نویسنده: یعقوب یسنا
انسانها همیشه به جایگاه خود در جهان اهمیتی ویژه داده و جایگاه جانوران و گیاهان را دستکم گرفتهاند. مثلا وقتی بحث آگاهی و عقل پیش میآید، آگاهی و عقل را ویژگی انسان میدانند، درحالیکه چنین نیست. جانوران و گیاهان را رویدادهای طبیعی میدانند و تصور میکند همه برای استفادهی انسان و بازیچهی انسان استند، اما باور دارند انسان رویداد طبیعی نیست، بلکه از آسمان پرتاب شده است.
در این یادداشت به مفهومی که عقل و اندیشه گفته میشود و تصور بر این است، اندیشه فقط ویژگی انسان است، میپردازم. آگاهی، اندیشه، انتقاد و خودانتقادی یک فرایند تکاملیِ بههم پیوسته، اما دارای سطوح متفاوت است. در سطوحی از این فرایند انسان، جانوران و گیاهان شریک و در سطوحی تفاوت دارند. اگر این فرایند را فرایند تکامل آگاهی بنامیم، میتوانیم آن را به سطوح متفاوتی جدا کنیم و مورد بررسی قرار دهیم. برای درکِ هرچه بهتر فرایند آگاهی، آن را به آگاهی، اندیشه، انتقاد و خودانتقادی تفکیک کردهام تا بتوان جداگانه به هر بخشی پرداخت.
آگاهی چیست و چگونه شکل میگیرد؟ آگاهی به حیات و زندگی ارتباط دارد، وقتی حیات در سادهترین و ابتداییترین شکل خود به وجود میآید، همزمان است با شکلگیری آگاهی. حیات در واقعیت امر نخستین شکلگیری آگاهی است. یعنی میتوان حیات را عناصر شیمیایی دانستکه به آگاهی دست یافته است. در این صورت آگاهی بین گیاهان، جانوران و انسان مشترک است. آگاهی احساسی استکه گیاهان و جانوران از جهان بیرون پیدا میکنند. مثلا احساس و درک گرما، سرما، نور، تاریکی، بوی و… بین گیاهان و جانوران مشترک است. انسان نیز شامل جانوران است. شاید تصور کنیم که گیاهان آگاهی ندارند، این تصور درست نیست، زیرا گیاهان دارای آگاهی استند، گرما و سرما و… را احساس میکنند، زخم و آسیب به خود را احساس میکنند، پس از آسیب به ترمیم خود میپردازند، خطر جهان پیرامون و جانوران را احساس میکنند و بنابراین احساس راهکارهای را برای دفاع خود تکامل میدهند. در این صورت گیاهان و جانوران در شکلگیری آگاهی نخستین باهم شریکند.
آگاهی بهعنوان یک فرایند تکامل مییابد و میرسد به مرحلهی اندیشه یا عقل. این مرحلهی آگاهی را میتوان خودآگاهی نیز نامید. چرا؟ برای اینکه آگاهی میتواند دربارهی آگاهی و نسبتهای آن بیندیشد. در این صورت عقل و اندیشه درکِ نسبتهای آگاهی استکه بین جانور، آگاهیش و چیزها برقرار میشود و جانور میتواند نسبت خود را با آگاهی و چیزها نشانهگذاری و کُدگذاری کند. فرقی نمیکند که نشانهگذاری و کُدگذاری زبانی است یا شیمایی یا به شیوههای دیگر. مثلا انسان دربارهی نسبت خود با آگاهی و چیزها بیشتر از نشانهی زبانی استفاده میکند و میخواهد آگاهی و نسبت آگاهی را از چیزها بیان کند. اما یک شیر فهم خود از قلمرو و انتقال این فهم را به شیرها و جانوران دیگر که این قلمرو صاحب دارد، با ادرارش مشخص میکند. در این نشانهگذاری اندیشه و عقل وجود دارد، زیرا یک شیر توانسته فکر کند و نسبتی آگاهانه، اندیشیدنی و عقلی بین قلمرو، بوی ادرار و ملکیت برقرار کند. این نسبت را شیرها و جانوران دیگر درک میکنند. مورچهها این نبست را با افراز مواد شیمایی برقرار میکنند و با مواد شیمایی اطلاعرسانی میکنند. زنبورهای عسل با رقص محل گل را اطلاعرسانی میکنند. جانوران اندیشه و خودآگاهی دارند و اندیشه و خودآگاهی خود را با صدا و شیوههای متفاوتی انتقال میدهند، اما اندیشه و خودآگاهی میتواند ساده و پیچیده باشد. اندیشه و عقل بین انسان و جانوران مشترک است، اما اندیشه و عقل انسان نسبتا پیچیده و تکاملیافتهتر است.
انتقاد مرحلهی دیگری از آگاهی استکه آگاهی در فرایند تکامل خود به آن رسیده است. بنابراین انتقاد را میتوان خرد، اندیشه یا عقل انتقادی نامید که دربارهی کارکرد عقل و اندیشه انتقاد و داوری میکند. خرد انتقادی دو جنبه دارد: جنبهی حرفهای و تخصصی و جنبهی روشنگرانه. جنبهی تخصصی خرد انتقادی بیشتر رویکرد علمی دربارهی کارکرد عقل استکه از ابزارسازی تا مناسبات اجتماعی و حکومتداری را میتواند دربرگیرد. مثلا خانهای ساخته میشود، اما متخصصی بر ساخت آن خانه انتقاد وارد میکند که خانه درست ساخته نشده است و میتوانست بهتر از آنچه ساخته شده، ساخته میشد. این انتقاد در حقیقت انتقاد بر کارکرد عقل ابزارساز استکه در ساخت خانه به کار رفته است. جنبهی روشنگرانهی خرد انتقادی بیشتر از مفاهیم و معنویات عقلی جامعههای بشری انتقاد میکند. مثلا اعتقاد دینی، مذهبی و سایر مناسبات اجتماعی و فرهنگی در جامعههای بشری بیارتباط به مفهومسازی عقلی جامعههای بشری نیستند و هر جامعهای اعتقادات دینی و مذهبی خود را عقلانی میداند، اما خرد انتقادی روشنگرانه با انتقاد از مفاهیم دینی و مذهبی و سایر معنویات جامعههای بشری انتقاد میکند و خاستگاه و چگونگی شکلگیری این معنویات را در سیر تکامل آگاهی جامعههای بشری آشکار میکند. فکر میکنم این مرحلهای از آگاهی که به نگرش انتقادی میرسد، در بین جانوران خاص انسان است و آگاهی جانوران دیگر به این مرحلهای از آگاهی نرسیده است. این مرحلهی آگاهی در اندیشه و عقل انسان خیلی تاریخ طولانی ندارد، از چند هزار سال پیش به این سو انسان به این مرحلهای از آگاهی دست یافته استکه توانسته دربارهی کارکرد عقل و اندیشهاش آگاهی انتقادی یابد و دربارهی خدایان، ادیان و سایر مفاهیم و مناسبات اجتماعی و ارزشهای فرهنگی خود روشنگری کند.
خودانتقادی را میتوان آخرین مرحلهی آگاهی تا اکنون دانستکه آگاهی توانسته به آن برسد. خودانتقادی ادامهی جنبهی روشنگرانهی انتقاد استکه گسترش یافته است. جنبهی روشنگرانهی انتقاد استوار بر نگرش فلسفی است و بیشتر آگاهیای خاص فردی استکه یک فرد میتواند دربارهی ساختار آگاهی و عقلی خود بیندیشد، بر آن دید انتقادی پیدا کند و از ساختار فکری و عقلی خود انتقاد نماید. عقل و اندیشه از نظر تکاملی چندان فرصتی را فراهم نمیکند که انتقاد و خودانتقادی گسترش یابد، زیرا آگاهی و عقل برای حمایت از حیات جانور و جمع تکامل یافته است و عقل ترفندهای را ارایه میکند که منافع جانور و جمع را تامین کند تا این منافع موجب حفظ حیات جانور و جمع شود. اما آگاهی خودانتقادگرانه میتواند برای تکاملِ ترفندها و شگردهای عقل خطرناک باشد، زیرا میخواهد مشت بستهی عقل (که چگونه تکامل کرده و چرا تکامل یافته) را باز کند. عقل نمیخواهد از نظر تکاملی مشت بستهاش باز شود و شگردها و ترفندهایش آشکار شود. عقل با شگردها و ترفندهای متفاوتی تکامل یافته است. تکامل ادیان و فرهنگها همه شیوههایی از ترفند و شگردهای تکامل عقل و اندیشه استند.
بنابراین از نظر فلسفی مکتب فلسفی فرانکفورد را میتوان نمونهای از خرد انتقادی روشنگرانه دانست و اندیشههای فلسفی نیچه، شوپنهاور و نسبتا فوکو را اندیشهی خودانتقادی دانست. اندیشههای خودانتقادگرایانهی نیچه، شوپنهاور و فوکو از آنجاییکه میخواهند مشت بستهی تکامل عقل را باز کنند و ترفندها و شگردهایش را آشکار کنند، معمولا برچسپ عقلستیز بر اندیشههای خودانتقادی نیچه، شوپنهاور و فوکو زده میشود.