نویسنده: رویا رهنورد
جامعه بستر پرورش افکار است. شکلگیری پدیدهها، عصارهی ذهنیتهای رشدیافته در جامعه است. بعید نیست اندیشمندان و نظریهپردازان در دامان آن قد علم کنند، نظریاتی را بسط دهند و تغییراتی را سبب شوند، اما وسعت دیدشان فرازمانی و فرامکانی باشد. رابطه میان جامعه و اندیشمندان رابطهی دو سویه بوده است.
مواضع اندیشمندان در تبانی یا تضاد با نظریات مطرح زمان خویش، در تحول فکری مردم همچنان نقش بهسزایی داشتهاند. گاهی تحقق یک تیوری تندروانه در اعصار بعدی قابل نقد واقع میشود، دریچهای به سوی مدارا باز میشود و راه را برای ایجاد بستر فکری جدید میگشاید. از همینروی تکامل پدیدهها بسته به انگشتگذاری روی تناقضات و معایب دیدگاه اندیشمندان است.
فیلسوفان و نظریهپردازان نیز عاری از خطا نبودهاند و امکان ندارد بعضی از نظریات متناقضشان به حیث حقیقت مطلق در جوامع بعدی نفوذ کنند و پرده بر روی واقعیت بکشند. یکی از موضوعات قابل نقد شماری از فلسفهدانها نظریاتشان در مورد زنان است. آنها از دل جامعهی مردسالار سر کشیده بودند. شماری از آنان به اساسیترین حقوق انسانی زنها باورمند نبودهاند. زنستیزی آنها بر طبل نامساوات کوبیده است.
مثالهای فروانی در تاریخ وجود دارد که نابرابری جنسیتی را برمیتابد و رواج میدهد. از گذشتههای خیلی دور تمدن یونان، یکی از با شکوهترین تمدنهای جهان در سرکوب زنان شهرهی آفاق است. زنان یونان باستان با تبعیض فاحش مواجه بودهاند. آنها مانند سایر جوامع سنتی حق انتخاب و آزادی نداشتند و میبایست در خانه حبس باشند.
این شیوهی زندگی بیشتری از نظریهپردازان آن زمان را بر آن داشت تا دیدگاه زنستیزانه نسبت به زنان داشته باشند. ارسطو یکی از آنهایی بود که وضع زنان را طبیعی میپنداشت. او به عدم مساوات میان زن و مرد باورمند بود و انقیاد زنان را توجیه میکرد. افلاطون و ارسطو راه را برای تفکر تاریکاندیش سایر اندیشمندان باز میکند. آنها زنان را پستتر از مردان میشمردند و برای تفسیر آن دهها دلیل غیرموجه را به پیش میکشیدند.
با بررسی اعصار بعدی و قدمگذاری انسانها به مناسبات پیچیده، متوجه خواهیم شد موضوع زنان هنوز از افکار متحجرانه نظریهپردازان پیشین آب میخورد. فیلسوفان زنان را ناقصالعقل خطاب میکردند و آنها را منبع فساد اخلاقی در جامعه میدانستند. از آن میان ژان ژاک روسو نگاه آمیخته با تبعیض در برابر زنان داشت. روسو شیوهی تربیت زنان را متفاوت از مردان میداند. کتاب امیل که نقدی بر معنویت غربی دورهی بعد از رنسانس است پیشنهادهایی را برای بیرونرفت جامعه مادی و عاری از معنا ارایه میدهد. اما در میان انبوه راهحلها از سهم زنان در جامعه حرف نمیزند و وظایف وی را در خانه محدود میکند. زنی که روسو تعریف میکند حق اعتراض ندارد و در برابر سختی و بیعدالتی لب به اعتراض نمیگشاید. زیرا جنسیت وی چنین میطلبد.
چندی بعدتر از روسو، جامعهی مردسالار آرتور شوپنهاور «فیلسوف زنستیز» را به مردم تقدیم میکند. او که به زنان تندتر میتازد بیان میدارد: «زنان در واقع انسان بالغ نیستند بلکه کودکان بزرگجثه هستند.» او مینویسد پیدا کردن زنان راستگو بخشی از محالات روزگار است. بدبینی در این شخص به میزانی فوران میکند که برچسب دروغ را بر تمام زنان میزند اما عقدهی او ناشی از اتفاقات در زندگی شخصی او است. از آثار وی چنین پیداست که هیچگونه عقلانیت در استدلالهای وی جا خوش نمیکند. کتاب هنر رفتار با زنان از احساسیترین برخورد وی نشأت میگیرد که خِرَد را در آن راه نداده است. طوری که آشکار است او کینهای بیمانند در برابر زنان داشت. بعضی از هماندیشان عصر شوپنهاور بر نظریات او مهر تایید میگذارند.
اندکی بعدتر، از ادبیات زنستیز فردریش نیچه یکه میخوریم. نیچه در بیرونریختن اعتقادات بیثباتش از همردیفان شوپنهاور بوده و گفتارش نیز از حوادث روزگار رنگ گرفته بود. حرفهایش در مورد زنان مصداق تبعیض او است. «در هنگام رویارویی با زنان شلاق را فراموش نکن.» از نصایحی است بر مردان. از مفهوم آن چنین برمیآید که زنان حیوان سخنگو و سرکش استند که با ضرب شلاق باید اصلاح شوند. تذکرات نیچه در مورد زنان هر انسان عاقل را به حیرت وامیدارد.
سیاهاندیشی برخی از متفکران قبل از قرن بیست دربارهی زنان نادرست و پرسشبرانگیز است. دیدگاه اکثر آنهاییکه در قالب کلمات جان گرفتهاند با عقده عجین شدهاند و حلاجی واقعیت در غبار آن دشوار مینماید.
نسلهای امروز و بعد از آن با رجوع به تجربیات، شواهد، منطق و دید گسترده میتوانند بر نادرستیها غلبه کنند و به عنوان اشتباه از نظریات زنستیزانهی فیلسوفانه پند گیرند. یگانه سلاح قدرتمند در برابر این افکار پیشرفت جوامع همگام با دستآوردهای علمی است. زیرا علم در چنین جامعهای روشنگری را ایجاد میکند. عنصر اساسیایکه حقایق را آشکار میکند آگاهی است.
نخستین اقدام برای بیرونرفت از اندیشهی استبدادی مراجعه به کتابها و آثار متفاوت است تا تصویر روشن، بیطرف و سازنده به خورد خواننده بدهند. نهایتاً استفاده از قدرت خرد و عقل در استدلال گام مهم برای براندازی تابوهای فکری است و میتواند نسخهی شفابخش برای افراد جامعه باشد.