نویسنده: دکتر ارسلان مبارز
مقدمه
افغانستان پس از ۱۳۸۰خورشیدی، در محراق توجه جامعهی جهانی، ایالات متحده و کشورهای قدرتمند منطقه قرار گرفت. با رویکارآمدن نظام دموکراتیک، باورها براین بود که این کشور گامهای مطمین به سوی مردمسالاری، حاکمیت قانون، توسعهی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خواهد برداشت. اولین بار افغانستان دارای قانون اساسی کمنظیر و مبتنی بر اصول دموکراتیک در سطح منطقه گردید. شکلگیری ساختارهای نسبتا مدرن، ارتش مجهز با تجهیزات جدید نظامی، آزادی بیان، رسانههای آزاد، انتخابات، مراکز آموزشی، مکاتب و دانشگاهها امیدواری جدی را مبنی بر تجددگرایی در کشور خلق نمودند. اما ارزشهای مدرن و پدیدههای دموکراتیک که در حال نهادینهسازی قرار داشتند، بهزودی با تهدیدهای عمدهی داخلی و خارجی مواجه شدند. سرانجام در ۲۴ مرداد/اسد ۱۴۰۰ خورشیدی با تحول پارادایمیک که رخ داد، قطار توسعه و مدرنیزاسیون افغانستان کاملا متوقف گردید.
حالا پرسش مطرح میشود که چه عواملی منجر به انقطاع پارادایمیک در افغانستان گردیده و زمینهی سقوط نظام جمهوریت را فراهم نمود؟ به نظر میرسد، انحطاط نظام جمهوریت متاثر از دو عامل «داخلی و خارجی» بود. در این نوشته به هر دو عامل به گونهی جداگانه پرداخته خواهد شد.
۱. متغیر خارجی
آمریکا بنا به دلایل و اهداف گوناگون که در سر میپروراند، بعد از حملهی القاعده در برجهای تجارت نیویورک و پنتاگون در سال ۲۰۰۱ میلادی با همسویی اعضای ناتو، گروههای القاعده و طالبان را در افغانستان مورد حملات هوایی قرار داده و در ظرف چند روز مضمحل نمودند. در ظاهر آمریکا با توسل به حملهی پیشگیرانه بهخاطر دفع تهدید تروریستان وارد کشور گردید، اما در پی این حضور در سطح منطقه نیز اهداف سیاسی و اطلاعاتی دیگری را دنبال مینمود. دشمنان و رقبای قدرتمند آمریکا اغلبا در همسایگی یا نزدیکی افغانستان قرار دارند. ایالات متحده با استقرار در این کشور تلاش نمود که رقبای خویش را از نزدیک تحت کنترل داشته باشد. به هر صورت، دو دهه حضور آمریکا در افغانستان بنا به عوامل پیدا و پنهان چندان توفیق و کامروایی را در پی نداشت. از یکطرف طولانیترین جنگ آمریکا با نتایج نهچندان قناعتبخش ادامه داشت و از سوی دیگرآمریکا در حال آمادهشدن برای نبرد اکراین بود. بنابراین، آمریکا فرصت را مناسب دانست که با طالبان کنار بیاید و با اخذ تضمینهای به ضم خودشان مطمین در پرتو قرارداد دوحه، طولانیترین نبرد خویش را به پایان برساند. آنچنانی که دیده میشود، در چگونگی حضور آمریکا در افغانستان تغییرات آمده است. حضور بامسوولیت نظامی و پرهزینه به حضور اطلاعاتی- استخباراتی و بدون هیچگونه مسوولیت و کمهزینه تغییر نموده است. همچنان، آمریکا در افغانستان حضور فعال دارد و با حمایت از گروه تندرو طالبان به دنبال خلق دردسر به برخی رقبای منطقهای خویش نیز میباشد. آمریکا در صدد آن است که به مرور زمان شماری از رقبای دیگر را نیز نظیر روسیه درگیر یک مخمصه کند. افزون برآن، نباید نادیده پنداشت، خلیلزاد به عنوان یک افغان غربنشین و تحصیلیافته با نگاه غیرمسوولانه و فاشیستی، روند خروج و سقوط جمهوریت را سرعت بخشید.
۲. متغیر داخلی
از نظر داخلی میتوان چالشها و دشواریهای فراوان را در درون سیستم در افغانستان سراغ نمود. اما در این بخش به سه عامل مخرب که در فروپاشی نظام جمهوریت نقش بازی نمود، مختصراً اشاره میشود.
یک- عدم تعریف روشن در دوران نظام جمهوریت از دوست و دشمن که در عمل نیز برخورد ضعیف و سست را در مقابله با دشمنان به همراه داشت. هیچگاه موقف قاطع و خصمانه در جهت سرکوب دشمنان مردم افغانستان در دستور کار قرار نگرفت؛
دوم- فساد گستردهی مالی و اخلاقی، باعث گردیده بود از یکطرف میان حکومت و مردم شگاف بیاعتمادی عمیقتر شود و از سوی دیگر پایههای حکومت به شدت نحیف و ناکارا گردد. به گونهی نمونه، وکلای پارلمان با هزینههای هنگفت صدها هزار دالری وارد خانهی ملت میگردیدند، برایند چنین روند این بود که آنان بهجای رسیدگی به رسالت اصلیشان به فکر اخذ پروژه و فساد باشد. همین روند در قبال اکثریت وزرای کابینه نیز صادق است. انتخابات ریاست جمهوری نیز توام با تقلب و فساد انجام میشد؛ تا حدی که انتخابات معمولا باطلاق شکلگیری رقابتها و همچشمیهای جدید سیاسی میگردید؛
سوم- صلاحیت رییس جمهور براساس قانون اساسی جدید به مثابهی صلاحیت شاهان بود. این امر باعث گردیده بود که رییس جمهور از چنین وضعیت سوءاستفاده کند. بدتر از آن، عدم تمکین رییسان جمهور به قانون اساسی افغانستان زمینهی انحصار و تمرکز بیش از حد قدرت را فراهم نموده بود. عملا تفکیک قوی وجود نداشت. با توجه به تمرکز بیش از حد قدرت در ریاست جمهوری اشرفغنی احمدزی به راحتی دولت و کشور را به دست گروه تندرو طالبان تسلیم نمود.
نتیجه
به نظر میرسد نهتنها فروپاشی جمهوریت، بلکه تمامی تحولات پنچدههی اخیر افغانستان متاثر از عوامل داخلی و بیرونی بوده است. این فکتورها به طور مستقیم در ظهور و انحطاط دولتها نقش بازی کردهاند. در فروپاشی جمهوریت نیز عوامل خارجی ضمیمهی عوامل داخلی افغانستان را دچار سیهروزی کرد. امضای توافقنامهی دوحه میان آمریکا و گروه طالبان بهعنوان یک فکتور بیرونی صراحتا بر روحیهی سربازان حکومت پیشین تاثیر منفی گذاشت. در بعد عوامل داخلی چنانچه در بالا تذکر داده شد، سستی و سوءاستفادهی کارگزاران سیاسی منجر به بسترسازی برای سقوط گردید. از بالا تا پایین همه منافع شخصی خویش را اولویت دادند و راه سوء استفاده را در پیش گرفتند. طبیعتا چنین نظامی محکوم به زوال و فناء است. بناً به عصبیت قومی و خویشخوریهایی که در دستگاه نظام سیاسی وجود داشت، سد محکم در برابر شایستهسالاری شکل گرفته بود. یعنی کار به اهل کار سپرده نمیشد. در گام نخست استفاده از فرصتهای حکومتی برحسب قومیت صورت میگرفت؛ گذشته از آن فرصتهایی که به نحوی در اختیار سایر اقوام قرار میگرفت، رهبران ارشد، وزرا و وکلای پارلمان، هواداران یا بستگان خویش را معرفی مینمودند. چنین وضعیت مردم را از نظام گریزان و کارآیی آن را به شدت کاهش داده بود. با توجه به شرایط متذکره مساعدتهای چشمگیر جامعهی جهانی حیف و میل گردید و هیچ کار زیربنایی و اساسی در افغانستان انجام نشد. پیامد بیبرنامگی و فساد جمهوریت، خستهشدن آمریکا و سقوط جمهوریت را در پی داشت. در اخیر میخواهم تصریح نمایم که با نگاه کلی و عمومی به استثنای تعداد اندک، همهی کارگزاران دولت پیشین به نحوی در اضمحلال جمهوریت مقصر بودند، اما خیانت آشکار چهرههای معلومالحال و فاشیست که آیندهی یک ملت رنجدیده را برباد دادند. هیچگاه مردم افغانستان و تاریخ کشور فراموش نخواهد کرد.