در تاریخ جعلی افغانستان، احمدشاه ابدالی دال مرکزی است که تاریخ ۲۷۰سالهی افغانستان بر محور آن میچرخد. صابرشاه لاهوری که در تاریخ جعلی افغانستان بنام «صابرشاه کابلی» مسما گردیده است، مشروعیتبخش چگونگی به کرسی نشستن این دال مرکزی است. صابرشاه لاهوری در تاریخ جعلی افغانستان به پیمانهی مهم و تاثیرگذار است که نام آن حامل چند پیام عمده به شمار میرود. یکی اینکه او به عنوان یک صوفی و زاهد در تاریخ جعلی افغانستان ظاهر میشود؛ دوم اینکه او مشروعیتبخش یک سنت ناپسند قبیلهای بنام «لویهجرگه» است؛ سوم اینکه ترویجگر برتریخواهی قومی و قبیلهای تلقی میشود، زیرا در تاریخ جعلی افغانستان آوردهاند که صابرشاه «بر این اعتقاد بود که بهدلیل سدوزاییبودن، ادعای احمدشاه بر تاج و تخت بر هر قبایل دیگر ارجحیت دارد.» همین استدلال تا زمان و روزگار ما جایش را با این ایده عوض کرده است که فلانیها به دلیل پشتون بودن نسبت به دیگر اقوام ارجحیت دارند. در ابتدا صحبت از قبیلهی برتر بود، اما درحال حاضر صحبت از قوم برتر است. بعد از شکلگیری اندیشهی ناسیونالیسم افغانی و یا همان پشتون بود که قوم پشتون جای قبیلهی سدوزایی را گرفت، اما در واقعیت امر تفاوت در اصل ایده که همان برتریطلبی قومی و انحصار قدرت است، ایجاد نشده است. چهارم اینکه صابرشاه لاهوری از سوی بریتانیا مامور شده بود تا قدرت و زعامت سیاسی خراسان را به کسی بسپارد. چون خودش بنا به اعرافات تاریخی، ظرفیت و توانایی مدیریت آن کشور را نداشت. اما صابرشاه، احمدشاه ابدالی را به قدرت رساند و او از یکسو ایران بزرگ را تجزیه کرد و از سوی دیگر تبدیل به دال مرکزی در یک نظام قبیلهسالار شد؛ نظامیکه تا امروز جز پیامآور فاجعه و بدبختی و آوارگی چیز دیگری برای مردمان این مرزبوم به ارمغان نیاورده است.
امروز که بیش از دونیمسده از آن روزگار فاصله داریم، هنوز هم همین چهار مورد مشروعیتبخش حکومتهای افغانها یا همان پشتونها در افغانستان بودهاست. حکومتها در افغانستان باید قدرتش را از ملا بگیرد، اجماع قبایل دربارهی آن وجود داشته باشد، متعلق به قبایل پشتون باشد و زیر سایهی استعمار بیرونی کار و فعالیت نماید. یعنی ما باوجود اینکه سالها از آن دوران فاصله گرفتیم و نظامها آمدند و رفتند، اما روش همانی بود که تهداب آن در آن زمان گذاشته شد.
پرسش این است که صابرشاه لاهوری کی بود و چرا تاریخنگاران دربار او را بنام «کابلی» معرفی نمودند؟ اگرچه صدیق فرهنگ در «افغانستان در پنج قرن اخیر» خویش از ذکر نام «صابرشاه» خودداری کرده است، ولی میرغلام محمد غبار نهتنها با ذکر نام او تاریخ را جعل کرده است، بلکه بخاطر اینکه بیگانه شمرده نشود، برای او تخلص کابلی را برگزیده است. غبار در کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ» آورده است که «پس در روز نهم جرگه، طرفین یکنفرعضو جرگه را حکم تعیین کردند که هرکی را او به سلطنت انتخاب کند، همه به وی بیعت نمایند. شخص حکم یکمرد روحانی بود که به هیچ قبیله، حتا قندهار تعلق نداشت و او همان صابرشاهنام کابلی پسر متصوف استاد «لایخوار» از اهل کابل بود که طبقات مختلف قندهار به او ارادت و اعتماد داشتند. این صوفی سیاستمدار برخاست و احمد ابدالی را بهحیث پادشاه معرفی کرد و هم خوشهی گندمی را در عوض تاج به کلاه او نصب نمود. فیودالهای بزرگ اگر خواستند یا نخواستند، مجبور به بیعت و تصدیق سلطنت این مرد جوان گردیدند. این است که احمدخان ابدالی به عنوان احمدشاه به پادشاهی کشوراعلام شد.»
غبار نهتنها صابرشاه را کابلی ساخت، بلکه پدر او را نیز استاد لایخوار کابلی نامید. اگرچه غبار و کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ» او در منطق قبیلهگرایان جای ندارد و به همین دلیل خودش توسط دستگاه قومی، زندانی و کتابش تا سالهای سال ممنوع شد، ولی بعدها این کتاب به دلیل جعلیاتش تبدیل به تاریخ مهم افغانستان شد. اما شماری باورمندند که تاریخ غبار توسط قومگرایان مورد دستبرد قرار گرفته و جعل شده است و این کتابی که ما امروز بنام «افغانستان در مسیر تاریخ» میشناسیم اصلی نیست و جعلشدهی آن به ما رسیده است. به هرحال وقتی دربارهی یک رویداد نگاه میکنیم باید به منابع و سرچشمههای اصلی آن مراجعه کنیم تا ببینیم که آیا برساختههای تاریخی و قومی که تاریحنگاران بعدی جعل کردند، واقعی بودند یا نه؟
عبدالکریم نویسندهی «تاریخ احمد ۱۸۵۰م» که از تاریخهای معتبر دوران احمدشاه ابدالی است، دربارهی صابرشاه آورده است که «صابرشاه نام درویشی از سکنای لاهور وارد اردوی نادرشاه شد، اکثر… استاده کرده و بسیار اسپان گلی پیش آن… مثل طفلان در بازی مشغول میماند، هرگاه احمدشاه برای سلام نادرشاه از آن راه میگذشت بر درویش مذکور هم سلام میگزارد. او میفرمود ای احمد خان … بت یاری سلطنت تو ام، احمدشاه از این سخنها اعتقاد تمام به خدمت آن درویش داشت. چنانچه در روز مقتولشدن نادرشاه آن درویش را همراه گرفته به قندهار روانه شد و به جلادت و تهوری تمام از آن مکان پرشور و فغان خود را بهکنارکشید؛ چون یک دو منزل از اردوی نادری بدر رفت آن درویش احمدشاه را گفت که اکنون تو پادشاه شو! احمدشاه گفت حضرت! من لیاقت سلطنت و اسباب حشمت آن ندارم. درویش مذکور حلقهای از گل ساخته و دست احمدشاه را گرفته برآن نشانید و گفت این تخت سلطنت توست و کاهِ سبز برسرش گذاشته و فرمود این جیغهی خلافت تو و تو پادشاه درانی… همین درویش بود که چندی بعد در لاهور در میان خویش و اقربای خود آمده بهطور مجاذیب درکوچه و بازار با آواز بلند میگفت که من نشان و علمهای احمدشاه درانی را در اینجا استاده خواهم کرد.»
شما در همین روایت میبینید که نه از کابلیبودن صابرشاه خبری است و نه از لویه جرگه ملی. همچنان تاریخ سلطانی (۱۸۶۴م) که یکی از تاریخهای معتبر دربارهی رویدادهای دورهی احمدشاه ابدالی است، لاهوری بودن صابرشاه را مهر تایید میگذارد. در این تاریخ آمده است که «… بعد از چندی درویش مذکور به لاهور رفت و در آنجا نیز اکثر روزها تکههای کرباس را به شکل خیمه برپا کرده و اسبهای از گل ساخته را در پیش خیمه قطار میکرد و میگفت سلطنت احمدشاه ابدالی را در لاهور مهیا میکنم و شهنوازخان ابن ذکریا خان حاکم آنجا این سخنان را حوصلهاش برنتافته و او را کشت.»
اما در برخی منابع هندی آمده است که صابرشاه لاهوری یکی از جاسوسان انگیس بود، پس از اینکه در ماموریت اولش موفق شد، جهت هموارکردن راه به شبهقارهی هند رفت. او ابتدا به زادگاهاش لاهور رفت و دربارهی احمدشاه در میان مردم دست به تبلیغات میزد و این ماموریتاش را در پشت لباس تصوف پنهان نموده بود. اما حاکم لاهور او را دستگیر و به جرم جاسوسی به بریتانیا به قتل رساند. چگونگی کشتهشدن صابرشاه در سایر اسناد دیگری که ذکر برخی آنها رفت، چیزی گفته نشده است، صرفاً گفته شده است که در لاهور توسط حاکم آن شهر کشته شد. اما منابع هندی، جرم او را جاسوسی گفتهاند. اگر به تحولات پسااحمدشاه ابدالی نظر بیافگنیم، درمییابیم که پشتسرِ این تعیینات، دستان قدرتمند استعمار انگلیس نهفته بوده است. اول اینکه کشور شکوهمند خراسان را با آن همه تاریخ و افتخارات درخشان فرهنگی و تمدنی به دست یک قبیلهی بدوی داد، این تسلیمدهی قدرت به معنای «بستهکردن قطار ریل به دُم بایسکل/دوچرخه» بود، چون استعمار انگلیس میدانست که وقتی سرنوشت یک تمدن درخشان را بهدست افراد یک قبیلهی صحراگرد و کوچی بدهید، بدبختی به بار میآورد. ما نتیجهی این عمل دوراندیشانه را دیدیم. امروز میراث احمدشاه ابدالی برای ما افغانستانیها جعل، زنستیزی، انفجار، انتحار، مزدوری، فقر، محرومیت، خردستیزی و تمدنسوزی است. گزینش احمدشاه ابدالی برای استعمار انگلیس، یک مزیت دیگری هم داشت، او بود که با شکستن کمربند امنیتی هندوستان، زمینهی اشغال هند را مساعد ساخت. بسیاری از پژوهشگران واقعگرا باورمندند که اگر احمدشاه ابدالی بر هند حمله نمیکرد و مرهتهها را شکست نمیداد، انگلیس هیچگاهی قادر به تصرف هند و سپس سایر کشورهای اسلامی نمیشد. صدیق فرهنگ در کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» میگوید که وقتی احمدشاه ابدالی به هند وارد شد، نهتنها با کمپنی هند بریتانوی تماس گرفت؛ بلکه با آنها روی یکسری مسایل دیگر تفاهم نمود. همه میدانیم که کمپنی هند بریتانوی بعدها از طریق استعمار کشور و سرزمین پهناور هند را تصرف نمود.