خبرگزاری راسک: ملا عمر از کجا ظهور کرد و چگونه گروه طالبان را شکل داد؟ فرهنگ بچهبازی در میان رهبران طالب چگونهاست؟ داستان کورشدن چشم ملا عمر چیست؟ و استخبارات پاکستان چه نقشی در شکلدهی گروه طالبان داشتهاست؟ اخیرا یک افسر ارشد ادارهی استخبارات پاکستان کتابی را تحت عنوان روایات «کرنلامام»، در مورد مداخلات پاکستان، اهداف پنهانی استخبارات آنکشور در افغانستان و شکلدهیگروه طالبان نوشته که از ناگفتههای پنهان« آیاسآی» در مورد افغانستان پرده برداشتهاست.
مقالات اینکتاب نشان میدهد که استخبارات پاکستان چگونه ازمهاجرت، بیسوادی و مجبوریت افغانستانیها بنام حمایت از دین اسلام استفادهی ابزاری نموده و اهداف شوم خویش را در افغانستان عملی کردهاست.
نویسندهیکتاب«کرنلامام» خودش را ازشهرستان چکوال ایالت پنجاب پاکستانی معرفی کرده و گفتهاست، اسم اصلی او امیرسلطان بوده و از سوی استخبارات پاکستان برایش در افغانستان وظیفه سپرده شدهبود.
کرنل که معادل رتبهی«دگراول» در نظام افغانستان است، نوشتهاست، به دلیل تعامل وکرکتری که داشتهاست به امامت«نمازدهی به گروه طالبان پرداخته از همین رو در میان گروه طالبان امام خطاب شدهاست.
در بخشی ازکتابش، این افسر استخبارات پاکستانی روایتی از قوت و پیشرفت مجاهدین افغانستانی بر ضد دولت کمونیستی نجیبالله داشته و نوشتهاست: «روزهای پیشرفت جهاد در فغانستان، عساکر روسی و کمونیستی هر روز مورال خود را از دست میدادند و مجاهدین افغانستان پیشرفت میکردند، رهبران ما در پاکستان جلسه گرفته و به من مسوولیت دادند تا پنجاه تن«کماندران افغانستانی را آموزش دهم»، خصوصیات این اشخاص همچنان برایم گفته شده بود، باید بجای تعلیمات عصری تعلیمات دینی داشته و آنهم آموزشهای دینی را از طریق مدارس و مساجد بدست آورده باشند.»، این عضو استخبارات پاکستان، در ادامه نوشتهاست که برای آموزش پنجاه تن افغانستانی به مولوی محمد نبی محمدی که در بین رهبران افغانستانی با پاکستان محبت خاصی داشت و همیشه برای ما و بقای پاکستان دعا میکرد تماس گرفتم.
به نوشتهی کرنلامام، با معرفی پنجاه جوان ازسوی مولوی نبی، اولین دورهی آموزشی آنان را در سال ۱۹۸۵ آغاز کردم، آموزش آنان شامل مهارتهای بوجودآوردن کشمکش دریک جامعه بنام دین، آموزش جنگهای چریکی و چگونگی اکمالات خودی بدون وابستگی به پاکستان، آمریکا و عربستان از طریق جمعآوری عشر، زکات و اختطاف کارمندان دولتی و موسسات خارجی بود.
به نوشتهی امام گروه طالبان« افسر استخبارات پاکستان»: «اینگروه آنقدر خطرناک و فعال شدند که گاه گاه من میترسیدم که پاکستان را به چالش نهکشانند، به نوشتهی او، ملا عمر، ملا ربانی، ملا بورجان و… اعضای همین گروهی بودند که ما برای ایشان زحمات زیادی کشیدیم.»
کرنلامام در مورد کورشدن چشم ملا عمر نیز روایتیکرده و نوشتهاست، ما اعضای گروه آموزشدادهی خویش را بهگونهی امتحانی به چند جنگ در افغانستان روان کردیم که بسیارکامیاب برگشتند: «در بارهی چشم ملا عمر برای تان قصه راستین و حقیقی را میکنم، در این مورد بعضی افسانهها نیز مشهور است که گفته میشود وقتی در جنگ یک چشم او مجروح شد او آنقدر انسان غیور و شجاع بود که با چاقو چشم مجروح خود را که بیرون شده بود برید و به یک سو انداخت و دوباره جنگ را آغاز کرد.»
این افسر پاکستانی نوشتهاست: «حقیقت ایناست که علاج چشم مجروحشدهی او دریکی از بیمارستانهای کراچی زیر نظر فوج صورت گرفت، و از خاطر کمکی که با او شده بود بسیار خوش بود و همیشه این کمک دوستان ما را یادآور میشد».
این افسر ادارهی استخبارات پاکستان در بخش دیگری از کتابش روایتی در مورد شکلگیری گروه طالبان و نقش که استخبارات پاکستان داشته، نوشته است: « وقتی در هر استان و شهرستان افغانستان خانه جنگی آغاز شد و حکومت مجاهدین به چند بخش تقسیم شده بود، از سوی رهبرانم برایم وظیفهی جدیدی سپرده شد.»
او مینویسد: «درآن زمان بینظیر بوتو رهبری حکومت پاکستان را به عهده داشت و بسیارعلاقه داشت که در افغانستان یک راه بزرگ تجارتی داشته و از اینطریق با آسیای میانه و کشورهای مهم روابط اقتصادی برقرارکند.» به نوشتهی کرنلامام، آیاسآی در آن زمان در قندهار، هلمند، خوست، ننگرهار وکنر پروژههای مهمی داشت، وبهگونهی خاص با استانهای جنوبی افغانستان روابط داشتیم.
او همچنان نوشتهاست، آیاسآی به دلیل نگرانی از استخبارات هندستان و بلوچها بر این منطقه نظارت جدی مینمود.
این افسر سازمان استخبارات پاکستان که از نخستین روزهای شکلدهی گروه طالبان به عنوان ناظر و طراح از سوی آیاسآی به قندهار فرستاده شده بود، خاطراتش را چنین نوشتهاست: «در اوایل برای رهبران گروه طالب که تازه شکل گرفته بود یک طرزالعمل و استراتیژی نیاز بود، زیرا از یک طرف مولوی عبدالصمد بود که گروه بزرگی از طالبان را داشت، طرف دیگر ملا عمر بود که جسما ضعیف ولی در پهلوی ملا عمر یکی از دوستان نزدیک وی بود که بنام «جگ ملا محمد» مشهور بود، همیشه در پهلوی ملا عمر مینشست، به واقعیت هم قدبلند بود، حالا نیز چهرهاش پیش چشمانم میآید.»
این افسر سازمان استخبارات پاکستان نگاشتهاست که ما بیشترین جلسات خود را در شهرستان میوند در سپین جومات حوض مدد، سنگیسار، و مسجد جامع حاجی غوث الدین میگرفتیم، من و دوستان یک مدت دراز در بعضی شهرستانهای قندهار و هلمند کارکرده بودیم و برای منسجمساختن گروه طالبان راه حلها را میساختیم.
برای اینکه بتوانیم با گروه طالبان در ساختن یک قوت کمک کنیم در ۱۳جون ۱۹۹۶ در مسجد حاجی غوث الدین به روز و شب پنجشنبه زمینهی یک جلسه را برابر ساختیم، در این جلسه همراه ملاعمر، ملاعبدالصمد، حاجی بشیر، مولوی سید محمد که در بین گروه طالبان به نام مولوی یاسینی مشهور بود و مولوی عبدالحکیم نیز وجود داشت.
به نوشتهی کرنلامام، در این منطقه نفوذ زیاد از مولوی یاسینی بود، و از وضعیت چنین معلوم میشد که اینجا مردم جمع شده بجای ملاعمر به مولوی یاسینی لقب رییس را خواهند داد، اما خواست استخبارات پاکستان ملا عمر بود، او نوشتهاست به کمک جگ ملا محمد، به ملا عمر پیام روان کردم که تعیینکردن رییس کمیته را به جلسهی بعدی به تعویق انداخته شود، کوشش ما این بود که رهبری این کمیته به ملا عمر داده شود، همین بود که این نشست بینتیجه به پایان رسید و ما به ملا عمر مشورهی رفتن به مراکز و مدارس طالبان را دادیم.
برای چند روز ملا عمر و ملا عبدالصمد بر مراکز و مدارس طالبان گشتند و برای ساختن یک کمیتهی علمای دینی کوششهای جلب حمایت ایشان را میکردند.
این افسر پاکستانی همچنان چشمدیدش را از فرهنگ همجنسگرایی« بچهبازی» درمیان فرماندهان گروه طالبان که هرکدام ادعای رهبری اینگروه را در روزهای آغاز شکلدهی گروه طالبان داشتند چنین روایت کردهاست: «در قندهار بچهبازی یک سخن عادی و آسان است در آنجا اشخاص زورگو و مالدار بچهها را نیز با خود میگردانند، برای آنها توجهی خاصی میکنند و نمیگذارند که دلتنگ شوند.
در قندهار مردم بر نگهداری بچهها افتخار میکنند و این را برای خود هیچ شرم نمیدانند، اما برای من بخاطری جای تعجب بود که در نزد ملاعمر برای اولینبار دیدم، بچهی که در نزد ملا عمر بود بر خلاف مسجد، موهای زیادی داشت، کلاههای قندهاری بر سر داشت و یک نوع چشم، آبی رنگ داشت، جگ ملا گفت که از شاگردان خاصی ملا عمر آخوند است، من به جگ ملا گفتم که شاگرد خاص ملا عمر زیاد خاص است.
او گفت: «چرا، ملا و آخوند دل ندارد یا چه؟ با این همه دوستان خنده کردند.»
کرنل امام نخستین فرماندهی و رهبری ملاعمر برای جنگ را انتقامگیری وی از قاتلان بچه بیریشش خوانده و نوشتهاست: « در مرکز شهرستان میوند در یک پاتک یک فرماندهی محلی بهنام استاد عبدالعلیم بر دوستان ملا عمر حملهی مسلحانه نموده و ملا عمر بسیار قهر شده به ملا عبدالستار و دیگر دوستانش امر کرد که برای کمک به آنجا بروند در این جنگ ۱۷ تن بهشمول ملا عبدالستار و همان بچهی مقبول که شاگرد خاص ملا عمر بود نیز کشته شدند، ملا عمر بر کشتهشدن شاگرد خاصش، بسیار ناراحت بود و به یکی از فرماندهانش گفت انتقامش را میگیری و چنین نمیگذاری.»
به نوشتهی امام گروه طالبان، انتقام گیری در بین پشتونها یک رسم عجیب است، من از دوست خود خواستم که از ملاعمر حمایت کرده و برای او امکانات بدهد، حاجی نورزی به ملا عمر و ملا عبدالصمد گفت که همه امکانات و افراد من تابع امر شما هستند، همچنان چند موتر را نیز به آنان نشان داد که از آن استفاده کرده میتوانند.
این اولین واقعهی بود که ملا عمر فرماندهیاش را در دست گرفت و خودش رهبر یک حرکت شد.
به نوشتهی این افسر استخبارات پاکستانی، یک روز از جگ ملا برسیدم که آخوند صاحب چطور است؟ او گفت: « بسیار قهر است، هر روز برای دعا به قبر شاگرد خود میرود و میگوید که انتقامش را میگیرد.».