نویسنده: پرتو نادری
خیام در یکی از رباعیهایش به تشریج جهان و جایگاه خورشید در جهان پرداخته است. این رباعی خود بیان یک مدل کیهانی است. دستکم من چنین میاندیشم. این رباعی بسیار بحثبرانگیز است. خیام اینجا خورشید را چنان چراغی در مرکز جهان قرار داده که بیان همان مدل خورشید مرکزی است.
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغدان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندرو حیرانیم
رباعیات، ص ۱۲۲
خیام در این رباعی «چرخ فلک» و در کلیت جهان را که این همه مایهی حیرانی انسان شده است به «فانوس خیال» تشبیه میکند. واژهی ترکیبی«فانوس خیال» شاید در نگاه نخست این پندار را در ذهن خواننده پدید آورد که یک ترکیب تشبیهی است. خیال به فانوس، تشبیه شده است. در حالی که چنین نیست، «فانوس خیال» اینجا یک اسم مرکب است. نام چیزی است.
فانوس خیال نام چراغی بوده است که بر جدار شیشهی آن تصویرهایی را رسامی میکردند و وقتی آن را روش میساختند، این تصویرها بر روی دیوارهای خانه یا بر روی پردهیی بهگونهی لرزان پدیدار میشدند.
زمانی هم که فانوس را اینسو یا آنسو شور میدادند و میجنباندند، این تصویرها روی دیوارهای خانه به جنبش و حرکت میآمدند. بدینگونه فانوس خیال نهتنها سبب روشنایی میشد؛ بلکه ابزاری برای سرگرمی نیز بود. این فانوس خیال را به سبب تصویرهای گردندهای که از آن بر دیوار پدیدار میشدند، به نام «فانوس گردان» نیز یاد کردهاند.
خیام با تشبیه جهان به فانوس خیال که خود تشبیه تازه و خیال انگیزی است. گویی جهان را در برابر ما میگذارد تا جایگاه خود را در آن در یابیم.
با روشنشدن فانوس خیال تصویرهای گوناگونی روی دیوار یا روی پرده پدیدار میشوند به جنبش میآیند و حرکت میکنند. جنبش و حرکت آنان وابسته به حرکت، جنبش و روشنی فانوس خیال است.
این تشبیه در این رباعی تنها یک هدف را دنبال نمیکند. یعنی تشبیه تکمحور نیست؛ بلکه یک تشبیه چندپهلو است. نخست این تشبیه به ما میگوید: همانگونه که تصویرها از فانوس خیال بر دیوارها میافتند، به جنبش و حرکت میآیند، به همانگونه انسانها نیز زمانی به دنیا میآیند، چنان تصویرهاییاند که جنبش و حرکتشان وابسته به گردش چرخ فلک است. زمانی که فانوس خیال را خاموش میسازند، تصویرها از روی دیوارها ناپدید میشوند. چنین است که خیام میگوید: «ما چون صوریم کاندر و حیرانیم.»
انسان که موجود اندیشهمند و خردمند است از پدیدارشدن خود چنان تصویرهایی روی دیوار هستی و ناپدیدشدن ناگهانیاش، شگفتزده است که چرا اینگونه پدیدار میشود و اینگونه ناپدید.
در «رباعیات حکیم عمر خیام» (انگلیسی–پارسی) با مقدمهی محمدعلی فروغی، چاپ۱۳۸۹، انتشارات زوار، مصراع سوم این رباعی، اینگونه آمده است: «خورشید چراغدان و عالم فانوس». چراغدان بهگونهی واژههای ترکیبی چون: «نمکدان»، «آتشدان»، «آبدان»، «گلدان» آمده است که هر کدام اسم ظرف است.
در شیوهی پیوستنویسی، نویسندگانی پسوندها را با واژهی اصلی بهگونهی پیوست مینویسند. این پیوستنویسی در این مصراع، مفهوم مصراع و در کلیت مفهوم رباعی را تغییر داده است.
«چراغدان» که بنویسیم، این واژه اسم ظرف میشود. خیام به چنین چیزی اشاره ندارد. برای آنکه در این رباعی خورشید «چراغدان» نیست؛ بلکه «چراغ» است.
این رباعی در «ترانههای خیام» با تغییری در قافیهی مصراع چهارم اینگونه آمده است.
این چرخِ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالَم فانوس
ما چون صُوَریم کاندر او گَردانیم
ترانههای خیام، ص ۹۲
«دان» پسوند «چراغ» نیست که در شیوهی پیوستنویسی آن را با واژهی «چراغ» یکجا بنویسیم؛ بلکه واژهی جداگانهای است. «دان» اینجا فعل امر است از دانستن. یعنی خورشید را به مانند چراغی بدان یا به مانند چراغی تصور کن که این چراغ در مرکز جهان قرار دارد. همانگونه که شعله در مرکز فانوس روشن میشود، خورشید نیز با گرما و روشنایی خود در مرکز جهان جای دارد. در ترانههای خیام واژهی «دان» جدا از واژهی «چراغ» نوشته شده است که درست همین است.
بُعد دیگر این تشبیه از اهیمت بزرگ علمی برخوردار است. اگر خیام همین دریافت و شناخت خود از هستی را به نثر مینوشت، یک انقلاب بزرگ علمی را در عرصهی کیهانشناسی بر پا میکرد؛ اما چه سخنان و حقیقتهایی که در پشت پردهی استعارهها و تشبیهها چنان الماسپارههایی پنهان ماندهاند. به گفتهی بیدل: «ای بسا معنی که از نامحرمیهای زبان / با همه شوخی مقیم پردههای راز ماند.»
خیام در این رباعی: خورشید را چراغی میداند. یعنی خورشید را به چراغی تشبیه کرده و جهان را به فانوس. همانگونه که شعله در میانهی فانوس قرار دارد، خیام خورشیدی را در میانهی جهان قرار داده است.
وقتی برای تشریج جهان، خورشید در مرکز جهان قرار داده میشود این خود تبلور همان اندیشه یا مدل خورشید مرکزی جهان است. در یونان باستان از افلاتون تا ارسطو، پیتاگورس و بتلیموس همه در مدلهای کیهانی خود زمین را مرکز جهان دانستهاند نه خورشید را.
طرح اندیشهی خورشید مرکزی جهان به حکیم عمر خیام بر میگردد. این اندیشه در همین رباعی او به روشنی بیان شده است.
خیام این رباعی را در اوایل سدهی دوازهم میلادی سروده است. بعدها در سدهی پانزدهم و شانزدهم کوپرنیک و گالیله خورشید را مرکز جهان خواند. حال در تاریخ دانشهای طبیعی کوپرنیک و گالیله را پایهگذاران اندیشهی خورشیدی مرکزی جهان میدانند نه خیام را. البته آنان نتیجهی پژوهشهای خود را بهگونهی کتاب انتشار دادند. اینکه محکمه با کوپرنیک و گالیله چگونه رفتاری داشت، بهتر است درنگی داشته بر گوشههای زندهگی آن دو دانشمند.
نیکلاس کوپرنیک لهستانی ۳۴۲ سال بعد از خاموشی خیام در ۱۹ فیبروری ۱۴۷۳ به دنیا آمد. او نتیجهی پژوهشهای کیهانی خود را به سال ۱۵۴۳ که آخرین سال زندهگیاش بود، پخش کرد. او گفت: زمین مرکز جهان نیست؛ بلکه خورشیدی مرکز جهان است و زمین به دور خورشید میچرخد، نه خورشید به دور زمین.
او پژوهشهای کیهانی خود را در روزگاری آغاز کرده بود که هنوز چیزی به نام تلسکوپ وجود نداشت. کوپرنیک نتیجهی تحقیقات خود را به سال ۱۵۴۳به نشر رساند. با دریغ او آنقدر زنده نماند تا بازتاب دیدگاههای علمی خود را که از آن به نام انقلاب کوپرنیکی یاد کردهاند ببیند. او همان سال پیش از آنکه دادگاه تفتیش عقاید، به سراغش برود تا او را محاکمه کند، از جهان رفت.
کلیسا گذشته از این که نظریهی خورشید مرکزی را مخالف نظریهی بتلیموس- نظریهی زمین مرکزی – که نظریهی حاکم آن روزگار بود میدانست؛ بلکه باور داشت که این نظریهی مخالف احکام انجیل است. کوپرنیک، هرچند با مرگ خود از محاکمهی کلیسا رهایی یافت؛ اما کلیسا، پیروان او را همهجا دنبال میکرد و به محکمهی تفتیش عقاید میکشید.
همچنان ناگفته نباید گذاشت که در پیوند به نظریهی خورشید مرکزی، سدهها پیش از کوپرنیک بحثها و گفتوگوهایی در میان دانشمندان و اهل فلسفهی یونان نیز وجود داشته که کوپرنیک آن بحثها و گفتوگوها را به یک نظریهی علمی بدل کرد.
واصف باختری در کتاب «سی مرغی که سیمرغ نشدند» نوشتهیی دارد زیر نام: «نیکولاس کوپرنیک خردمند افقگشا» او این نوشته را با جملههایی از «چرنفسکی» آغاز میکند که هر جمله طنین فریادی آن شمار دانشمندانی است که در راه دانش و فلسفه همه خطرها را به جان پذیرفتند؛ اما خاموش نشدند.
«آیندگان هوشمند در روزگار خویش درک خواهند توانست که ما برای چه شکنجه دیدیم و چه امیدهایی که داشتیم، در دلهای ما چه آتشی زبانه میزد و چه بر زبان میآوردیم. آیندگان هوشمند در روزگار خویش درک خواهند توانست که آنچه برای آنها تنکمایه و ناچیز مینماید، در روزگار ما کلیمات تحریم شدهای بودند که آن را تنها خردمندانی در اوج بیباکی با لکنت بر زبان میراندند.»
سی مرغی که سیمرغ نشدند، ص ۲۲۱
این جملههای پیام دادخواهانهای برای آیندگان که در تقابل حقیقت و دروغ باید به پاسداری حقیقت برخیزند اگر هرچند تاریکی دروغ همه جا را فرا گرفته شد. این جملهها را میخوانی دانشمندی را میبینی که در زیر چوبهی دار حاکمان نادان آخرین سخنان خود بیان میکند تا آخرین مسوولیتش را اداکند.
دانشمندی که پس از کوپرنیک راه او با پیش گرفت و کارش به محاکمه کشید، گالیله است. گالیله ستارهشناس بود. ریاضیدان و فیزیکدان. چهار سال در دانشکدهی پزشکی پیزای ایتالیا آموزش دید و بعد به سبب دشواریها مالی از خیر آن گذشت. به آموزش و فراگیری دانشهای طبیعی پرداخت. استاد دانشگاه شد.
او روز شانزدهم فیبروری ۱۵۶۴ در شهر پیزای ایتالا چشم به جهان گشود. پدرش موسیقیدان بود و علاقه داشت تا فرزندش کشش شود. سرنوشت؛ اما چنان بود که گالیله کشش نهشود؛ بلکه به جرم رسیدن به یک حقیت علمی در پیوند به طبیعت، به دست کششان محاکمه شود.
گالیله در آن روزگار پس از پژوهشها و تلاشهای زیاد به کشف حقیقتی در پیوند به نظام خورشیدی رسید که زمین مرکز نظام ما نیست؛ بلکه خورشید در مرکز قرار دارد و زمین به دور آن میچرخد.
کلیسا چنین چیزی را نمیپذیرفت و گالیله را ناگزیر ساخت تا از نتیجهی روشن کشف خود که بزرگترین دستآورد در دانش ستارهشناسی روزگار بود، بگذرد. در آن زمان، کلیسا چنین باوری را کفر میدانست. چنین بود که او را به سال ۱۶۶۳ محاکمه کردند.
گالیله را به دستور و تاکیدهای پیهم پاپ اروین هشتم به دادگاه تفتیش عقاید در حالی احضار کردند که روپوش سپیدی بر سر داشت. آن روپوش نشانهی توبهکاران بود. احضار گالیله به محکمهی تفتیش عقاید معنایش همان بود که او باید هرگونه حکم محکمه را بدون چون و چرا بپذیرد.
این سخن به این مفهوم است که جزای او پیش از پیش تعیین شده بود و راهاندازی محاکمه خود یک نمایش بود. او پیش از آنکه به دادگاه احضار شود، شش ماه در زندان بود و در این زمان اجازهی تماس با دوستانش را نداشت. بسیار تلاش کرد تا بتواند با راهاندازی بحث و گفتوگویی در حضور دانشمندان در دادگاه از خود و دیدگاه علمی خود دفاع کند؛ اما اجازهی چنین کاری برایش داده نشد. کلیسا میدانست که در یک چنین بحثی، شکست میخورد و پردهی جهالتشان از روی حقیقت فرو میافتد.
گالیله دو راه داشت. یا از دانش و نتیجهی پژوهشهای خود بگذرد و بگوید آنچه را که گفتهام درست نیست یا هم در میان آتش زنده زنده بسوزد تا خاک و خاکستر شود.
دانشمند راه نخست را برگزید. شاید باور داشت که اگر زنده بماند میتواند به کارهای علمی خود ادامه دهد. چنین بود که از خیر کشف خود گذشت و ناگزیر سخن کلیسا را پذیرفت. این رویداد در تاریخ دانش بشری تراژیدی بزرگی است. عقبنشینی دانش و دانایی بود در برابر تعصب و نادانی.
محکمه با این وجود گالیله را به زندان ابد محکوم کرد. او در آن زمان ۶۹ سال داشت. چنین بود که از فرستادنش به زندان صرف نظر شد و او را در خانهاش زندانی کردند. خانهی این دانشمند پیر را نه تنها برایش به زندانی بدل کردند؛ بلکه رشتهی پیوندهایش را با دوستان، خویشاوندان و دانشمندان دیگر نیز بریدند.
گالیله ۹ سال در انزوای کامل در زندان خانگی چنان ماهیای که به دشت سوزانی انداخته شود، تپید و زندگی کرد تا اینکه به روز هشتم جنوری ۱۶۴۲ از جهان چشم پوشید و اما چشم جهان را به سوی یک حقیقت بزرگ روشن کرد.
او در زندان خانگی نیز به تحقیقات خود ادامه داد. چشم او بود و شیشهی تلسکوپ و آسمان کبود و ستارگان ناشناخته و رازناک. گویند در سالهای اخیر زندگی نیروی بینایی چشمهایش را از دست داد.
محاکمهی او هنوز چنان داغی بر جبین کلیسای دوران تفتیش عقاید باقی مانده است. هر چند پاپ ژان پال دوم در سال ۱۹۹۲ رسوایی محاکمهی گالیله را «سوء تفاهم دردناک در تاریخ مسحیت» خواند؛ اما تا جهان است و گردش زمین به دور خورشید است، ننگ و شرمساری این داغ بر جبین کلسیای قرون میانه همچنان باقی است.
گالیله به سال ۱۶۰۹ تلسکوپی ساخت که قدرت بزرگنمایی ۲۰ مرتبهای ستارگان و اجرام آسمانی را داشت. به تحقیقات خود ادامه داد تا این که توانست نظریهی کوپرنیک را به یک حقیقت تجربی و علمی بدل سازد.
تاریخ دانشهای بشری به مانند تاریخ سیاسی جهان نیز تاریخ خونین است. دانشمندان زیاد در این میدان شکنجه شدهاند، قربانی شدهاند. آنان سپاهیان جان بر کف روشنایی بودهاند که پیوسته در برابر سپاه تاریکی و نادانی ایستادند و مبارزه کردند تا انسانها را به روشنایی حقیقت برسانند.
برشپارهای از کتاب «خیام، پرسشهای ناتمام»