نویسنده: دکتر ارشاد اخلاص
درآمد
افغانستان یکونیم سده است که درگیر بحران است. بحران افغانستان از آوان شکلگیری این کشور به نام افغانستان با او همزاد است. مگر، از دورهی حکومت داوودخان و خلقی-پرچمیها به اینسو، بحرانها ماهیت چندبعدی به خود گرفته و این کشور را در چرخهی دایمی بیثبانی و ناامنی در موسعترین شکل آن قرار دادهاند. فروپاشی پیدرپی رژیمها، جایگزینی نظامهای سیاسی و اقتصادی و حتا اجتماعی-فرهنگی، نمود بارز بیثباتی و ناامنی این کشور در نیمسدهی اخیر است. از دورهی داوودخان به بعد، «ایدیولوژی» در کنار «تبار» مسالهی مهم افغانستان شد و این کشور را به جناحبندیهای داخلی سوق داد.
برخی از این ایدیولوژیها به مارکسیستی، برخی به ملیگرا و برخی دیگر به اسلامگرایی تقسیم شدهاند. ایدیولوژی مارکسیستی از دید استراتژی و گرایش به بیرون، به دو شاخهی شورویمحور و چینمحور تقسیم شدند که هرکدام زیرمجموعههای خود را داشت. شاخهی ملیگرا نیز به دو بخش تقسیم شد: یکی «افغان ملت»، که باور به افغانیزهکردن کشور بربنیاد پشتونوالی داشت و دیگر جریان «ضدستم ملی» (محفل انتظار)، که به عدالت اجتماعی معتقد بود و کثرتگرایی هویتی و حقوق شهروندی را اصل میدانست. ایدیولوژی اسلامگرایی نیز به دو گرایش به بیرون و سه شاخهی قومی تقسیم شد. البته ۱۶ حزب سیاسی اسلامی در آن دوره وجود داشت که از این میان سه تای آن اهمیت تاریخی دارند. حزب اسلامی حکمتیار به پشتونیسم گرایش یافت و باورمند به افغانیزهکردن کشور بود (البته به استخبارات پاکستان هم مرتبط بود). این حزب تسلط کامل پشتونیسم را به رسمیت میشاخت و از نظام اسلامی اقتدارگرای پشتونمحور حمایت میکرد. حزب وحدت استاد مزاری به عدالت قومی باورمند بود و گرایش شیعه داشت (بیشتر با ایران نزدیک بود). این حزب نظام اسلام شیعه را با ساختار نامتمرکز میخواست. حزب جمعیت اسلامی به رهبری استاد ربانی به عدالت اجتماعی و نظام متمرکز باور داشت[۱].
استاد برهانالدین ربانی، رهبر جمعیت اسلامی افغانستان و رییس دولت اسلامی این کشور، نیمسده مبارزه کرد. مبارزهی او و فرمانده مسعود را میتوان در دو محور خلاصه کرد: یکی مبارزه با استعمار خارجی و دیگری مبارزه برای پایاندادن به انحصار داخلی. محور نخست را میتوان رویکرد اسلامی او در کل حزب جمعیت به سیاستهای دولتهای وقت نامید. رویکرد دوم او را میتوان بر محور تبعیضزدایی از قدرت و هویت در افغانستان تعریف کرد، که به گونهی فشرده به هردو میپردازیم.
۱. استاد ربانی و مبارزه با امپریالیسم و استعمار
نهضت اسلامی به رهبری غلاممحمد نیازی و انجنیر حبیبالرحمان شکل گرفت. سپس استاد ربانی و یارانش نام آن را به جمعیت اسلامی تغییر دادند و تا دم شهادت رهبری آن را ادامه داد. این حزب، در گام نخست علیه اندیشههای ماتریالیستی و کمونیستی شکل گرفت و سپس در مبارزه علیه شوروی خود را به نمایش گذاشت.
پروفیسور ربانی، رهبر فقید این جریان، کوشش کرد نخبهترین و زبدهترین فرماندهان نظامی را در راه جهاد علیه شوروی وقت به کار گیرد. آنها با تلاشهای زیاد موفق شدند با رژیم دستنشانده شوروی وارد جهاد شده و آن حکومتها را پی هم به چالش جدی مواجه سازند؛ تا جایی که دولت وقت (حکومت نجیب) خواهان گفتوگو شد. در این هنگام شوروی از افغانستان عقبنشینی نمود. خلاصه، دهههای ۵۰ و۶۰ دهههای مبارزه علیه تفکرات ماتریالیستی و نیز مبارزه علیه استعمار شوروی در افغانستان بود. استاد و یارانش از یک مبارزهی طولانی و نفسگیر موفق بیرون آمدند و توانستند افغانستان را از زیر اشغال شوروی بیرون آورده و این کشور را آزاد سازند.
۲. استاد ربانی و مبارزه با انحصار و برتریخواهی قومی
پس از شکست شوروی در افغانستان و ایجاد دولت اسلامی، حکمتیار به دستور پاکستان و بربنیاد تفکر پشتونوالی زمینهی اختلافات داخلی را فراهم ساخت و از اینرو افغانستان به جنگ داخلی سمتوسو یافت. جنگهای داخلی میان جریانهای جهادی و ناتوانی پاکستان در مهار جمعیت اسلامی و سایر جریانهای جهادی همسو با جمعیت، منجر به جابهجایی گروه دیگری به جای حکمتیار شد. این گروه جدید چیزی نبود جز گروه افراطی طالبان. گروه طالبان با حمایت قاطع پاکستان با مجاهدین وقت وارد جنگ شدند که در نتیجهی آن «جبههی مقاومت ملی» اول شکل گرفت. جبههی مقاومت ملی جریانی فراقومی و فراحزبی بود که به دنبال پاکسازی افغانستان از دست گروه طالبان اول با درایت و زعامت استاد ربانی شکل گرفته بود. در این مبارزهی نفسگیر استاد ربانی به شکل درخشانی نقش بازی کرد. مهمترین کارکرد ربانی در آن زمان، حفظ کرسی سازمان ملل به نام افغانستان و نیز ممانعت از به رسمیتشناختن گروه طالبان توسط قدرتهای مهم بود. گرچه از دید جغرافیایی طالبان بر بیشتر سرزمین افغانستان مسلط بودند، ولی این حکومت ربانی بود که مشروعیت سیاسی داشت و حمایتهای بینالمللی را برای کنار زدن طالبان فراهم کرد.
زمانیکه این مبارزه را به زبان دیگر ترجمه نماییم، نام دیگر آن مبارزه علیه انحصار و تکروی میشود. به این معنا که استاد ربانی علیه حکمتیارِ تمامیتخواه و سپس علیه طالبان توتالیتر وارد جنگ و مبارزه شد؛ دو جریانی که به دنبال انحصار قدرت به دست یک قوم و یک گروه بودند. استاد با توجه به پیشینهی فعالیت سیاسی و ارتباط با کشورهای منطقه، به خوبی درک کرده بود یگانه راهحل برای برونرفت از بحران هویت، پلورالیسم سیاسی و اجتماعی (کثرتگرایی حزبی و قومی) است و نباید قدرت سیاسی به انحصار یک قوم خاص و یا گروه خاص بیفتد، بلکه قدرت سیاسی مال همگان است و از اینرو همه باید خود را مالک آن بدانند.
نتیجه
با توجه به بررسیهای انجامشده، به این نتیجه دست مییابیم که استاد ربانی در دو زمینه: جهاد علیه شوروی و مقاومت علیه طالبان، نقش برازنده داشته و به دنبال ایحاد یک دولت اسلامی با رویکرد کثرتگرا بود. از دید اندیشگانی، ربانی رفع هرگونه ظلم را مهم میدانست و بر برابری گروهها و افراد در برابر قانون تاکید میکرد. او با انحصار قدرت به دست یک قوم و یک گروه مخالف بود و تلاش میکرد تا راه میانی میان اسلامِ رادیکال و دموکراسی غربی ایجاد نماید. از همینرو، شورای حل و عقد ایجاد کرد و کرسی ریاست دولت را از راه شورا به دست آورد و آن را راه مشروع زمامداری دانست.
خلاصه کلام اینکه، سیاستورزی استاد ربانی دو ستون داشت: ستون داخلی مبارزه با انحصار بود و ستون خارجی مبارزه با امپریالیسم و استعمار که در هر دو زمینه موفق بود.
[۱] جنبش ملی افغانستان به رهبری دوستم هم یکی از حزبهای تاثیرگذار این دوره بود، ولی به نسبت جهتگیری سکولار آن، در میان احزاب اسلامی قابل دسته بندی نیست. با این همه نقش بسیار عمده داشت و نمیتوان آن را در تحولات افغانستان نادیده گرفت.