نویسنده: دکتر نورمحمد نورنیا
«برای زندگی خوشبخت، به چهچیزی نیاز داریم؟» این پرسشی بود که اپیکور میپرسید. مردی را مثال میزد که صبحها با کجخلقی از خواب برمیخیزد و با اعضای خانوادهاش ترشروست. تقصیر را به گردن شغل خود میاندازد و شروع به جستوجوی شغل دیگر میکند. به این نتیجه میرسد که در شغل ماهیگیری خوشبخت خواهد بود. یک تور ماهیگیری و یک غرفهی گرانقیمت میخرد؛ ولی افسردگی او کاهش نمییابد.به قول لوکرتیوس، شاعر اپیکوری، ما مثل بیماری هستیم که از علت بیماری خود آگاه نیست. همانطور که بیمار برای تشخیص بیماریاش به پزشک مراجعه میکند؛ ما نیز وقتی روانمان ناخوش است، باید به فیلسوفان روی بیاوریم. به نظر اپیکور، فلسفه اگر تالم (رنجبردن) فکری را برطرف نکند، بیفایده است.اپیکور نیازهای انسان را به نیازهای جسمانی و روانی تقسیم کرده، به این باور است که سوگیری ما در شناخت نیازها باعث میشود که از زندگی لذت نبریم و به تبع آن، خود را بدبخت بپنداریم. بهطور نمونه نیاز روانی را جسمانی تشخیص بدهیم و برعکس آن. او درک نادرست نیازها را باور باطل میگوید که اطرافیانمان نیز در تشدید این باور باطل نقش دارند. باورهای باطل، تصادفی به وجود نمیآیند؛ نهادها و شرکتها براساس منافعشان نیازهای ما را دستکاری میکنند. ممکن است که خواستهی ما رسیدن به آزادی باشد؛ اما تحت تاثیر تبلیغات قرار گرفته، به تور مسافرتی بپیوندیم. تور مسافرتی از طریق تبلیغات شرکتها به خورد ما داده میشود و نمیتواند به هیچصورت نیاز به آزادی را برآورده کند.
داراییهای لازم
اپیکور میگفت: «ما وجود نداریم؛ مگر وقتی کسی باشد که ببیند ما وجود داریم.» این جملهی او نشاندهندهی دیدگاه مبالغهآمیز و ناگزیرپندارانهاش نسبت به دوستی است. او دوستی را یکی از داراییهایی میداند که داشتنش ضروری است. ضرورتی که در دوستی میبیند، نجات از تنهایی، ارجگذاری و رفتار پسندیده است. غیر از این، منفعت مادی برای دوستی در نظر ندارد. او میگوید: «ثروتمند، به این دلیل ثروتش را دوست دارد که جایگاهش توسط ثروت تعریف میشود و دوستان واقعی میتوانند این عشق و احترام را تامین کنند.»اپیکور و دوستانش، بیرون دروازهی شهر باغی خریدند و برای استفادهی روزمرهی خود در آن، سبزیهایی کاشتند. به دوستانش میگفت: «فرد حکیم، نه بیشترین مقدار غذا، بلکه لذتبخشترین آن را انتخاب میکند.» این باغ، تامینکنندهی آزادی آنان بود. آنان در آن باغ، زندگی اشتراکی و سادهتری را برگزیدند؛ اما دیگر مجبور نبودند که بردهی اربابان نفرتآور باشند. آزادی، هزینه میخواهد.«تفکر در باغ» نام کانون فکری اپیکور و دوستانش بود. آنان در آن باغ به تحلیلگری در باب ثروت، بیماری، مرگ و… میپرداختند. جملهی معروفی است از اپیکور که حاصل صحبتهای همین باغ است، او میگوید: «تا زمانیکه من هستم، مرگ نیست. این جمله، نگرانی مرگ را برطرف میکند؛ زیرا انسان در زندگیاش با مرگ خود روبهرو نمیشود و آن را تجربه نمیکند. تنها ترس از نابودشدن است که بارها و بارها در زندگی، انسان را از پای درمیآورد.از نظر اپیکور، اگر نعمتهای «دوستی»، «آزادی» و «تحلیل زندگی» را داشته باشیم، خوشبخت هستیم. اگر این سه را نداشته باشیم، هرچیزی داشته باشیم، بدبختیم. بنابراین، دوستی، آزادی و زندگی تحلیلشده در کنار غذا، مسکن و پوشاک (غیرمجلل) را اپیکور نیازهای «ضروری و طبیعی» میداند. «شهرت و قدرت» را نیازهای غیرضروری و غیرطبیعی میشمارد و باور دارد که بدون آن دو هم میشود بسر برد. شماری از نیازها را در میان این دو قرار میدهد: «نیازهای طبیعی، ولی غیرضروری.» اگر باشند، خوب است؛ اما اگر نباشند، دردی ایجاد نمیکنند. خانهی مجلل، مهمانیهای دیرهنگام و بزرگ، غلامانِ مشعلبهدست، خدمتکار، انواع گوشت و…معیار تعیین ضروریبودن یا غیرضروریبودن نیازها در نزد اپیکور، پیوند آن نیازها با درد است. اگر نداشتن چیزی، ما را درد نمیدهد؛ آن نیاز، غیرضروری است. از کمبود پوشاک و خوراک و نوشاک، رنج خواهیم برد؛ این نیاز ضروری است. اگر به جای ماهی، ساندویچ بخوریم؛ برای توصیف حالتمان نمیتوانیم از کلمهی رنجبردن استفاده کنیم. ارچند که کاملاً رنجنبردن، ممکن به نظر نمیرسد. در عین حال، ناخرسندی و رنج، نیرویی است که زندگی را به پیش میبرد و خرسندیخواهی، عطش سیریناپذیری است که انسان را به تحلیل میبرد.