نویسنده: دکتر نورمحمد نورنیا
سیاست؛ شناخت، اتخاذ تصمیم تخصصی و پیادهسازی بهترین راه و روش برای منافع فردی یا گروهی در برابر چالشهای احتمالی پیشروست.
انسان در بستر زیست اجتماعی خود به دلیل اختلاف سلیقه، تنوع، تفاوت و اختلاف منافع، دچار درگیری میشود و سیاست به عنوان ابزاری برای راهحل اختلاف، سر بر میآورد. اینجاست که انسان ناطق به تعبیر ارستو، انسان سیاسی میشود.
با شناخت شرایط و بکارگیری سازوکارهای تخصصی در دانش سیاست، میکوشد زمینهی اقناعِ طرفهای ذیدخل در منافع را فراهم آورده، بیشترین منفعت را متوجهی خود یا گروهی که به آن تعلق دارد، بسازد.
بنابراین، سیاست عرصهی اقناع و قناعتدادن است و نفع در محور آن قرار دارد. ارچند رضایت نمیتواند به شکل مطلق و صد در صد حاصل آید؛ ولی دارابودن حداقلی از آن، برای ممکنشدن اجرای تصمیمها لازم است.
با مطرحشدن مباحث در پیوند به سیاست، اخلاق سیاسی یا اخلاق در سیاست نیز پدید آمد. سقرات، افلاتون و ارستو پیرامون آن به تفصیل بحث کردند. افلاتون در کتاب جمهور گفته: «ای دوست عزیز! باز فراموش کردی که کار قانونگذار آن نیست که حداکثر سعادت را برای طبقهی مخصوصی از اهالی شهر فراهم کند؛ بلکه آن است که زندگی شایستهای را برای همهی شهر تامین کند. خواه با پند و اندرز، خواه با جبر میان اهالی شهر، سازش ایجاد نماید و موجب شود که آنان از سودی که هر یک به سهم خود میتواند به جامعه برساند؛ به طور مشترک استفاده نمایند.»
از یونان باستان تا زمان معاصر، دانشمندان و فیلسوفان، هرکدام جوانب مختلف سیاست و اخلاق را کاویده، پیرامون انواعِ روابط میان آن دو سخن گفتهاند.
در عصر مدرن، فیلسوفان و دانشمندان متعددی در ساحات گوناگون، فضیلتگرایی اخلاقی را زیر پرسش بردهاند؛ به طور نمونه نیچه، اخلاق را ضد طبیعت میداند و به دلیل بازدارندهبودن آن، ناپسندش میشمارد. چون که طبیعت، دنبال ارضاشدن و کسب منفعت است؛ اخلاق برایش محدودیت ایجاد میکند.
از نقدهایی که بر عصر مدرن وارد شده، گسترش فایدهگرایی خودمحور و کمرنگشدن اخلاق است. فایدهگرایانی مانند جان استوارت میل و جرمی بنتام، اصولی را مطرح کردند تا بیشترین غلبهی عمومی خیر بر شر فراهم شود و سود به دست آید. در همین زمان، یکی دیگر از فایدهگرایان که دیدگاههای سیاسیاش طرفداران فراوانی در جهان دارد، عرض وجود کرد: ماکیاولی. او کتابی دارد به اسم شهریار که در آن نوشته: «فرمانروا از سیاهکاری ناگزیر است. باید بدانید که برای ستیزیدن با دیگران، دو راه در پیش است: یکی قانون و دیگری زور. …از آنجا که روش نخست کارآمد نیست؛ ناگزیر باید به دومی روی آورد.»
به این ترتیب، اندیشهورزی در اخلاق و سیاست تغییر کرد.
با خوانش دیدگاههای سیاسی ماکیاولی؛ افراد، عملکردها و رخدادهای متعدد در تاریخ افغانستان به خاطر میآید: دروغهای متفکرمآبانه و خودقهرمانتراشانهی اشرفغنی (که اثرگذار بود.)، تصمیم فضیلتگرایانهی حبیبالله کلکانی که منجر به قتل او و یارانش شد، نشست بن و انتقال قدرت که ناسنجیده افتخارآمیز هم تلقی میشود و…
عملکرد سیاسی در افغانستان به همین دو دسته تقسیم میشود: ۱. فایدهگرایی خودمحور: که تا کنون جواب داده و توجیهکنندهی تسلط یکعده در دورههای مختلف بوده؛ و ۲. سیاست فضیلتگرا: که هر بار فریب خورده و سرانجام به اخلاق و اندرزهای اخلاقی دست یازیده خودتوجیهی کرده است. اعتراف به اشتباهات سیاسی، ارچند یک فضیلت اخلاقی است؛ اما آشکارگر ضعف سیاسی نیز به حساب میآید.
شماری از اندیشمندان که در زمینهی اخلاق و سیاست کار میکنند؛ به این نظرند که اگر سیاستمدار، دغدغهی رعایت اخلاق در معادلهی قدرت را دارد، بهترین راهکار برایش|سیاست فایدهگرای اخلاقی| است که هم از جلب منافع عقب نمیرود و هم حق دیگری را تلف نمیکند.