاوش پیرامون برگرداندن بالش و ابتکار بسگانگرایی به این بخش و یا آن بخشی از جهان، چه بسا جهت کاوش و بحثاش عوض میشد و به این درک میرسید که اکنون در جهان کنونی و در این برههای از زمان و تاریخ جهان، پرسمان این نیست که ابتکار و بالش بسگانگرایی به کدام یک از ملتهای دینی، قومی و مذهبی برمیگردد، بلکه پرسمان اینست که چه بنپارهها و چه بازدارندههای و کدام باورها، کدام پندارها و کدام ایدیولوژیها در جهان کنونی زمینههای بسگانگرایی را ویران مینمایند و صلح و برهمسازشی را از میان ملتها برمیدارد و نابود میکند.
باز هم، بحث و کاوشاش در فراگرد خاستگاه بسگانگرایی باقی میماند، نیاز هم نداشت به تاریخ به سدها سال پیش باز میگشت و قتل حلاجها، سهروردیها، عینالقضاتها، فرخی یزدیها، عشقیها، ارانیها، رضاییها، جزنیها را میدید، کافی بود چشم باز میکرد و منطقه را میدید که چه کسانی سر میبرند؟ چه کسانی کافر میکشند؟ چه کسانی به جان بناهای تاریخی و موزهها افتادهاند؟ چه کسانی هنوز در عصر جهانیشده، دختران و زنان ایزدی را چون بردهی جنسی میفروشند؟ چه کسانی تندیسهای بودا را منهدم کردند؟ چه کسانی در تنشان بم میبندند و میایند دیگری و غیر را تکه و پارچه میکند؟ چه شمار روشنفکران و دگراندیشان این فراگیرهای از جهان به سخن دکتر سروش، داغ تکفیر و زخم ارتداد بر چهره دارند و صلیب مرگ خود را بر دوش میکشند؟ و سپس هیچگاه نمیگفت که زادگاه بسگانگرایی خاورمیانه است و ابتکار آن به مسلمانان برمیگردد.
اگرچه این را هم نمیتوانیم انکار کنیم که پیش از دوران مدرن در فلان کتاب و فلان اثر یک شاعر در جهان اسلام، اینجا و آنجا از رواداری، بسگانگرایی، پرهیز از تحمیلگری و خشونت و از لزوم آزادگی و ارج ویژهی انسان سخن رفته است، اما چون درک مشخصی از بسگانگرایی وجود نداشته است و هیچ تضمینی برای بودش، برپایی و دسترسپذیری آن برای جامعه و مردم فراهم نبوده است، به رفتار اجتماعی و کردار بسگانگرا و ذهن و اندیشه بسگانهانگار نیانجامیده است.
اما تازه مفهوم بسگانگرایی در جهان مدرن بازکشف و بازفراورده میشود و رهاورد یک جهانبینی تازه و نوپدید است که در مرکز و کانون آن انسان برنهاده شده است که با جهان بینیهای گذشته ژرفانه و در بنیاد دگرسانی دارد. این دوران، دوران درک مشخصی از بسگانگرایی است که پابهپای مفاهیم مدرن انسانی دیگر مانند دموکراسی، نظامهای حقوقی مدرن و نظم حقوق بشری پدیدار میگردد. جهان مدرن برای نهادینه و سامانمندی آن، سازوکارهای ویژهای کرداری و اجرایی سنجید و راه را برای دسترسپذیر بودن بسگانگرایی و بودشیابی آن هموار و باز کرد.
هر نویسندهای جدی و پاسخداری که مسوولیتاش دستگذاشتن روی راستیها و واقعیتها است و در پی کاویدن حقیقت و تفکیک خوبی از بدی و راست از دروغ است، نمیتواند به این موضوع باور داشته باشد که زادگاه بسگانگرایی خاورمیانه است و ابتکار آن به مسلمانان بر میگردد. زیرا میداند که تاریخ خاورمیانه و جهان اسلام، خاورمیانه و جهان سلام را با بسگانگرایی مترادف و همراه نمیکند. سامانهی سیاسی-اجتماعی و روابط و مناسبات انسانی در خاورمیانه و جهان اسلام در درازای تاریخ برای دیگری، غیر، اقلیتها و دگرباوران کمال تاثر و اسفانگیز را دارد.
در موقعیتهای عادی اقلیتها، دیگری، غیر و دگرباوران در این سامانهی سیاسی-اجتماعی و روابط و مناسبات انسانی در خاورمیانه و جهان اسلام جایگاه درجه دوم را داشتهاند و از حقوق، امکانات و فرصتها یا کمتر بهره میبردهاند و یا بیبهره بودهاند و به درجات مختلف در زیر فشار کمرشکن سیاسی، اقتصادی، فرهنگی قرار داشتهاند و انواع تبعیضها بالایشان رواداشته میشده است.
در موقعیتهای غیرعادی و بحرانی، گروههای اعتقادی، خودی و غیرخودی، اکثریت و اقلیت با مایهگذاری ایدیولوژیک از رهگذر باور، اعتقاد، دین و مذهبشان به جنگ و خون و خشونت به جان هم میافتاده است و جنگهای خونینی را راه میانداخته است و خونهای همدیگر را میریختانده است. کما اینکه همین نهش امروزه، همچنان در خاورمیانه و جهان اسلام به قوت خود باقی است و به سخن پیام یزدانجو، این وضع خاورمیانه را به جغرافیای جدال و استعارههایی از خشونت مبدل کرده است.
سرانجام و در یک کلام و خیلی فشرده، ادعای جناب انصاری را جز لالاییخوانی نمیتوانیم چیزی دیگری بنامیم که خواب ما را و یا حداقل خواب گوشسپارندگان به سخنان انصاری در خصوص خاستگاه و برایش بسگانگرایی را دوچندان، سنگین و سنگینتر میکند.
* بسگانگرایی یکی از بهترین واژههای برساختهای زبان پارسی در برابری واژهی کثرگرایی زبان تازی و واژهی پلورالیسم (Pluralism) زبان فرانسوی است. شماری از مترجمان فراگیرهای زبان فارسی بهویژه مترجمان آثار ژیل دلوز و میشل فوکو از جمله نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، واژهی بسگانگرایی را در برابرای واژهی کثرگرایی تازی و واژهی پلورالیسم فرانسوی در برگردانهای خود از فرانسوی به فارسی بهکار بردهاند.
رویکردها:
۱ – شایگان، داریوش. نظام معرفتی روشنفکر چیست؟ کوتهنوشت، نشرشده در رخنامهی داریوش شایگان،۶ فبروری ۲۰۱۸؛
۲ – انصاری، خواجه بشیراحمد. کثرتگرایی از شرق تا غرب. مترجم: احمدمسیح حامی، مقاله نشرشده در تارنمای روزنامهی هشتصبح، ۱ بهمن/دلو ۱۳۹۶؛
۳ – نیکفر، محمدرضا. تیرهورزی و بهروزی علوم انسانی در ایران، مقاله نشر شده «ادیتور» تارنمای رادیو زمانه، ۳۰ خرداد/جوزای ۱۳۹۵؛
۴ – انصاری، خواجه بشیراحمد. کثرتگرایی از شرق تا غرب. مترجم: احمدمسیح حامی، مقاله نشرشده در تارنمای روزنامهی هشتصبح، ۱ بهمن/دلو ۱۳۹۶؛
۵ – مظفری، مهدی. چهار عامل عقبماندگی خاورمیانه و جهان اسلام. مقاله نشرشده «ادیتور» تارنمای رادیو زمانه، ۲۶ دی/جدی ۱۳۹۰؛
۶ – جهانبگلو، رامین. موج چهارم. مترجم: منصور گودرزی، نشر: نی، تهران ۱۳۸۶، ص ۱۷.