نویسنده: یعقوب یسنا
دربارهی آغاز عصر جدید در افغانستان تا واقعیتهای اجتماعی، فرهنگی و ادبی درنظر گرفته شود، بیشتر بنابر اینکه در تحولات تاریخی و سیاسی از کشورهای منطقه و همسایه عقب نمانیم، تاریخسازی شده و آغاز عصر معاصر را جلو بردهاند. علی رضوی سال ۱۲۸۰ ه.ش، سال مرگ امیر عبدالرحمان و آغاز سلطنت امیرحبیبالله را سرآغاز دورهی معاصر میداند[۱]. حسن فضایلی در کتاب تاثیر نظامهای سیاسی و اجتماعی افغانستان بر ادبیات دری مینویسد، ممکن سال ۱۲۸۰ ه.ش برای آغاز دورهی معاصر مناسب نباشد، چه مانعی وجود دارد آغاز دورهی معاصر را سال نشر نشریهی شمسالنهار بدانیم[۲].
اما پرسش این است، منظور از معاصر چیست؟ آیا منظور از معاصر مدرنیت و رواج ارزشهای مدرن در تاریخ و زمانی خاص است یا منظور از معاصر فقط تفکیک تقویمی از نظر کمی بدون نگاه کیفی به مناسبات اجتماعی و فرهنگی در زمان است؟ در این پژوهش معاصر معادل مدرن گرفته میشود و براساس اینکه مدرنیت چیست و چگونه میتوان رواج ارزشهای مدرن در یک جامعه را تشخیص داد؛ معاصر را از پیشامعاصر تفکیک میکند.
در ایران معمولا دورهی معاصر از حدود انقلاب مشروطه به بعد درنظر گرفته میشود[۳]. در این دوره در ایران چندین روزنامه و نشریهی آزاد وجود دارند که از جمله میتوان از روزنامهی «تجدد» تقی رفعت یاد کرد. اما در افغانستان فقط یک نشریهی رسمی درباری بنام «سراجالاخبار افغانیه» فعالیت دارد. بنابراین در تفکیک عصر معاصر از پیشامعاصر بایستی نگاه کیفی بنابر مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی درنظر گرفته شود، اینکه چه تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه رخ داده است، تا بتوان براساس آن آغاز عصر معاصر را اعلام کرد. کسانیکه آغاز عصر معاصر را به سلطنت رسیدن امیرحبیبالله میدانند، به مناسبات اجتماعی در دورهی سلطنت امیرحبیبالله توجه نکردهاند.
آیا عصر مدرن و معاصر با بردگی، با داشتن حرمسرا و با رعیت بودن افراد جامعه میتواند همزمان باشد؟ آقای غزنوی و آقای فضایلی که آغاز عصر معاصر را به سلطنت رسیدن امیرحبیبالله و حتا پیشتر از سلطنت امیرحبیبالله میدانند، توجه نکردهاند که همهی افراد قوم هزاره در دورهی سلطنت امیرحبیبالله تا سلطنت امیر امانالله برده هستند. آقای غزنوی در کتاب نثر دری افغانستان مینویسد، وقتی امیرحبیبالله درگذشت بیشتر از ۱۰۰ زن در حرمسرای او بهجا ماند[۴] که همسران حبیبالله بودند، اینکه چقدر کنیز داشته، اطلاعی در دست نیست. در آن زمان تنها امیرحبیبالله نبود که حرمسرا و کنیز داشت، هر کلان قوم و ارباب برای خود حرمسرا و کنیز داشت. حقوق شهروندی و مدنی در آن دوره مطرح نبود، در مناسبات سیاسی و اجتماعی نظام ارباب-رعیتی به صورت گسترده رواج داشت. امیرحبیبالله به هر فرد قوم محمدزایی قوم پشتون به مردان چهارصد روپیهی کابلی و برای زنان سهصد روپیهی کابلی تنخواه میداد[۵]. این تنخواه و سهمیهبخشی قبیلهای و قومی تا دورهی ظاهرشاه ادامه داشت.
در اینصورت چگونه میتوان این دوره را آغاز دورهی معاصر و مدرن دانست؟ بهتر است برای دورهبندی تاریخ معاصر از پیشامعاصر، واقعیتِ مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه درنظر گرفته شود، سپس دورهبندی صورت گیرد. تجددخواهی و آغاز عصر مدرن ازهم تفاوت دارند. تجددخواهی در واقع زمینهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را برای تحقق آغاز عصر مدرن و معاصر فراهم میکند. براساس این تفکیک، آغاز تجددخواهی را میتوان همزمان با نشر سراجالاخبار افغانیهی محمود طرزی به سال ۱۲۹۰ ه. ش دانست و آغاز دورهی تجدد و نسبتا معاصر را شروع سلطنت امانالله درنظر گرفت. اما محمود طرزی و امانالله از آرمان تجدد و نوگرایی به دامان آرمان قومگرایی سقوط کردند و هدف فکری و سیاسی خود را تحقق ارزشهای قبیلهای قوم پشتون قرار دادند. محمود طرزی نام خانوادگی خود را از طرزی به «افغانی» تغییر داد[۶] و امانالله گفت به من شاه نگویید «تولواک» بگویید[۷].
بدون درنظرگیری واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی مردم و اقوام افغانستان، طرزی و امانالله شیفتهی قومگرایی شدند و خواستند همهچه را به یکباره افغان بسازند: «ستارهی افغان در سال ۱۲۹۹ ه.ش و طلوع افغان در سال ۱۳۰۰ ه.ش و پشتون ژغ یعنی صدای پشتون در سال ۱۳۰۸ که به روشنی از قوتگرفتن تب افغانگرایی و پشتونخواهی و دادن حق برتری و تسلط فرهنگی برای پشتونها و واداشتن سایر اقوام و ملیتها به پذیرش سلطهی غالب پشتون و ذوبشدن فرهنگ، هنجارها، نام و هویتشان در آن حکایت میکرد[۸].» طرزی و امانالله فقط به پشتونگرایی فرهنگی اکتفا نکردند، قانونی را بنام نظامنامهی ناقلین به سمت قطغن[۹] برای انتقال قبیلههای پشتون در مناطق اوزبیک و تاجیکنشین تصویب کردند و قبیلههای پشتون را با امتیازاتی خاص انتقال دادند.
اگرچه آرمان و هدف تجددخواهی و نوگرایی در سلطنت امانالله دچار انحراف مسیر شده بود، اما با پایان سلطنت امانالله، تجددخواهی و مدرنیت دچار گسست میشود و این گسست از دورهی امیرحبیبالله کلکانی تا دورهی نادر و تا دههی دموکراسی، ده سال آخر سلطنت ظاهرشاه، ادامه پیدا میکند. در دههی چهارم سلطنت ظاهرشاه استکه جامعه پس از یک گسست طولانی وارد مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مدرن میشود. بنابراین میتوان از دو دورهی تجددخواهی و مدرنیت در افغانستان سخن گفت، از آغاز سلطنت امانالله و از دههی پایانی سلطنت ظاهرشاه.
شماری شاید دوست دارند که تاریخ افغانستان از کاروان تاریخ جهان عقب نماند و براساس این سلیقه دچار تاریخسازی میشوند و شماری دیگر بدون آنکه بدانند دچار تاریخزدگی میشوند و بنابر تاریخهای ساختهشده، تاریخسازی را تکرار میکنند. حقیقت این است تاریخسازی سلیقهای در افغانستان بسیار گسترده است و به اندازهی کافی نقل و روایت در کتابهای تاریخ سیاسی، اجتماعی و ادبی افغانستان وجود دارند که میتوانند پژوهشگران را گمراه کنند و پژوهشگران نادانسته آن نقل و روایت را تکرار کنند.
بنابراین برای بررسی رویدادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی در افغانستان دیدی انتقادی لازم است تا پژوهشگر گمراه نشود و بتواند واقعیت را از برساختههای تاریخی و فرهنگی تفکیک کند. حبیبی، طرزی، غبار و… با شیفتگی به افغان و افغانستان تاریخ و فرهنگ ساختهاند که این شیفتگی به تاریخ و فرهنگ، معضل علمی برای بررسی تاریخ و فرهنگ واقعی افغانستان شده است. در تاریخ زبانی بنام زبان «افغانی» وجود ندارد، اما محمود طرزی در برابر زبان فارسی در افغانستان زبانی بنام زبان افغانی میسازد[۱۰]. این زبان در واقعیت، همان زبان پشتو استکه زبان قوم پشتون افغانستان است. اما محمود طرزی در ادامهی افغانسازی و برچسپ افغان بر هرچه، زبان افغانی را نیز جعل میکند.
درصورتیکه شناخت واقعبینانه از تاریخ و فرهنگ افغانستان ارایه شود؛ بایستی تاریخ رسمی افغانستان با دیدی انتقادی و علمی مطالعه و بررسی گردد تا واقعیت تاریخی و فرهنگی از برساختههای تاریخی و فرهنگی تفکیک شود. متاسفانه برساختههای تاریخی و فرهنگی در تاریخنگاری رسمی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی افغانستان به اندازهای تکرار شدهاند که کثرت این تکرار، مطالعهکننده را دچار این اشتباه میسازد؛ یعنی اگر روایتی توسط چندین فرد و در چندین کتاب نقل شده باشد، حتما درست است. درحالیکه همیشه چنین نیست، زیرا میتواند کثرت نقل و روایت سازماندهیشده برای تاریخسازی جعل شده باشد و شماری دانسته و همآهنگ با روایتسازی، اما شماری ندانسته شکار اغوای روایتسازی شده و آن را نقل کردهاند.
[۱]– علی رضوی غزنوی، نثر دری افغانستان، ج ۲، صص ۲۴-۲۰
[۲]– حسن فضایلی، تاثیر نظامهای سیاسی و اجتماعی افغانستان بر ادبیات دری، ص ۱۱۸
[۳]– مهدی زرقانی، چشمانداز شعر معاصر ایران، ص ۳۰
[۴]– علی رضوی غزنوی، نثر دری در افغانستان، ص ۲۸
[۵]– میر غلاممحمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ۱، ۷۲۴
[۶]– حسن فضایلی، پیشین، ص ۱۴۳
[۷]– نجیب مایل هروی، تاریخ و زبان در افغانستان، ص ۵۳
[۸]– عبدالمجید ناصری داوود، زمینه و پیشزمینۀ جنبش اصلاحی در افغانستان، ص ۱۹۳
[۹]– نظامنامۀ ناقلین به سمت قطغن، صص ۳-۱
[۱۰]– میرزا یعقوب علی خان خوافی، پادشاهان متاخر افغانستان، ص ۶۹
بیشتر بخوانید: