نویسنده: نیروانا مهرآیین[۱]
درآمد
طالبان به مثابهی یک جریان بنیادگرا در هردو بعد قومی و مذهبی، دوسال میشود بر اریکهی قدرت افغانستان تکیه زدهاند. خاستگاه این گروه تحولات جنگ سرد و به تبع آن، قدرتیابی غیرپشتونها در افغانستان بود که زمینه را برای مداخلهی کشور پاکستان فراهم کرد. طالبان که از جنوب افغانستان (عمدتا کندهار) برپا خواسته بودند و توسط پاکستان و برخی کشورهای عربی حمایت میشدند، توانستند حکومت استاد برهانالدین ربانی را به چالش کشیده و «امارت اسلامی»[۲] را برمبنای یافتههای بنیادگرایانهی خود روی صحنه بیاورند. زندگی در دوران سیاست آنها به عنوان بدترین زمان برای افغانستان شناخته شدهاست.
اکنون که این گروه دوباره به قدرت رسیده است، نظاممندتر از پیش، در تلاش است تا مبتنی بر استراتژی «ادغام» و «حذف»، سیاست افغانستان را رهبری و زمینهی حضور رقبا را از میان بردارد. طالبان برای پیروزی در افغانستان دو استراتژی هم زمان را دنبال می کنند. «استراتژی ادغام» که از دید فرهنگی قابل توجه است. به این معنا که این گروه، به دنبال ادغام هویتهای سایر اقوام در چارچوب هویت «افغان/پشتون» هستند. برای رسیدن به هدف «افغانسازی» چند تکنیک انجام میدهند: ۱) نمادهای هویت اقوام افغانستان؛ مانند نام مکانها، چهرههای معروف، برخی واژگان و مفاهیم تاریخی و اسطورهای آنان را از بین میبرند و به جای آن از نمادهای قوم پشتون استفاده میکنند؛ ۲) استفاده از زبان پشتو را در ادارات ملکی و نظامی (در نوشتار و گفتار) اجباری میکنند؛ ۳) جذب در ادارات ملکی و نظامی را مشروط به فهم زبان پشتو میکنند؛ ۴) مخفف نهادها و بسیاری از موارد اینچنینی را به زبان پشتو انجام میدهند؛ ۵) قهرمانهای هر قوم را کوچکنمایی و قهرمانهای قوم خود را بزرگنمایی میکنند؛ ۶) نمادهای قوم پشتون، مانند پرچم، پول، نام کشور، سرود کشور و… را بر سایرین به عنوان نماد ملی میقبولانند؛ ۷) و به جای زبان فارسی که زبان بینقومی است و نزیک به همهی مردم افغانستان آن را میفهمند و به کار میگیرند، زبان پشتو را زبان بینقومی معرفی میکنند.
افزون بر استراتژی ادغام، «استراتژی حذف» هم توسط آنها روی دست گرفته شده است، که به لحاظ سیاسی قابل توجه است. در این استراتژی اخیر، طالبان تلاش میکنند سایرین را از قدرت کنار بزنند که در عمل هم موفق بودهاند. تکنیکهای طالبان برای عملی ساختن استراتژی حذف، این موارد را شامل میشود: ۱) گزنیش و سپردن مهمترین کرسیهای سیاسی، نظامی، علمی، اقتصادی و فرهنگی به پشتون؛ ۲) گزینش برخی از سرکردگان سایر اقوام در پستهای درجه دو و درجه سه، برای وانمودکردن به همهشمولی این گروه؛ ۳) جابهجایی پشتونها در ادارت مربوط به ولایتهای تاجیکنیشین، هزارهنشین و ازبیکنشین؛ ۴) به کارکماری سایر اقوام در راستای جنگ درونقومی، مانند گماشتن فصیحالدین در جنگ پنجشیر؛ ۵) جابهجایی پشتونهای پاکستانی در شمال، برای جلوگیری از ایستادگی مردم؛ ۶) کوچ اجباری غیرپشتونها از نقاط استراتژیک و جابهجایی پشتونها برای جلوگیری از سیستمهای سیاسی غیرمتمرکز؛ ۷) و حملهی سیاسی به روایتهای غیرمتمرکزسازی نظام و زندانیکردن مخالفان سیاسی.
در روشنایی این درآمد، این نوشته تلاش میکند پیآمدهای این دو سیاست را بر اقوام افغانستان مورد بررسی قرار دهد و نیاز به طرح بدیل را توسط غیرپشتونها به رسمیت بشناسد.
- پیآمد حضور طالبان برای قوم هزاره
هزارههای افغانستان زحمتکشترین قوم و در ۲۰ سال گذشته، پیشروترین قوم از دید فرهنگی و علمی بودند. پیشرفت هزارهها صرفا علمی و فرهنگی نبود، بلکه یک جهش نیرومندی را در عرصهی سیاسی و نظامی نیز تجربه کردند. برای نمونه، حضور آنها تا سطح معاونت رییسجمهوری، وزارتخانهها، والی ولایت و فرمانده نیروهای زمینی افغاستان، از نمونههای روشن این حضور هستند. در عرصه مدنی- فرهنگی و علمی نیز حضور چشمگیر داشتند. تحصلات عالی تا سطح دکترا، ایجاد مراکز علمی و پژوهشی در غرب کابل، ایجاد فصلنامهها و چاپخانه و کتابفروشیها، از نمونههای برجستهی حضور آنها در عرصهی علمی و فرهنگی است. مگر، پس از حضور طالبان و فرار مغزها، حضور آنها در قدرت و ثروت و اجتماع اُفت چشمگیری نمود.
حضور گروه طالبان برای هزارهها چهار پیآمد دارد: ۱) به لحاظ هویتی آنها را نمیپذیرد و در نتیجه، ستم مذهبی را بر آنها روا داشته و شرایط زندگی را برای شان تنگ میسازد. ۲) مبنی بر ایدلوژی قومی، جایداد برخی آنها را غصب نموده و آنها را کوچ اجباری میدهد. ۳) از حضور آنها در دانشگاهها، مراکز علمی و پژوهشی دولتی جلوگیری نموده و نیز به آنها اجازهی کار و فعالیت سیاسی نمیدهد. ۴) و در نهایت، از «هزارستان»خواهی آنها در چارچوب نظام فدرال جلوگیری مینماید. در نتیجه، هزارهها آسیبپذیرترین قوم افغانستان در میان اقوام غیرپشتون میباشند. خلاصهی کلام، امکان مسخ آنها در هویت افغان/ پشتون وجود دارد.
- پیآمد حضور طالبان برای قوم اوزبیک
اوزبیکها یکی قدرتمندترین اقوام در درازنای تاریخ کشور بودند. آنها در ساخت هویت و تمدن خراسان سهم ارزنده داشته و دوشادوش سایر اقوام در شکل دادن به تمدن و فرهنگ این مرزبوم نقش داشتند. این قوم یکی از اقوام بزرگ با حافظهی تاریخی منطقهای و منسجمترین قوم برای شکل دادن به تحولات افغانستان بوده است. گرچه اوزبیکها در ۲۰ سال گذشته جایگاه نسبتا خوبی در ساختار قدرت داشتند و مانند هزارهها تا سطح معاونت ریاستجمهوری، وزاتخانهها و ولایات پیش آمدند، لیک در دوران سلطهی طالبان از ساختار قدرت کنار زده شده و چند چهره مفلوک آنها در قدرت حضور دارد که هیچ نقشی در تصمیمهای مهم گروه طالبان ندارند.
گرچه گروه طالبان از برخی چهرههای این قوم استفاده کرده و در مناطق اوزبیکنشین رخنه کردند و به واسطهی آنها کابل را سقوط دادند، مگر به آنها هیچ نقشی در تصمیمگیری مهم نمیدهند. اوزبیکهای افغانستان از حضور طالبان در چهار مورد صدمه میبینند: ۱) کاهش قدرت سیاسی، که به دلیل عدم حضور در تصمیمگیری اتفاق میافتد. ۲) از دست دادن مانور قدرت نظامی که به حضور فعال گروه طالبان در مناطق اوزبیکنشین اتفاق افتاده است. ۳) کوچ اجباری اوزبیکها و جابهجایی آنها توسط پشتونها که منجر به از دستدان انسجام اجتماعی آنها و در نتیجه «ترکستانخواهی» آنها در چارچوب فدرال میشود. ۴) و تمامی ارزشهای زبانی، نمادها و اسطورههای آنها را حذف و به نمادهای قوم پشتون جایگزین مینماید. در نتیجه، پس از هزارهها، آسیبپذیرترین قوم در افغانستان اوزبیکها خواهند بود.
- پیآمد حضور طالبان برای قوم تاجیک
تاجیکها رقیب اصلی تفکر طالبانی در میدان سیاست و جنگ افغانستان هستند. تاجیکها، گرچه در حکومتهای گوناگون حضور داشتند، ولی در ۲۰ سال گذشته مهمترین بازیگران افغانستان پس از پشتونها بودند. تاجیکها از ۲۰۰۱- ۲۰۱۴ بازیگران کلیدی دولت بودند، مگر با آمدن غنی از ۲۰۱۴- ۲۰۲۱، نقش آنها کمرنگ و مانور قدرت آنها کاهش یافت. دلیل اصلی آن، سیاست «تفرقه بنیداز و حکومت کن» غنی بود که همه گروههای حزبی و غیرحزبی را چندپارچه ساخت و به لحاظ شخصیتی آنها را ترور نمود. در نتیحه، تاجیکها میان خود درگیر شدند و این درگیری به قدرتیابی بیشتر طالبان کمک کرد؛ از این جهت که برخی از ناراضیان تاجیک به دامان طالبان رفتند و همین طالبان راندهشده از رقابتهای درونقومی در میان تاجیکان، عامل مهم سقوط شمال توسط طالبان شد.
حال پرسش این است حضور طالبان در قدرت، چه پیآمدهایی برای تاجیکهای افغانستان دارد؟ پیآمدهای حضور طالبان را میتوان در چهار محور فشرده ساخت: ۱) حذف سیستماتیک نمادهای زبان و هویت فارسی از افغانستان، مانند نوروز و غیره. ۲) کنارزدن تاجیکها از قدرت و استفاده از چند چهرهی به لحاظ سیاسی و مردمی ضعیف، برای نشان دادن همهشمولی این گروه. ۳) کنارگذاشتن فارسی از دیوان و دفتر به مثابهی زبان رسمی. ۴) جابهجایی پشتونها در شمال برای جلوگیری از خودمختاری سیاسی و ایجاد سد محکم برای برپایی هرگونه سیستم سیاسی غیرمتمرکز در فغانستان.
- پیآمد حضور طالبان برای سایر اقوام
گروه طالبان تنها با سه قوم بزرگ (تاجیک، اوزبیک و هزاره) مشکل ندارند، بلکه آنها سیاست ادغام را علیه اقوام دیگر نیز روی دست خواهند گرفت، چون اقوام دیگر نیز در معرض تهدید هویتی قرار میگیرند. زیرا، ایدیولوژی طالبان به دنبال یکدستی کامل جامعهی افغانستان و هضم آن در هویت «افغانی=پشتونی» است. گروه طالبان گرچه هنوز مستقیما خود را با سایر اقوام درگیر نکرده است، لیک این به معنای بیطرفی طالبان نسبت به آنها نبوده و به روش نرمتری آنها به دنبال مسخ سایرین هستند. هنگامی که گروه طالبان میتوانند همزمان به سه گروه قومی بزرگ مبارزه نمایند، چرا نتوانند علیه اقوام دیگر موضع بگیرند و آنها در هویت افغانی ادغام نمایند. بنابراین، در صورتی که طالبان قدرت خود را تثبیت نمایند، اقوام دیگر زودتر از این سه قوم بزرگ در معرض خطر ادغام قرار خواهند گرفت. از اینرو، چهار پیآمد دیگر نیز فراروی اقوام دیگر خواهد بود: ۱) کنار زدن از قدرت برای همیشه. ۲) کوچ اجباری و نادیده گرفتن حقوق آنها. ۳) جلوگیری از گردهمآییهای مدنی و دادخواهانه ۴) و نابودی کامل آنها از دید هویتی.
نتیجه
حضور طالبان در قدرت سیاسی افغانستان زیانبار است. گرچه این زیان، صرفا معطوف به درون کشور نبوده و کشورهای همسایهی افغانستان را نیز تهدید میکند[۳]، مگر تهدیدات داخلی که متوجه گروههای قومی در داخل هستند، به هیچ عنوان ساده و سطحی نبوده و در صورت عدم اقدام سیاسی مشترک توسط اقوام غیرپشتون، صدمات جبران ناپذیری بر تار وپود این قوم وارد مینماید. پیآمد حضور طالبان در قدرت سیاسی افغانستان صرفا سیاسی نیست که فکر شود اقوام دیگر صرفا قدرت را از دست دادهاند، بلکه پیآمد سرزمینی (از دست دادن زمین و خانه)، پیآمد اجتماعی (ازهمپاشی انسجام جمعیتی به دلیل جابهجایی پشتونها در شمال)، پیآمد هویتی (از دست دادن زبان، نماد و ارزشها) و در نهایت، پیآمد مسخ در هویت احمیلی افغان را در پی خواهد داشت.
پس، تنها راهحل برای اقوام غیرپشتون این است که یک جبههی ضد افراطیت و ضدشئونیسم را در افغانستان پیافکنند. این جبهه میباید تمامی جریانهای سیاسی و مدنی را کنار هم قرار داده و بسیج نماید، تا باشد قدرت گروه طالبان را در سیاستورزی کاهش دهد. جبههی بدیل برای سیاستورزی افغانستان، باید سه اصل اساسی، دو استراتژی و چهار ابزار استفاده از قدرت را برای تاثیرگذاری بر بازیهای سیاسی روی دست گیرد، تا توانایی تاثیرگذاری بر بازیگران جهانی ومنطقهای و نیز افغانستان را به دست بیاورد
اصول این جبهه باید این سه اصل بنیادین باشند: ۱) «اصل عدالت اجتماعی»؛ که شامل عدالت اقتصادی (کاهش فاصله نابرابری)، عدالت مذهبی و دینی (پذیرش پلورالیسم دینی)، عدالت سیاسی (پلورالیسم سیاسی)و عدالت قومی (پلورالیسم اجتماعی) باشد. ۲) «اصل قدرت غیرمتمرکز»؛ که به نبال تمرکززدایی از قدرت سیاسی برای برطرفسازی نیازهای شهر و روستا بوده و منابع همگان را در عرصه قدر و ثروت بازتاب دهد؛ ۳) «اصل عدم دنبالهروی در سیاست خارجی»؛ که ناشی از موزانه منافع میان کشورهای رقیب است.
این جبهه باید دو استراتژی را روی دست گیرد: استراتژی داخلی و استراتژی بینالمللی. اولی، نقشهراه برای انسجام گروههای ضد طالبان در داخل و دومی، نقشهراه گفتوگو با مناطق و جهان برای شکلدهی به سیاستهای آنها در قبال افغانستان است.
این جبهه افزون برآن، باید چهار ابزار سیاست را نیز فعال نماید: ۱) ابزار سیاسی؛ یعنی گفتوگو، مذاکره، چانهزنی و سازش، در هردو سطح داخلی و بینالمللی. ۲) ابزار اقتصادی در سطح داخلی برای نفوذ و تاثیرگداری بر مردم. ۳) ابزار فرهنگی- تبلیغاتی برای نفوذ در قلبها و اذهان از یکسو، و نشان دادن چهرهی اصلی طالبان از سوی دیگر. ۴) ابزار نظامی؛ مانند فعالیتهایی که «جبههی مقاومت» و «جبههی آزادی» انجام میدهند.
برای پیروزی بر طالبان و جلوگیری از پیآمدهای ناخواستهی ناشی از آن، باید این برنامهی جامع روی دست گرفته شود و مبارزهی چندبعدی و چندلایهای علیه این ایدلوژی رسمیت یابد. در غیرآن، بحران افغانستان روز به روز بیشتر شده و زمینهی جنگ و درگیری افزایش خواهد یافت. افزونبرآن، پیآمدهای زیادی را بر مردم تحمیل خواهد کرد که برون آمدن از آن در بدترین حالت، ناممکن و در بهترین حالت، دشوار خواهد بود.
[۱] پژوهشگر فلسفه و سیاست
[۲] این گروه خود را امارت اسلامی میخوانند.
[۳] برای فهم پیامد حضور طالبان به کشورهای منطقه، نگاه شود به مقاله منتشرشده همین قلم در مرکز مطالعات کاربردی رودابه در پیوند زیر: