نویسنده: دکتر نورمحمد نورنیا
حافظ در غزلیاتش بیتی دارد که در مصرع نخست آن میگوید: در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست. این مصرع، بیانگر موقف تاجیکان در ساحت سیاسی در کشور است. تاجیکان در افغانستان در دورههای مختلف تاریخ، همانطوری که کارگزاران صاحب صلاحیت و مستقل نبودهاند؛ برنامهای مدون هم به عنوان مانفیست زیست سیاسیشان نداشتهاند. گاهی در سمت وزیر و دبیر در سایه، راه رفتهاند و زمانی هم بیرون از دستگاه حکومتی مانده، در برابر برنامههای حکومت واکنشی حرکت کردهاند. سرانجام هم به ملایمت و تعامل تن دادهاند.
منظور از برنامه، یک کلِ پیوستهی دوامدار است که بتواند سرنوشت وجود آنان را در شرایط مختلف روشن کند، وگرنه استثناهایی همیشه در کار بوده و جایی برای خودشان تثبیت کرده و نامی رقم زدهاند.
تاجیکان بیشتر در خدمت دیگران بودهاند. خودبودگی و باشندگی خود در قلمروی به نام افغانستان را در چهارچوب عدالت اجتماعی کمتر مطرح کردهاند. در نوشتهای که پیرامون سرودهای ملی افغانستان نوشتهام، یادآوری کردهام که سرود ملی دوران مجاهدان، صدای عدالتخواهی جهانی را بلند کرده و همش از شهادت و جهاد و آزادی انترناسیونال سخن گفته است. فاشیزم موجود در داخل مرزهای کشور را به عنوان مسالهی انسانی مدرن، مطرح نکرده. یکی از نمونههای ازخودبیگانگی تاجیکان، اخوانیزم دوران جهاد است. اخوانیت در مسالهی عدالت قومی، ابهامآفرین است؛ زیرا هدفی را که اخوانیگری دنبال میکرد/میکند، جدا از هدفی است که مبارزه با نابرابری و استبداد در یک کشور، باید دنبال کند. آنجا هدف، تفوق مسلمانان است و آن هم در سطح بینالمللی که حتا امارت اسلامی هم صدای عدالتخواهی به قصد نشاندادن جانبداری از مسلمانان فلسطین را بلند میکند. نخست باید کار زمین و سرزمین ساخته شود.
مسالهی دیگر، پراکندگی تاجیکان و به تحلیلرفتن آنان در جنب دستههای دیگر است. منافع شخصی و منطقهای، آنان را از داشتن منافع کلان ملی برکنار داشته. برای همین است که سران تاجیک در تصامیم بزرگ، بیشتر حضور نمادین داشتهاند و پس از مدتی، از موقفی که ظاهراً برای آنان در نظر گرفته شده، عزل گردیدهاند. این دستههای پراکنده، قدرت پافشاری هم نداشتند که روی پای خود میایستادند؛ چون قدرت به آنان داده میشد و گرفته میشد. منشا این بیقدرتی، عدم موجودیت برنامهی سیاسی و عدم موجودیت اندیشه برای برنامهی سیاسی است.
اخیراً سمتگرایی در بین تاجیکان بسیار نمود یافته و امروزه، تلاش در جهت بیشترشدن آن جریان دارد. دعوا بر سر نامها و ورمکردن رگ گردن بر سر مال تقسیمناشدهای که وجود ندارد. دیدگاه فدرال که در آن، جوانب متعدد مسالهی عدالت اجتماعی و قومی در کشور کاویده شده؛ از استثناهای بیبرنامگی تاجیکان است که متاسفانه پراکندگی سمتی، امکان اندیشیدن بر آن را از تاجیکان گرفته است. به جای آنکه منطق و استدلال اندیشه جدی گرفته شود؛ رنگ سمتی به آن بخشیده میشود تا امکان گردهمآیی پدید نیاید.
تمایل رهبرگرایی در نسل نو تاجیک همچنان با قوت وجود دارد و این، امکان گفتوگو را به حداقل میرساند. پس آنچه باقی میماند، واکنشهای شعاری در برابر سیاستهای حذفگرایانهی بسیار روشن فاشیزم است. قدرت تحلیل سیاستهای پیچیده که وجود ندارد؛ فقط حساسیت نامهاست که گاهی نگرانی ایجاد میکند. تا زمانی که شوونیزم بر نام و هویت و زبان تاجیکان نتازد، آنان در سکوت بیبرنامگی ادامه میدهند. مسالهی درج نام اقوام در شناسنامه، باعث شد که اعتراضاتی شکل بگیرد و دوباره فروکش کند. به تازگی باز «افغان»خواندهشدن اهالی افغانستان باب شده که صداهایی از گوشه و کنار شنیده میشود تا بیبرنامگی تاجیکان را پردهداری کند.
بیشتر بخوانید: