نویسنده: سینا راشدی
نام افغانستان با افراطیت پیونده ناگسستنی دارد. این کشور بیش از هر جغرافیای سیاسی دیگر، پایگاه ظهور و صعود افراطیت است. حوزههای مختلف چون دین و سیاست، فرهنگ و تاریخ، آموزش و قومیت به این پدیده مبتلا شدند. افراطی و جزمگرا، دگماندیش و مطلقگرا از القاب انسان افغانستانی است. این برچسب از سایه همیشگی افراطیت ناشی میشود. این پدیده، بیشترین ساحت زندگی شهروندان افغانستان را متاثر ساخته است. افراطگرایی در سطوح فرد، گروه و تودهها اتفاق میافتد. با تفاوت دیدگاهها؛ افراطیت توصیفی برای تمایلات رفتاری و ایدیولوژیهای متعدد در سراسر جهان است. تغییرات به سمت عدم رواداری و تمایل به خشونت، از ویژگیهای افراطیت محسوب میشوند.
اتخاذ و اعمال تصامیم افراطی جزو ایدیولوژی نظامهای مختلف در افغانستان است. نظامهای سیاسی از دموکراسی تا نظامهای چپی و از حکومتهای اسلامی تا رژیمهای شاهی-همیشه با افراطیت زندگی کردند. این مرض، از شکلگیری افغانستان تا حال در حوزههای مختلف جریان دارد. خوانش سختگیرانه از دین و گرایشهای قومی، عمدهترین مدلهای افراطیت است. زندگی هر شهروند این کشور با انحراف از قرائتهای میانهروی و چرخش به سوی تفسیر تندروانه، پیوند دارد. دین پرکاربردترین ابزار برای رسیدن به قدرت است. افراطیون مذهبی، از این ابزار سالها استفاده کردند. میزان نفوذ آنان از مجرای اعمال حرکات تندروانهی دینی، خیلی صریح و غیرقابل کتمان است.
پسمنظر شکلگیری افراطیت در افغانستان به چهاردهه جنگ و سیاست ربط مستقیم دارد. برداشتهای بنیادگرانه از اسلام به حیث راهی برای مقاومت علیه رقیبان، در سرفصل خطوط جهادیها قرار داشت. با خروج شوروی از افغانستان، جنگهای داخلی میان «جهادیها» شکل گرفت. این جنگها نماد افراطیت قومی-فرقهای بودند. تفاوتهای قومی-مذهبی عامل اصلی این نبردها محسوب میشدند. سود حاصل از این جنگها، منجر به ظهور بنیادگرایانی زیر نام «طالبان» با برداشتهای سختگیرانهتر تمام شد. هرچند در طی این سالها هم مجاهدین و هم طالبان اقدامات تندروانهی انجام دادند. طرح شکستدادن ارتش شوری و خاموشکردن خشونتهای جنگهای داخلی شماری از مردم را بهسوی جهادگرایان و ایدیولوژی طالبان سوق داد. حتا پس از سقوط طالبان و حادثهی یازده سپتامبر، بنیادگرایی در افغانستان شکل دیگری بهخود گرفت و وارد مرحلهی تازه شد. در دولت حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی، افراطیت در ابعاد مختلف وجود داشت. مسایل دینی و قومی، کلیدواژههای افراطی پنداشته میشدند. با فروپاشی جمهوریت، طالبان مجددا روی کار شدند. ظهور مجدد این جریان، فضای گسترش افراطیت را بیشتر از گذشته مساعد ساخت.
بیعدالتی فزاینده در افغانستان بیداد میکند. این بیعدالتی از مشارکت در اقتدار، حقوق مدنی و تفوقطلبی ناشی میشود. تبعیض نظاممند علیه اقوام و زنان، علیه مذاهب و ارزشها، علیه رقیبان و هویتها؛ وجود دارند. روابط خونی و قومی، قبیلهای و زبانی، تصمیمگیرندهی اصلی است. امتیازات سیاسی و اقتصادی در اختیار کسانی قرار دارد که پیوند قبلیهای داشته باشند. گسترش این وضعیت، منجر به افراطیت و ستیزهجویی میشود. این موارد زمینه را برای پرورش افراطیت مساعد میسازد. عمر این بیماری نیز، بیشتر دوام خواهد کرد. نباید فراموش شود که گروههای مذهبی تندرو در نبود حکومتداری خوب و ناامیدی اقشار جامعه، میتوانند در میان مردم نفوذ کنند. نظام سیاسی موجود در افغانستان، با اعمال سیاستهای آمرانه، زمینه را برای آموزش افراطیت مساعد ساخته است. ریشههای افراطیت تنها به آموزههای دینی ربط ندارد؛ ناامیدی و خشم، محرومیتهای تاریخی و نابودسازی ارزشها، شگاف فکری و بیعدالتی، باعث هجوم جوانان به مدارس افراطی میگردد. این نمونه به شکل آشکار در افغانستان جریان دارد. طالبان بسیار روشن در این زمینه کار میکنند. در نخست نان مردم را میگیرند و سپس ترغیب میکنند تا به مدارس بروند. اینجاست که با گذر زمان، نیروهای افراطیتر به جامعه پیشکش میشود.
در شرایط موجود، نهتنها شگاف میان مدرسه و دانشگاه از بین رفت، بلکه دانشگاه از متن به حاشیه کشانیده شد. اکنون دانشگاهها و مراکز آموزشی به پایگاههای رادیکالیسم مذهبی مبدل شدند. نصابها به شدت دستکاری و استخدامها سلیقهای صورت گرفتند. نصابهای درسی به تولید فکر و دانش کمک نمیکنند. محتوای آنان با واقعیتهای روز، همخوانی ندارد. در نصاب مکاتب، تاکید بالای برجستهسازی «جهان کفر» و «جهان اسلام» است. کودکان چشم باز میکنند و از جهان پیرامون متنفر میشوند. برای کودکان در مکاتب، حقارت و بدبینی آموزش داده میشود. از کودکی شناخت دارم که از رسانه و جواهرات مادرش، از سبک زندگی معاصر و آیندهنگری خانوادهاش متنفر است. این وضعیت، از القای ارزشهای افراطی در مراکز آموزشی سرچشمه میگیرد.
طالبان به خوبی میدانند که در صورت زوال افراطیت، زمینه سربازگیری آنان مساعد نمیشود. با رشد و پرورش این جریان، فرصتهای تداوم را فراهم میسازند. با توجه به این دلیل، بیشترین تمرکز طالبان بالای مدارس دینی و ذهنیتسازی جوانان است. گرچه، تداوم طالبان باعث تداوم عقبگرد خواهد شد، اما راههای وجود دارد تا در زمینه کاهش و مهار این پدیده اقدام کرد. ذهنیتسازی اجتماعی-فرهنگی، فعالیتهای روشنگرانه و مدنی، گفتمانسازی و افزایش سطح آگاهی؛ راه را برای مقابلهی هدفمند در تقابل با افراطگرایی هموار خواهد کرد. رسانهها و نهادهای مدنی، کنشگران و مراکز آموزشی در این خصوص مسوولیت تاریخی دارند. آسیبپذیری افراد در معرض خطر، کاملا آشکار است. کودکان و جوانان بیشتر از همه، مورد آماج جریانهای تندرو قرار گرفتند. پرداختن به این مسایل با رویکردهای نرم، زمینهی کاهش ایدههای سختگیرانه را مساعد خواهد ساخت.