نویسنده: محبوبالله افخمی
باورهای نهادینهشده، نمایانگر اصول، ارزشها، رفتارها، برداشتها، اعتقادات و نحوهی نگرشهایی اند که در طول زمان در درون یک جامعه، فرقهی مذهبی، گروه قومی و اقلیت نژادی، شکل گرفتهاند و مستقیما بر فرهنگ، رفتارها، کنشها، واکنشها و چگونگی شکلگیری هویت اجتماعی نقش در خور توجه دارند. این باورها نهتنها بهعنوان رهنمای رفتار افراد در جامعه عمل میکنند، بلکه تاثیرات عمیقی در ساختارهای اجتماعی، تعاملات میان فرهنگها و تکوین هویت این اجتماعات انسانی دارند. باورهای نهادینهشده اغلب از طریق تربیت، آموزش، تجربیات تاریخی و ارتباطات اجتماعی منتقل میشوند و بهعنوان پایهی تعاملات اجتماعی و تعیین مسیر تحول جامعه عمل میکنند. باورهای نهادینهشده، همواره افراد و گروههای انسانی را در مسیرهای خاص هدایت نموده و پرسشهای پیچیده را همسو با احساسات عمومی سادهسازی میکنند و مانع درگیرشدن عموم مردم با تفکر و تعقل میشوند و همواره تلاش میکنند که از ایجاد پرسشهای بنیادین جلوگیری کنند. در یک کلام مهمترین اصل باورهای نهادینهشده را تقلید کورانه تشکیل میدهد.
باورهای نهادینهشده در طول تاریخ به شیوههای مختل با افسانههای برتری نژادی، برتری فرهنگی، برتری دینی- مذهبی، برتری قومی و برتری تمدنی نمایان شده و باعث خونریزیها، نسلکشی و جنگهای بزرگ شده است که نمونههای برجستهی آن را در تاریخ کم نداریم. اصول و ارزشهایی جاافتاده گاهی تفاوتها و تنوعهای انسانی و اجتماعی را نادیده میگیرند و بهطور خودکار ایدیولوژی/ایدیولوژیهای را ایجاد میکنند که بیرون از دایرهی آن همه در شکل دشمن نمایان میشود. گروههای افراطی، براساس این قاعده به وجود آمدهاند و سیستم آموزشی و اخلاقی این گروهها طوری است که همهی جهان و پدیدههای جهانی را به دو حالت سیاه-سفید تقسیم و سادهسازی میکنند.
نوشته تلاش میکند تا پیوند دو مفهوم باورهای نهادینهشده و باورهای افراطی را با توجه به وضعیت جاری در افغانستان توضیح دهد. این باورها به انواع و اشکال مختلف تبارز کرده و از سالیان دور به اینسو از مردم افغانستان قربانی میگیرد، زیرا جهانبینی پیروان چنین باورهای که عمدتا خود را در سایهی ارزشهای دینی و تعصبات قومی پنهان کردهاند، پذیرش هر نوع تنوع انسانی را در مخالفت با احکام شریعت و زیر پا کردن چارچوبهای دودمانی خود میدانند. باورهای نهادینهشده را میتوان در پیوند به موارد و شاخصهای زیر بررسی و دستهبندی کرد.
۱. باورهای نهادینهشده و ایدیولوژی گروههای افراطی
باورهای نهادینهشده برای تحرک و تهیج پیروان یک طرز تفکر و حفظکردن خاصیت انقلابی و دیگرستیزی، یک تعداد نمادها و رفتارها را به حالت ایدیولوژی تعریف میکند. این ایدیولوژیها و باورها معمولاً بهعنوان عناصر اصلی برای تشکیل و نگهداری گروه و برای تحقق اهداف آنها عمل میکنند.
هم ایدیولوژی و هم باورهای نهادینهشده در یک حالت متقاطع بر یکدیگر و به گونهی دوسویه تاثیر میگذارند و هم تاثیر میپذیرند. یک باوری که مورد پذیرش تعدادی از مردم قرار میگیرد، میتواند یک ایدیولوژی یکهسالار را ایجاد کند. این ایدیولوژی میتواند بر هر اصلی مانند اصل قرائت افراطی از دین، برتری نژادی، برتری زبانی و … قرار داشته باشد. این باور نهادینهشده اگر به صورت مذهبی جلوهگر شود، به جز پیروان این باور بقیه همه را بیایمان و منحرف میداند. اگر به صورت ایدیولوژی سیاسی تبارز کند، بنا را بر افسانهی برتری زبانی، برتری نژادی و قومی مینهد و پیروان این ایدیولوژی خود را مالک سرزمین میدانند و دنبال پیوستن به تکههای جداافتادهی خویش در کشورها و سرزمینهای دیگراند. وقتی این باورها در عمل و در مواجهه با واقعیتهای جهان امروز به شکست مواجه میشوند، به انواع خشونتها متوسل میشوند تا با استفاده از هر ابزاری در میان مردم جایگاه پیدا کنند. آنان از متوسلشدن به خشونت اصلا نگرانی ندارند و مسوولیت پیآمدهای هیچ عملکرد خشن و رفتار مبتنی بر خشونت اعضای خود را نمیپذیرند و با سردادن چند شعار همه را سادهسازی میکنند. برای این افراد دستورات رهبر و پیشوای ایدیولوژیک بالاتر از امر خدا و دستورات قرآن یا پیامبر و دیگر مقدسات قرار میگیرد.
مثلا گروه طالبان اغلب برای انسجام گفتمان افراطی خود بنای ایدیولوژی این گروه را بر باورهای متعصبانه مذهبی و تعصب قومی نهادهاند. هرکسی اگر اعتراضی به رفتارهای نژادپرستانهی این گروه داشت، بیدرنگ این اعتراضها مخالفت با احکام دین اسلام و دستوارت حکومت اسلامی پنداشته میشود. برخلاف برداشتهای که رفتار این گروه را ناشی از فهم ناقص آنان از مباحث دینی میدانند، باید گفت که تفسیرهای انحرافی از اصول دینی، حاصل نافهمی یا دگماندیشی این گروه نه، بلکه باور نهادینهشدهی این گروه را نشان میدهد.
۲. باورهای نهادینهشده و عمومیتبخشیدن خشونت
هر رفتاری براساس یک پیشینهای به وجود میآید. افراطیان، متون دینی را برای توجیه رفتارهای خود به اجزای کوچک تقسیم میکنند و بعد از آن جزوی که در تهیج پیروانشان کمک میکند را عمومیت میبخشند و سادهسازی میکنند. این تفسیرات شامل انتخاب جزییات خاص از متون دینی، انتخاب نظریهپردازی گزینشی، تمرکز بر تفسیرات منحرفانه و انزوای اجتماعی از جامعهی عامه است. این تفسیرات انحرافی معمولاً به توجیه باورها و اهداف افراطی کمک میکنند، اما با تفسیرات معمولی و تاریخی دینی تضاد دارند و به انحراف از اصول اصلی دینی منجر میشوند. گروههای افراطی اغلب با تفسیر انحرافی از مفاهیم دینی یا ایدیولوژیهای خود، به توجیه اقدامات و اهدافشان میپردازند. این تفسیرها ممکن است به صورتی تفاوتآفرین و غیرمعمول باشند و معمولاً به منافع و هدفهای گروه خدمت میکنند. این تفسیرها میتوانند توجیههای مختلفی از جمله ترویج خشونت، تبعیض نژادی یا فرهنگی، تحریک به اعمال خشونت بار و دهشتافگنی و یا ایجاد جنگ نیز شامل شوند.
۳. عوامل موثر در تفسیر انحرافی
تفسیر انحرافی متون دینی یا ایدیولوژیها معمولاً به تاثیر عوامل متعددی قرار میگیرد. افراد ممکن است در محیطهای گروهی یا فرهنگی خاصی بزرگ شوند که اعتقادات و ارزشهای خاصی را ترویج کرده و به تفسیر انحرافی دینی یا ایدیولوژیکی تشویق کنند. شرایط اجتماعی و سیاسی، به ویژه بحرانها و تنشها، ممکن است افراد را به تفسیر انحرافی ترغیب کنند و رهبران و مشاوران افراطی نیز میتوانند در ترویج این تفسیرات نقش کلیدی داشته باشند. عوامل فردی مانند احساسات و نیازهای خاصی نیز ممکن است تاثیرگذار باشند. همچنین تجربیات شخصی و نقدها به اصول مذهبی یا ایدیولوژیهای معتبر نقشی در تشکیل تفسیر انحرافی دارند. در نهایت، این عوامل به تدریج به هم ترکیب میشوند و میتوانند به تشکیل تفسیرات انحرافی منجر شوند. در گفتمان افراطیت در افغانستان، مهمترین اصل را پیوند دو مفهوم ساده و بزرگ تشکیل میدهد. پناهبردن به دین و قومیت. همه شاهد هستیم که افسانهی برتری نژادی در افغانستان، در چارچوب ایدیولوژیها، احزاب و جریانهای خاص تا کنون ظهور کرده که گفتمان افراطیت به سبک طالبان، نماد برجستهی همهی جریانات پیشین است و ویژگیهای همهی این جریانها را با خود دارد. زیرا به و به این دلیل که گفتمانها و جریانهای پیشین نتوانستند از مرحلهی تاسیس گذار کنند و به حالت نهادینه تبدیل شوند. به همین دلیل است که گاهگاهی در برخی موارد حتا مخالفان طالبان به شعارهای همسو با این گروه متوسل میشوند و طور ناخواسته در موضع موافق این گروه قرار میگیرند. بهعنوان نمونه، هرگاه که بحث بر سر تغییر ماهیت سیستم حکومتداری در افغانستان به میان میآید، مخالفان طالبان و موافقان آنان به دلیل اینکه در یک باور نهادینه مشترک اند، موضع همسو میگیرند و در یک صف میایستند که چنین طرز تفکر برای افغانستان هزینههای سنگینی داشته و همواره بستری شده برای تشویق عوامل بیرونی در امور داخلی این کشور.
۴. پیآمدهای باورهای نهادینهشده
تفسیر انحرافی از مفاهیم دینی و درآوردن این مفاهیم به شکل رفتار و اصول ایدیولوژیک، میتواند پیآمدها و تاثیرات ناگواری به همراه داشته باشد که محدود به افغانستان نمیماند. مهمترین این پیآمدها میتوانند ترویج نفرت، تفاوت اجباری، تشویق به اعمال خشونتبار، گسترش دهشتافگنی و از همه مهمتر متوقفسازی توسعهی اجتماعی باشند. اندیشههای افراطی بهطور گسترده میتوانند توسعهی اجتماعی را مختل کنند. این اندیشهها ممکن است منجر به ایجاد تنشها و ناامنی، محدودیتها بر آزادی شهروندان، مختلشدن توسعهی اجتماعی و… موارد بیشمار شوند. یکی دیگر از مهمترین پیآمدهای باورهای نهادینهشده، ترویج تفکرات سطحی و بدون توجه به علم و دانش است که توانمندیهای جوانان را سرکوب میکند و جامعه را به قطبهای مقلد و بیهدف تبدیل میکند. این اندیشهها ممکن است بهعنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف سیاسی به طرز نادرست و خشونتآمیز استفاده شده و به تعطیلی توسعهی اقتصادی و اجتماعی منجر شوند. برای مقابله با این تهدیدات، آموزش و ترویج ارزشهای منطقی و محترمانه، ایجاد فرصتهای اقتصادی و اجتماعی و توجه به نیازهای جامعه و شفافیت در فرایندهای سیاسی و اجتماعی ضروری است. زیرا افرادی که در معرض تفسیرهای انحرافی و باورهای نهادینهشده قرار میگیرند، ممکن است از هر فرصتی برای انجام اعمال خشونتآمیز و دهشتافگنی دریغ نکنند. همچنین، این نوع تفسیرها ممکن است تاثیرات منفی بر دیگر دینها و فرهنگها داشته باشند و تشویشها را در میان ادیان و فرهنگهای مختلف ایجاد کنند. برای مقابله با این تفسیرها، ضروری است که آموزش و ترویج ارزشهای منطقی و محترمانه در جوامع تشویق شود و تعالیم دینی به شکل سازنده و معتدل تفسیر شوند.
نتیجهگیری
باورهای نهادینهشده و اندیشههای افراطی هر دو ممکن است در یک نقطه با هم درآمیزند. بهخصوص زمانیکه یک گروه خاص از فقر هویتی رنج ببرد، جز قرارگرفتن در سایهی باورهای عمومی و مفاهیم ساده شده، مانند برتری نژادی، دیگر راهی برای بقای خود نمیبیند. تفکرات قالبی و پیشداوریهای خود را به هر شکل ممکن از جمله رفتار خشونتبار نهادینه میکند. از طرف دیگر، اندیشههای افراطی معمولاً منجر به تنشها، ناامنی و تضییع حقوق شهروندان میشوند و میتوانند توسعهی اجتماعی و انسانی را مختل کنند. بهطور کلی، توسعهی اجتماعی به ایجاد تعادل میان اندیشهها و ارزشهای معتدل و ترقی پایدار در جوامع نیاز دارد.