نویسنده: نیروانا مهرآیین[۱]
درآمد
در بارهی اینکه تاجیک کسیت، به اندازهی کافی کار شده است. به نظر میرسد «کِی» بودن تاجیکها از چشمانداز ادبی و تاریخی برای همگان روشن است و پرداختن به آن در یک نوشتار کوتاه بیهوده خواهد بود. مگر اینکه تاجیک چیست، از دید من هنوز به صورت دقیق تیوریزه نشده و لازم است روی آن کار شود. منظور از «چه» بودن تاجیک، این است که نشان داده شود چه چیزی تاجیک را تاجیک میسازد، یعنی عناصر قوامبخش آن صرفنظر از «قوم» و «زبان» چیستند؟ برای نمونه، اگر آن را به مثابهی یک اندیشه در نظرآوریم؛ کسی میتواند تاجیکانه بزید، بدون آنکه تاجیک باشد، درحالیکه کسی ممکن است به لحاظ قومی-زبانی تاجیک باشد و در عین حال رفتار تاجیکانه (نزاکت و ادب) نداشته باشد.
گرچه مفهوم تاجیک، کاربرد ویژهای بر یک قوم آریایی دارد و با ویژگی زبان و فرهنگ پارسی شناخته میشود، لیک هرگز مولفههای آن به مثابه یک ایده/ اندیشه شناخته نشده است. از اینرو تیوریزه کردن تاجیک و جای داد آن در متن سیاست و فرهنگ کاری است ارزشمند و مهم. این نوشته فقط دروازهی کارهای بعدی را باز مینمایند و قصد ندارد ادعا نماید حرف آخر میزند.
- دانایی: ادب، راهنمای کنش
نخستین عنصر تعریفکنندهی اندیشهی تاجیک، «دانایی» است. چرا دانایی؟ چون تاجیک، ریشه در واژهی «تاج»، یعنی بلندی دارد که معنای آن، دیدن از «بالا» است. یا به سخن دیگر، دیدنِ جهان از جایگاه بالا. جایگاه تاج، نهتنها بالای سر زیستندگان قرار گرفته است و بلند است، بلکه «والا» هم هست. برای نمونه، در زبان پارسی به کسی که ارزشمند باشد، میگویند: تاج سر! همه میدانیم که در فرهنگ و ادب پارسی این بالایی و والایی، بدون «دانایی» ممکن نیست. زیرا، در تیوری تاجیک، بالایی و والایی نه به «زر» است و نه به «زور»، بلکه با «خِرد» شناخته میشود. اکنون تلاش میشود نشان داده شود که «دانایی» مورد نظر تاجیک چیست. از دید تیوری تاجیک، «دانایی» برابر با «عقلابزاری» سرمایهداری غربی نیست. برابر با تخصص و یا «علم» هم نیست. برابر با «فن» و چگونگی بکارگیری ابزار هم نیست. بلکه، از دید اندیشه تاجیک، «دانایی» ترکیب همزمان «فن»، «هنر»، «علم» و «ادب» است. هیچیک به تنهایی معنای «دانایی» را در فرهنگ و اندیشهی تاجیکانه نمیرساند. برای نمونه، کسی که به زیان چیزی آگاه است و آن را نادیده میگیرد، در اندیشهی تاجیک «دانا» نیست. یا کسی که باادب است، مگر توان تشخیص ندارد، بازهم «دانا» نیست. یا کسی که از دید نظری به چیزی آگاه است، مگر از دید عملی توان و ارادهی به عمل درآوردن آن را ندارد، بازهم «دانا» نیست. در واقع «حکمت نظری» و «حکمت عملی»، «دانایی» مورد نظر اندیشهی تاجیک را میرساند. به سخن سعدی: علم چندانکه بیشتر خوانی، چون عمل در تو نیست، نادانی.
- ننگ: نه گفتن به نادرستی
از چشمانداز تاجیک، «ننگ» محوریترین مفهوم و در حقیقت رهنمای هر عملی است. در این اندیشه، هیچ عملی نمیتواند از روی بیننگی انجام شود. «ننگ» با چهار عنصر تعریف میشود: «عزتِنفس»، «داد»، «خانواده»، و «رهایی». «عزتنفس»، یعنی اینکه یک انسان (زن/ مرد)، باید هم خود عزتنفس داشته باشد و هم عزتنفس دیگران را پاس بدارد. یعنی نفس در مقام نفس باید حرمت گذاشته شود و هیچکسی حق ندارد آن را پایمال نماید. از اینرو، حرمت به ذات انسان واجب و بیقیدوشرط است. پس در این اندیشه، دنبالهروی از بیگانگان برای «زر» و «زور» امر ناپسند و برخلاف فرهنگ تاجیکانه است. در تاریخ باستانی و امروزی، این واژه گرچه کمتر به زبان آمده است، ولی شکلدهندهی گفتمان مهمی برای سیاستورزی بوده است. «سیاستِ عدم دنبالهروی» و کثرتگرایی سیاسی- فرهنگی ریشه در ارجگذاری به عزتنفس دارد. چون، «سیاستِ دنبالهروی» و ادغام هویتی، عزتنفس فردی و جمعی را خدشهدار مینماید. از اینرو در اندیشهی تاجیک جای ندارند. فردوسی حکیم به خوبی توانسته است آن در این شاهبیت نشان دهد. ز گیتی دو کس را سپاس، یکی حقشناس و یکی حدشناس.
دومین شاخص «داد» است. داد، فارسی واژهی حق است. کافیست اهمیت داد را در کنار عزتنفس که در اندیشهی فردوسی با حدشناسی معنی مییابد، درنظر آوریم. در شعری که از فردوسی در بند بالا آمد میبینیم که داد و دادخواهی علیه بیداد و ستمگری هم در پندار، هم در گفتار و هم در رفتار میبایست لحاظ شوند. کسی نمیتواند بگوید من بیداد میکنم (ستم روا میدارم) و از دید اندیشگانی تاجیک هستم. فرد موردنظر ممکن است از دید قومی تاجیک باشد ولی از دید اندیشگانی نمیتوان آن را تاجیک به شمار آورد. در حکمت خسروانی از زردشت تا امروز، داد و دادخواهی از محوریترین نمود برای شناخت یک انسان سالم از یک انسان بیمار بوده است. به سخن سعدی:
بر رعیت ضعیف رحمت کن
تا از دشمن قوی زحمت نبینی
به بازوان توانا و قوت سر دست
خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
هرآنکه تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت
دماغ بیهوده پخت و خیال باطل داشت
زگوش پنبه برون آر و داد خلق بده
وگرتو میندهی داد، «روزداد»ی هست
سومین عنصر تعریفکنندهی ننگ، «خانواده» است. معنای این سخن این است که تاجیک یک خانواده است، ممکن است تاجیکان گرایشهای سیاسی، ایدولوژیک و اقتصادی متفاوت داشته باشند، همانگونه که در یک خانواده تفاوت فردی وجود دارد، لیکن این تفاوتها نمیتواند مانع شکلگیری و وجود یک هویت فراگیر خانوده تاجیک باشند. در اندیشهی تاجیک، همه پدران و مادران، پدران و مادران همهی جوانان (به شمول زن و مرد) هستند. همه برادراند، یا خواهراند، یا برادر و خواهراند و این فرهنگ باارزشترین فرهنگ در گسترهی زمین است. اگر کودکی از همسایه رفتار و کردار بیادبانهای از خود بروز دهد، یک بزرگ آن محل میتواند آن را تهدید نماید و حتی میتواند آن را بزند، در حالی که سپاسگزاری پدر کودک تهدیدشده و یا زدهشده را به همراه داشته باشد. این یعنی نگاه خانوادگی و گسترش آن نگاه به سراسر جامعه. به سخن سعدی:
بن آدم اعضای یک پیکراند
که در آفرینش ز یک گوهراند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دیگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
«رهایی»، چهارمین شاخص ننگ است. هرگونه وابستگی در اندیشه تاجیکانه، ننگ است. این وابستگی میتواند فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، فکری- عقیدتی و یا هرچیز دیگری باشد. از دید اندیشهی تاجیک، وابستگی مایه ذلت (آنگونه که مسعود باور داشت)، مایهی تنبلی و بیمایگی (آنگونه که ربانی باور داشت) است. پس اگر تاجیکی دنبالهرو، تنبل، وابسته به کمک و عنایت دیگران یافته شود، او از اندیشهی تاجیک فاصله گرفته است و نمیتواند خود را از دید تیوریک تاجیک بداند. در صورتی که تاجیک از شرایط وابستگی آگاه شد، بر اوست که خود را از این وابستگی برهاند و به رهایی در پندار، گفتار و کردار خود دست یابد. همانگونه که طاهر بدخشی گفته است: زیر بار بیگانه زندگی بسی ننگ است. به سخن لاهوتی:
بندگی گر شرط باشد، زندگی در کار نیست
زندگی آخر سر آید، بندگی در کار نیست
گر فشار دشمنان آبت کند، مسکین مشو
مرد باش، ای خستهدل، شرمندگی در کار نیست
با حقارت گر ببارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو، بارندگی در کار نیست
گر که با وابستگی دارای این دنیا شوی
دورش افکن، این چنین دارندگی در کار نیست
گر به شرط پایبوسی، سر بماند در تنت
جان ده و رد کن، که سرافکندگی در کار نیست
زندگی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن، بندگی در کار نیست
- شرم: وجدان به مثابهی جوهر خرد
«شرم»، ناشی از احساس گفتار و یا انجام کاری است که گمان میرود از دید ادب و فرهنگ (اخلاق، قانون، اجتماع)، کاری پسندیده نیست. شرم در حکمت خسروانی اهمیت فراوانی برای زیست آدمی دارد. تا جایی که بسیاریها تفاوت انسان و حیوان را در داشتن شرم دانستهاند. شرم چهار عنصر دارد که میتوان از مجموعهی آن شرم را به دست آورد: «آگاهی» (خودآگاهی و دیگر آگاهی)، «اشتباه»، «شهامتِ پذیرش» و «تلافی/ توبه». «آگاهی»، مهمترین عنصر تعریفکنندهی شرم است. زیرا کسی که آگاه نیست، شرمی هم بر آن موضعیت ندارد. شرم، محصول آگاهی از رفتاری است که انسان فکر میکند در شأن انسان نبوده است. تیوری تاجیک آگاهی را دروازهی شرم ارزیابی مینماید و هرگونه رفتار ناآگاهانه و اشتباهی را که سبب شرم شود را، شرم واقعی نمیداند. این تیوری از یکسو بر خطاپذیری انسان باورمند است و رفتار اشتباه را شرمآمیز نمیداند و از سوی دیگر بر رابطه مثبت آگاهی و انسانیت تاکید میکند: همانگونه که مولانا میگوید:
جان نباشد جز خبر در آزمون
هر که را افزون خبر جانش فزون
جان چو افزون شد گذشت از انتها
شد مطیعش جان جمله چیزها
«اشتباه»، دومین مورد از اندیشهی تاجیک است. از یک سو، خطا را بر انسان جایز میداند که خود ناشی از محدودیت آدمی است و از سوی دیگر وجدان را به مثابهی دادگاه در راستای داوری از کردار و گفتار به رسمیت میشناسد، چنانچه بیدل گفته است:
پیوند هیچ دارد از آگهی گسستن
ناآشنای خویشیم بیگانهی شعوریم
ما را نمیتوان یافت بیرون از این دو عبرت
یا ناقصالکمالیم یا کاملالقصوریم
وجدان اخلاقی موردنظر کانت در عقل عملی به گونهای با بحث شرم به مثابهی جوهرهی خرد در تمدن پارسی و بهویژه، تیوری تاجیک اهمیت شایانی دارد. اگر خرد در معنای غربی آن به انسان کمک میکند تا سود و زیان (بر مبنای منفعت فردی) را تشخیص بدهد و طبیعت را در تسخیر خود در آورد، خرد در تعریف تاجیکانهی خود افزون بر توانایی سود و زیان (که بر مبنای منعفت فردی تعریف نمیشوند)، درستی و نادرستی آن را نیز شامل میشود (هماهنگی بین سود خود و دیگران) که در این تعریف وجدان و خرد را نمیتوان از همدیگر متمایز کرد. پس، کسی که خردمند است، باوجدان است و کسی که باوجدان است، خردمند نیز است؛ تا جایی که میتوان هردو را در یک تعریف واحد به کار برد. با اینهمه، تنها آگاهی از حال خود و دیگران و نیز داشتن وجدان، بخشی از مشکل را حل میکند. هردو مورد بالا ممکن است در سطح نظری وجود داشته باشند، مگر در سطح عملی نیاز به دو چیز دیگر باقی میماند که عناصر سومی و چهارمی شرم هستند. شهامت پذیرش و تلافی.
تیوری تاجیک «شهامتِ پذیرش» اشتباه را همیشه ستوده است و به لحاظ ارزشی آنقدر به این شهامت اهمیت داده است که پذیرش اشتباه را به مثابه عدم اشتباه ارزیابی مینماید. از دید تیوری تاجیک، کسانی که اشتباه خود را میپذیرند و احساس ناراحتی و کوتاهی میکنند، به دنبال جبران آن هستند و امکان بهزیستی را در همبود سیاسی فراهم میکنند. پذیرش اشتباه و قصور، در حکمت تاجیک به مثابهی پذیرش محدودیت و نقصان و تلاش برای افزایش جنبهی مثبت و توانایی برای عدم تکرار چنین وضعی است. پذیرش دو کارکرد دارد: یکی انسان را متوجه محدودیتهایش میسازد و به آن امکان فراتر رفتن از آن را فراهم میکند. از سوی دیگر، از غرور و کبر و خودبرتربینی آن را میرهاند. هردو مورد میتوانند به کمال انسان کمک نمایند.
تلافی، چهارمین عنصر تعریفکنندهی شرم است. از دید اندیشهی تاجیک، تنها زمانی متوجه میشویم کسی شرمیده است که به دنبال جبران خسارات عاطفی وارده در اجتماع باشد. کسی که صرفا اعتراف به اشتباه مینماید، دلیلی نمیشود که حکم نماییم، آن به راستی شرمیده است.
- جهانداری: سیاست به مثابهی ادب
در تیوری تاجیک انسان خوب بودن کافی نیست. افزون بر آن انسان سودمند بودن هم مهم است. از اینرو در صورت توان، میبایست در سرنوشت مردم دخلیل شد و برای بهبود زندگی جمعی تلاش کرد. از دید این تیوری، کسی که راحتی خود را فدای راحتی دیگران مینماید و وارد جهانداری میشود، اخلاقیترین کار ممکن را کرده است. از اینرو، نمیتوان در این اندیشه «سیاست» و «اخلاق» را دو چیز متفاوت دانست، بلکه سیاست درجه بالاتری از اخلاق معمول است.
«جهانداری»، معنای فارسی سیاست است. همه میدانیم که در غرب سه تعبیر از سیاست رواج یافته است: هنر به کارگیری قدرت (کسب، حفظ، افزایش و نمایش)که نزد ریالیستها رواج یافته است. هنر توزیع اقتدار آمیز ارزشها، که نزد لیبرالها گسترش یافته است و هنر تغییر ساختار طبقاتی و توزیع عادلانهی ثروت که نزد مارکسیستها رسمیت یافته است. یک تعبیر محافظهکارانهی دیگر هم از سیاست وجود دارد که در چشمانداز ریالیستی قابل توضیح است. از این میان، سیاست ریالیستی جهان زندگی را کمشکش بر سر قدرت تعریف کرده و میان جهان «هست»ها و جهان «باید»ها دیوار بلندی را به وجود آورده است.
مگر سیاست در تیوری تاجیک نه صرفا هنر کسب، حفظ، افزایش یا هم نماش قدرت، بلکه هنر مدیریت منابع (مادی و انسانی) در راستای بهزیستی ملت معنا مییابد. ملت در تیوری تاجیک نه قومی بوده، نه جغرافیایی؛ بلکه ملت شامل مردمان گستره سرزمینی است که زیر چتر یک قانون زندگی میکنند و سود و زیان شان مشترک تعریف شده است. «احساس تعلقخاطر» و «سود و زیان مشترک» تعریفکنندهی ملت در تیوری تاجایکانه است.
سیاست و یا به تعبیر درستتر، جهانداری در تیوری تاجیک، چهار محور دارد: «فر[۲]»، «یگانگی نیکی با هستی»، «امید»، «بهزیستی». با توجه به حکمت خسروانی، فر از کلیدیترین مفاهیم زندگی است. یعنی آدمی میرسد به جایی که هستی او را یاری میکند تا در هستی بیفزاید و افزوده شود؛ و فر را چندین اصل است. اول آنکه به ارث نیست، دو آنکه همیشگی نیست و سوم این که فر از کل هستی جدا نیست. در جهان سیاست، معنی این سخن آن است که اگر کسی بخواهد سیاست کند، باید پرهیزگار و با ادب باشد، تا قانون اخلاقی جهانشمول (در پارسی، خدا؛ در یونانی، لوگوس؛ در هندی، برهمن؛ و در چینی، تائو)،آن را یاری دهد. برای رسیدن به جایگاه سروری و پادشاهی، یا به تعبیر امروزی زمامداری، رابطه خونی و توارث لازم نیست. پس، فر که شایسته و والا و سازندهی فرهنگ است، باید در سیاستورزی لحاظ شود. هرکس و ناکسی نباید سیاست کند، سیاست یک امر اخلاقی است و به دست کسانی باید داده شود که اهل فر، یا به تعبیر دیگر بافرهنگ باشند.
«یگانگی نیکی با هستی» دمین عنصر جهانداری در تیوری تاجیک است. منظور این است که نیکی ماهیت هستی است، جوهره هستی است و خرد فعال هستی است و در صورتی که در سیاست رفتار و کردار نیک از اهل سیاست بروز داده شود با واقعیت جهان هماهنگ بوده و درستی (عدالت) تامین میشود. از دید تیوری تاجیک، راستی بیپایان است و نیکی با هستی همسان. زمامداری که نیکی پیشه کند، جهان هستی او را یاری میدهد و زمداری که بر دیگران ستم کند، هرگز خواب خوش را نخواهد دید. در منشور کوروش چنین میخوانیم: «بگذارید هرکس به آیین خویش باشد. زنان را گرامی بدارید. فرودستان را دریابید. هر کس به زبان قبیلهی خود سخن بگوید. آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید.گسستن زنجیرها آرزوی من است؛ رهایی بندگان و عزت بزرگان آرزوی من است. شکوه شب و حرمت خورشید را گرامی میدارم. پس تا هست شبهای تان به شادی باشد و روزهای تان رازدار رهایی باد».
«امید» سومین عنصر سیاستورزی است. جهانداری تاجیک، جنگ «داد» (حق/ اهورامزدا/ خدا) و «بیداد» (اهریمن/ شیطان) را به رسمیت میشناسد. مگر، از دید هستیشناسی در آغاز «دوگانهانگار» و در پایان «یگانهانگار» است. به این معنا که در این جنگ، باید به پیروزی داد بر بیداد ایمان باید داشت. زندگی سراسر مبارزه برای پیروزی است و سیاستورز باید به پایان خوش ناشی از درستکاری و پایان ناخوش ناشی از بیدادگری و جور بیندیشد. از اینرو سیاست، برای تاجیک نمیتواند سیاستِ ستمکارانه باشد، بلکه سیاست والاترین اخلاق است. به سخن دیگر، سیاست حقوقی کردن اخلاق است. تا باشد نهتنها وجدان به مثابه دادگاهی درونی بر پندار، گفتار و رفتار فرد نظارت نماید، بلکه نهادهای قانون نیز دادگاه بیرونی را برای رفتار مبتنی بر «فر» در فرد به وجود بیاورند تا ازآن یک انسان وارسته و بافرهنگ بسازند.
آخرین عنصر جهانداری در تیوری تاجیک، «بهزیستی» است. انسان در نتیجهی محدودیتهای ذهنی و یا محیطی (محیط اجتماعی و طبیعی)، ممکن است نتواند خود را از بالقوه به بالفعل دربیاورد. پس، در چنین وضعی ممکن است منافع خود را در تقابل با منافع سایرین مورد ارزیابی قرار دهد. این حالت ممکن است که وضع اجتماع را از حالت طبیعی و نرمال خارج نموده و زمینهی هرجومرج را فراهم نماید. کار سیاست این است که این وضع را مدیریت و زمینهی بهزیستی را در میان افراد، گروهها و اجتماعات فراهم نماید. در حقیقت، تهدید بقاء بهزیستی را به خطر مواجه میسازد و بالاعکس. از اینرو، سیاست هنرِ بهکارگیری دانش و فن در راستای ساختنِ جامعه سالم است تا در چنین جوامعی انسانها بتوانند از بالقوه به بالفعل در بیایند و ابراز وجود نمایند. این گونهای از سیاستورزی آن خشونت ساختاری مورد نظر گالتونگ را نیز کاهش خواهد داد و نهتنها جنبهی منفی صلح، مانند نبود جنگ، بلکه جنبهی مثبت آن یعنی استفاده از تواناییها و ابراز وجود را نیز در پیدارد.
نتیجه
تیوری تاجیک چهار اصل عمده دارد که هرکدام با چهار مولفه تعریف میشوند. اصول آن عبارت از «دانایی»، «ننگ»، «شرم» و «جهانداری» هستند. از دید تیوری تاجیک «دانایی» معادل عقلابزاری سرمایهداری غربی نیست؛ معادل علم هم نیست؛ معادل فن و چگونگی بهکارگیری ابزار هم نیست. بلکه، «دانایی» ترکیب همزمان فن، هنر، علم و ادب است. هیچکدام به تنهایی معنای «دانایی» را در فرهنگ و اندیشهی تاجیکانه نمیرساند و ترکیب علم و عمل حکمت عملی را سبب میشود که در تیوری تاجیک به آن «دانایی» میگویند. پس انسانِ «دانا» کسی است که هرچهار ویژگی را در خود داشته باشد.
«ننگ»، نیز با چهار عنصر تعریف میشود: «عزتنفس» در برابر «کمتربینی» (تحقیر و خوارشماری)، «داد» (حق) در برابر «بیداد» (ناحق)، «خانواده» (گوهر واحد در آفرینش)، و «رهایی» (عدم وابستگی). یک انسان باننگ کسی است که بتواند هرچهار تا را در خود داشته باشد.
«شرم» نیز چهار عنصر دارد که میتوان از مجموعه آنها شرم را به دست آورد: «آگاهی» (خودآگاهی و دیگرآگاهی)، «اشتباه»، «شهامتِ پذیرش» و «تلافی». از دید تیوری تاجیک دوی اول بعد نظری و دوی آخری بعد عملی دارند. برای اینکه بدانیم کسی شرم دارد یا نه، باید ببینیم در کنار پذیرش اشتباه، آیا میل به تلافی آن دارد یا نه و نیز باید ببینیم، فرد موردنظر اصلاح شده است یا خیر. کسی که هرچهار ویژگی را داشته باشد، میتوان به آن انسان باشرم گفت.
جهانداری در تیوری تاجیک نه صرفا هنر کسب، حفظ، افزایش یا هم نماش قدرت، بلکه هنر مدیریت منابع (مادی و انسانی) در راستای بهزیستی ملت است. ملت در تیوری تاجیک شامل مردمان زیادی با گونهگونیهای زبانی، قومی، عقیدتی، جنسی و جغرافیای است که در سرزمین واحد زیر چتر یک قانون زندگی میکنند و سود و زیان شان مشترک تعریف شده است. سیاست سیاست در این برداشت چهار محور دارد که عبارت از «فر»، «یگانگی نیکی با هستی»، «امید و خوشبینی» و «بِهزیستی» میباشند. این نوشتار با سخنان کوروش پایان می یابد که گفته است: «این فرمان من است، این وصیت من است: او که آدمی را از ماوای خویش براند، خود نیز از خواب خوش رانده خواهد شد. تا هست هوادار دانایی و تندرستی باشید. من چنین پنداشته، چنین گفته، و چنین خواستهام».
[۱] پژوهشگر فلسفه و سیاست
[۲] به معنی والایی و برتری است که با افزودن هنگ (رفتار)، فرهنگ میشود و معنای رفتار برتر، رفتار مناسب، رفتار شایسته معنی میدهد.