اسطوره و استعاره چگونه زندگی ما را پر کرده است؟
جوزف کمبل در تعریف اسطوره میگوید: “آنچه ما به دنبالش هستیم تجربهای از زنده بودن است”.
انسانها در واقع با اسطورهها زندگی میکنند و اسطوره با زندگی آنها عجین شده و به مثابه خون در رگهای زندگی در جریان است. پس اینجا نیاز است بدانیم تجربهای زندهبودن یعنی چه؟ این تجربه یعنی تصور عاطفی یا تصور آرمانی انسان از خود و جهان هستی است که به لحاظ وجودی و روانی، روان هر انسان تمایل رسیدن به آن را دارد. و اسطورهها تجارب اولیه بشر بوده که رهنمون انسان امروزی برای زیستن است.
قهرمان افسانهای باید از کوهها عبور کند؛ دریاها را درنوردد؛ اژده هایی را که در مسیر قهرمانی او سد شده است، به زمین درآورد و در آخر هم لقب قهرمانی را بدست آورد. این تصویر از قهرمانی در واقع همان گستردن خیر در جهان هستی و دفع شر میباشد. انسانها در هر برههءزمانی در واقع در چنینی مسیری حرکت میکنند. مشکلاتی که انسان متقبل میشود همان کوههایی اند که باید رد شوند از آنها؛ قهرمان شدن نیاز به درد دارد.
به لحاظ معرفتی اسطوره را دیدیم که اسطوره یعنی قهرمانی. حالا راه رسیدن به این قهرمانی چگونه است؟ این جاست که استعاره پا در میان میگذارد و در واقع پلی میگردد برای رسیدن به آن تصور آرمانی و وجودی فرد. استعاره چطور این کار را انجام میدهد؟ نظام ذهن انسان به شکل استعاری طراحی شده است و به شکل استعاری عمل میکند. استعاره یعنی دیدن یک چیز از عینک چیزی دیگر. سوال این جاست مغز انسان چرا اینطور عمل میکند؟ مغز زمانی به شکل درست و بهتر فعالیت خود را به انجام می رساند که دادههای مغزی واضح تر بوده و شناخت واضح و تصویر روشن در مغز ایجاد کند زمانی مغز به شناخت واضح برسد ارتباط میان سلولهای مغزی بیشتر شده و افزایش این ارتباط در نحوه عملکرد مغز تاثیر چشمگیر دارد زیرا عمل پردازش دادهها به شکل بهتر صورت گرفته و زمانی انسان شناخت عمیق از چیزی پیدا کرد در انجام آن تبحر لازم پیدا میکند. بنابر این زمانی انسان امر انتزاعی مثل زندگی را میآید از دریچه پدیده ملموس که در ارتباط مستقیم با بدنش بوده و از دریچه حواس آن را تجربه کرده درک میکند، متناسب به همان شناخت عمل پردازش در ذهن صورت گرفته و رفتارهای انسان شکل میگیرد این رفتارها میتواند وی را به قهرمانی برساند و هم میتواند وی را تبدیل به ناقهرمان کند. استعارهای که در این بین به نظر من منحیث گرگاه عمل کرده و استعارههای دیگر حول آن شناور است و معنای خود را از آن میگیرند، استعاره زندگی است زیرا فرد هر تصویری از زندگی در ذهن داشته باشد، سرنوشت وی را تعیین میکند. یکی از موهبتهای خدا به انسان این است که میتواند هر زمانی تصویرهای ذهنی خود را تغییر داده و ذهن خود را دوباره برنامه ریزی کند؛ بدین لحاظ وی میتواند استعارههای خود را از زندگی در موارد لازم تغییر دهد. به طور مثال شخصی فرض کند “زندگی درد کشیدن است” یا “زندگی بدبختی و بدی است” اینجاست که به وی چنین القا میگردد خوبی و خیری در دنیا وجود ندارد و هر عمل خیر اگر انجام دهد خوبی نمی بیند و اینجاست کم کم از مهربانی، عشق و عطوفت فاصله گرفته و دور میشود. اما اگر شخصی تصویر متفاوت داشته باشد و زندگی را خیر و صلاح و عشق ببیند دیگر همه چیز متحول میشود و هر قدمش در جاده زندگی به مهربانی برداشته شده و در راستای مهربانی حرکت میکند. در این جاست قانون جذب عمل میکند طوری که هر خوبی و مهربانی، مهربانی را میکشاند و زندگی تمامش میشود رسیدن ها و عشق و زیبایی.
ذکیه شهاب
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه کابل