درآمد
واقعیت این است که فروپاشی نظام سیاسی هر کشور، زیانهای جبرانناپذیر در ابعاد متفاوت و لایههای متفاوت زندگی شهروندان وارد میکند. زیرا، زمانیکه نظام سیاسی فرومیپاشید و گروهی نو روی کار میآید، نهتنها روابط و تعامل سیاسی و اداری تغییر مینماید، بلکه فرهنگ و مناسبات انسانی نیز متحول میشود؛ به ویژه اگر این فروپاشی در سطح ایدیولوژی دولت باشد.
فروپاشی جمهوری افغانستان پس از ۲۰ سال، از چنین ویژگی برخوردار بود. زیرا، پس از فروپاشی جمهوری، ما نهتنها گواه تغییر در حکومت و زمامداری افغانستان بودهایم، بلکه گواه بههمریزی فرهنگ افغانستان و جایگزینی گونهای خاصی از رفتار اجتماعی نیز بودهایم. زمانیکه به کلانشهرها و فضای شهرهای افغانستان، بهویژه کابل نگاه شود، به خوبی این مورد را میتوان مشاهده کرد. حال، با درک این مطلب که به خوبی نزد همه روشن است، میتوان پرسید: آیا میتوان از پیآمدهای مثبت فروپاشی و فرصتهای ناشی از آن سخن گفت و اگر بله، آن فرصتهای پیشآمده کدامها هستند تا بتوان در سیاست آینده از آنها بهره برد؟ این نوشته در روشنایی تجارب کشورهای آسیایی؛ بهویژه هند، چین، مالیزیا، اندونیزیا و سنگاپور تمرکز کرده، چند فرصت را پیشکش مینماید. ممکن است بزرگانی که متن را میخوانند اینها را فرصت نشمرند. در کوتاهمدت حق با ایشان است، ولی در میانمدت و درازمدت، باور دارم این موارد فرصتهای بسیار ارزندهای برای افغانستان خواهند بود.
۱. از میانرفتن اقتدار رهبران قومی
نخستین فرصت برای افغانستان، کاهش اقتدار و مشروعیت رهبری احزاب سیاسی قومی و رهبران آنها است. همه به خوبی میدانند که رهبران قومی چنان سیاست و قدرت را به دندان گرفته بودند که کناررفتن آنها ممکن نبود. اما تحولات اخیر چنان برقآسیا آنها را کنار زد که باور هیچکس نمیشد. شاید آنهایی که نگاه شان به شدت فاشیستی باشد، این نکته را درنیابند، مگر بهرغم بدبختیهایی که طالب آورده است، امکان ظهور نسل نو افزایش یافته است؛ آنهم در شرایطی که تجارب جدید ناشی از مهاجرت را تجربه کردهاند.
۲. کاهش امپریالیسم
دومین فرصت برای افغانستان، کاهش امپریالیسم در تمامی ابعاد آن و استعمار غربی بود. حضور غربیها در افغانستان سبب شده بود که درز و شکاف عمیقی در فرهنگ افغانستان به وجود آمده و غربگرایی مفرط رواج پیدا نماید. این موضوع سبب برهم خوردن فرهنگ، تقابل نسلی، شکاف تاریخی و وابستگی فرهنگی افغانستان به غرب شده بود و نگاه انتقادی به آن کمتر دیده میشد. در واقع، گونهی خاصی از عقلانیت در افغانستان پا گرفته بود که به گونهی شگفتآوری عقلانیتهای دیگر را به حاشیه رانده و آنها را در شناخت نامشروع جلوه میداد. تغییر در رژیم؛ اگرچه به شکل معکوسی افغانستان را وارد جهان سنتی، با رویکرد بسیار تنگنظرانه و غیرانسانی ساخته است، مگر نسل نو از برخورد سنت (انتی تز) با مدرنیتهی غربی (تز) راهِ میانه را بهتر تشخیص داده و سنتزی از آن دو شکل خواهند داد. به نظر میرسد نسل جدید و دو نسل پیش آن بتوانند در این سنتر همدیگر خود را بپذیرند و شکافی در بیست سال در افغانستان شکل گرفته بود را پر ساخته و افغانستان و مردم آن از بحران معنا رهایی دهند.
۳. افزایش نگاه ملی با رویکردکثرتگرایانه
یکی از ویژگیهای مهاجرت، کسب تجارب جدید است. مگر، این تنها درس ممکن نیست. درس دیگر، آموختن تنوع، کثرت و حس میهنپرستی از گونهی فرانسهای آن است. بدین معنا که اگر پیش از مهاجرت تبارپرستی، زبانپرستی، جنسیتپرسیتی و یا نژادپرستی اهمیت داشت، پس از مهاجرت به احتمال زیاد انسان بر این مرزبندیها فایق آمده و به هویت ملی تمرکز میکند. به سخن دیگر، در مهاجرت انسانها به کشورشان علاقهمند شده و به گذشتهی خود نستالوژی پیدا میکنند. در نتیجه، پس از بازگشت، امکان همسویی و سازش افزایش مییابد. جهاندیدگی و دردهایی که مهاجرت به او آموخته است، او را بیشتر متمایل به کثرتگرایی و پذیرش باورها و رفتار دیگران کرده و آن را آماده انعطاف و تغییرپذیری میسازد.
در گفتوگویی که با مهاجران افغانستانی در بسیاری از کشورهای جهان داشتهام، من را به این درک رهنمون کرده است که در صورت بازگشت، مهاجران به خوبی میتوانند در مقایسه با پیش از مهاجرت باهم زندگی مسالمتآمیز داشته و اهداف مشترکی تعریف نمایند. بسیاری از آنها که حس ملیگرایی را بیماری تشخیص داده بودند (از جمله خودم) و رفتن از افغانستان را فخر میدانستند، امروز عکس آن را در ذهن داشته و در گفتار خود با روشنی تمام بیان میدارند. این یعنی امید به بهبود.
۴. امکان بازاندیشی در اندیشهی سیاسی و شکلگیری جبههی فراگیر برای ساخت دولت
سیاست افغانستان چه لیبرالی بوده است، چه اسلامی و یا چه مارکسیستی، از دامان قوم بیرون نیامده و نگاه قومی بر کلیت رفتار نخبگان سیاسی حاکم بوده است. تجربهی زیستهی من در کشور افغانستان به خوبی نشان میدهد که از دانشگاه تا رسانه، حزب سیاسی، انجمنهای مدنی و… قومی بوده و هیچگاه در افغانستان جریانهای روشنفکری فراقومی شکل نگرفته است و یا اگر شکل گرفته است، به زودی نابود شده است (نمونههای آن محفل انتظار است).
مگر با توجه به سه فرصت کلیدی در آینده، نخبگان علمی ۲۵ تا ۵۰ سالِ افغانستان، فرصت این را خواهند داشت تا به بازاندیشی مدلها و تیوریهای سیاسی استفاده شده در افغانستان روی آورده و نظریههای جدید و بومی متناسب با شرایط حال افغانستان طراحی نمایند. تا جاییکه من در جریان هستم، علاقه به چنین کاری در نسل تحصیلکرده روبهفزونی است و آنها بهرغم اینکه در کشورهای منطقه و جهان مصروف تحصیل، تدریس و یا پژوهش هستند، به این درک رسیدهاند که راهی که افغانستان تا هنوز رفته است، با اشکال جدی تیوریک و تجربی روبهرو بوده و میباید برای افغانستان نظریهی علمی جدی تولید کرد. پس از آن، سیاستمداران میتوانند از این الگوها استفاده نموده و در سیاستورزی بهروز شوند. این مهمترین فرصت از میانِ فرصتهای چهارگانه در افغانستانِ پساجمهوری است.
نتیجه
افغانستان پساجمهوری، چهار فرصت کلیدی در اختیار دارد و در آیندهی نزدیک مردم متوجه آن فرصتها خواهند شد. فرصت اولی، از میانرفتن اقتدار رهبران قومی است. این فرصت کمک میکند تا نسل نو بتوانند وارد صحنهی سیاسی شده و سیاستورزی را تمرین نمایند. شکلگیری حزب آزادی و عدالت به رهبری آقای ذاکرحسین ارشاد، نمونهی روشن است. دومین فرصت، کاهش امپریالیسم در تمامی ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و رسانهای است. افغانستان چنان وابسته شده بود که دیگر یارای دیدن خود را از چشمانداز بومی و خودی نداشت. سومین فرصت، افزایش نگاه ملی با رویکردکثرتگرایانه است. به یاد داشته باشیم که دو گونه نگاه به ملت وجود دارد: کثرتگرا و ادغامگرا. رویکرد کثرتگرا به دلیل افزایش وسعت دید نخبگان افزایش خواهد یافت و این زمینهی همگرایی را مهیا میسازد. آخرین فرصت، امکان بازاندیشی در نظریههای معرفتیِ است که افغانستان تاحال استفاده کرده است. بهنظر میرسد انسانهای اکادمیک افغانستان متوجه کاربستناپذیری تیوریهای موجود شدهاند و اینکه میتوان و باید جرأت داشت که تیوری بومی تولید کرد. از اینرو امکان ساخت مدلها و الگوهای بومی افزایش یافته است. سیاستمداران جوان با بهرهگیری از آن میتوانند سیاستورزی جدیدی را در افغانستان تمرین نموده و امکان شکلگیری جبههی فراگیر سیاسی را با رویکرد کثرتگرا به ملت و فرهنگ در این کشور فراهم نمایند.