نویسنده: یعقوب یسنا
تاریخ افغانستان همیشه استوار بر نقل، شیفتگی به نقل و تکرار نقل و روایت بوده است. ما تا روایت تاریخی به مفهوم علمی و استوار بر واقعیت داشته باشیم، بیشتر تکرارِ نقل و روایتهای مانند تکرارِ نقل و روایتهای مذهبی از تاریخ داریم و با تکرار نقلهای جعلی در پی مقدسسازی روایت تاریخی استیم. تاریخنگاری امروز استوار بر تحلیل رویدادهای تاریخی براساس متغیرهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در یک جامعه است، تا چگونگی گردش، تحول، گسستها، عقبگرد و توسعه را در سیر تاریخی یک کشور و جامعه نشان دهد.
بنابراین ما نیاز داریم تا تکرار نقلهای جعلی شیفتهگرایانه از تاریخ افغانستان را مورد ارزیابی و تحلیل تاریخی نقادانه قرار دهیم تا واقعیت تاریخی از انبوه اینهمه نقل و روایت برای جعل تاریخ قومی آشکار شود. تاریخسازی دورهی امانی نیز استوار بر نقل و روایتسازی است. اینکه امانالله خان قهرمان استقلال و غازی لقب میگیرد، اینها فقط القاب استند، زیرا امانالله خان قدرت را از کدام کشور خارجی نگرفته است، بلکه پس از مرگ پدرش قدرت را به میراث گرفته و در آن زمان هیچ نیروی خارجی در افغانستان نبوده که او نیرو خارجی را بیرون کرده باشد. افغانستان مستعمرهی رسمی یا بخشی از امپراتوری بریتانیا نبوده است. اینکه بابهاش عبدالرحمان دستنشاندهی انگلیس و پدرش حبیبالله مورد حمایت انگلیس بوده به این معنا نیستکه افغانستان مستعمره بوده است. شماری تاکید میکنند که حکومت امانالله خان و خود او سکولار بود، اما تاریخ رسمی او را غازی لقب داده است، به این توجه نشده استکه غازی و سکولار باهم جمع بسته نمیشود، تناقض دارد، اما در تاریخسازییکه استوار بر نقل باشد، هر گونه تناقضی در نقل و روایت میتواند جمع بسته شود.
از این مقدمه میگذرم و به اصل موضوع میپردازم، اینکه پروژههای امانالله خان چه بودند که گفته میشود آن پروژهها ناتمام ماندهاند و این پروژهها بر معضلهای ناتمام ملی چه تاثیری دارند؟ پیش از امانالله خان در افغانستان حکومتداری سنتی بود، شاه و خانوادهی شاهی و رعیت وجود داشت، اما در دورهی امانالله خان قرار بر این بود دولت مدرن ساخته شود و تجدد و مدرنیت و نوگرایی در جامعه تطبیق شود.
فراتر از شیفتگی به تجدد و نوگرایی، پروژههای بنیادین دورهی امانی چه بودند؟ پروژههای بنیادین دروهی امانی همه بر افغانسازی (پشتونسازی) مردم خراسان (افغانستان) استوار است. جابهجایی زبان پشتون به جای زبان فارسی و حذف کامل زبان فارسی از دولت و جامعه تا ملتدولت افغانی رویکار آید. اینکه گفته میشود زبان فارسی در افغانستان زبان بیگانهها است، این نظریه از دروهی امانی توسط محمود طرزی جعل شده و رواج یافته است. افغانسازی پول، رسوم و القاب دولتی برای حذف نام خراسان و هرچه متعلق به اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک و گذشتهی خراسان میشد. مثلا نام روپیهی کابلی در این دوره تبدیل به افغانی شد. زبانی که اصلا وجود نداشت در این دوره در سراجالاخبار جعل شد: زبان افغانی. درحالیکه در تاریخ زبان افغانی نداریم، بلکه زبان پشتو داریم. حتا امانالله خان اصطلاح شاه، سلطان و امیر را نمیپذیرفت، میگفت به من «تولواک» بگویید. خراسان در این دوره بنام دولت افغانیه و افغانستان رسما تغییر نام داد. رسانههای دولتی در این دوره همه با نامهای افغانی با سیاستِ کنار گذاشتن زبان فارسی آغاز به فعالیت کردند که میتوان از رسانههای بنام سراجالاخبار افغانیه، ستارهی افغان، طلوع افغان، پشتون غژ، پشتو مرکه و… نام برد. آیا نام اقوام دیگر و پیشینهی فرهنگی و تاریخی خراسان در کشور حق این را نداشتند که یک رسانه به آن نام آنها نامگذاری شود؟ نظامنامهی ناقلین به سمت قطغن در این دوره وضع شد تا قبیلههای پشتون در سمت شمال جابهجا شوند و از نظر فیزیکی و اجتماعی نیز افغانسازی و پشتونسازی صورت بگیرد.
من نقل قولی از نوشتهی محمود طرزی را از سراجالاخبار افغانیه نقل میکنم که خط فکری بنیادین دورهی امانی را نشان میدهد:
«… سراجالاخبار افغانیه یک اخبار مسلمانیست، نه انگریزیست، نه روسی، نه فرانسوی، نه اتالیانی، نه جرمنیست، نه اوسریانی، نه چینیست، نه ژاپانی! صرف مسلمانیست. در مسلمانی هم محض افغانیست، هر چیزیکه میگوید از مقامات علویت افغانیت میسراید، از نواهای شرافت ملیت مینوازد!
… حیالفلاح! ای ملت نجیبهی افغانیه! شرافت ملی، عظمت قومی خود را محافظه کنید!…»
این سخن و شعار در طول تاریخ سخن و شعار حکومتهای قومی پس از امانالله خان نبوده است؟ این سخن و شعار، شعار و هدف محمدگل مومند نبود؟ این سخن و شعار، شعار و هدف غنی نبود؟ این سخن و شعار، شعار و هدف طالبان نیست؟ در مسلمانی، افغانیت محض نمیخواهند؟ اگر در مسلمانی افغانیت محض نمیخواهند تاجیک، اوزبیک، هزاره و… مسلمان نیستند؟ تاجیک، اوزبیک و… فراتر از مسلمانی هممذهب شان نیستند؟ استند، اما افغان نیستند.
برای اینکه بخواهم بحث را جمع کنم، نتیجهگیری این میتواند باشد، فراتر از شعارهای تجدد، مدرنیت و نوگرایی دورهی امانی، اگر پروژههای بنیادین دورهی امانی را دستهبندی کنیم به سه پروژهی بنیادین میرسیم: جابهجایی زبان پشتو به جای زبان فارسی و حذف کامل زبان فارسی از دولت؛ افغانسازی فرهنگی و سیاسی از نظر هویت فرهنگی، سیاسی و ملی؛ و جابهجایی قبیلههای پشتون در سمت شمال برای پشتونیزهسازی کشور از نظر قومی و جمعیتی و اقلیتسازی اقوام تاجیک، هزاره و اوزبیک.
پرسش این است، آیا این سه پروژهی بنادین دورهی امانی آغاز معضل ملی، ادامهی معضل ملی و معضل ملی موجود نیستند؟ آیا حکومتهای قومی پس از امانالله خان تا غنی و طالبان این پروژههای ناتمام امانی را دنبال نمیکنند؟ اگر شعار تجددگرایی و نوگرایی دورهی امانی را کنار بگذاریم، آیا طالبان از نظر زبانی و فرهنگی و جابهجایی قومی دقیقا در حال تطبیق پروژههای بنیادین محمود طرزی و امانالله خان نیستند؟
شاید شماری بپرسند که دربارهی شعار تجددگرایی در دورهی امانی چه نظر داری؟ عرض من این است تغییر و تحول در جامعه بایستی واقعبینانه و براساس واقعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه صورت بگیرد نه اینکه بنابر احساسات و شیفتگی یکشبه یا با زور صورت بگیرد. تجدد و نوگرایی در دورهی امانی ناپخته و نسنجیده فقط در حد شعار اما معضلآفرین بود.