مقدمه:
اصطلاح طالبان، بر گرفته از عنوان محصلان مدارس دینی، برای نخستین بار بر گروه شبه نظامی اطلاق گردید که به سال ۱۹۹۴ میلادی با شعار مبارزه با مشکلاتی که گروههای جهادی سابق برای مردم ایجاد کرده بودند، اعلام وجود کردند و اهداف خود را خلع سلاح گروههای مجاهدین مشغول به جنگهای داخلی، متوقف ساختن تولید، فروش و حمل و نقل تریاک و مبارزه با فساد اداری، نا امنی و بزهکاریهای روز افزون اجتماعی اعلام نمودند.
به مرور زمان هم اهداف مذکور و هم ماهیت نظامی طالبان دچار تحول شده و کم کم به یک جریان فکری، ایدئولوژیکی و سیاسی تبدیل گردید، به گونهایکه به دنبال موفقیتهای نظامی، ایجاد یک دولت اسلامی مبتنی بر برداشتها و تفاسیر خشک و غیر منعطف از اسلام را به اهداف خود افزودند.
پوشیده نیست که بعد از کسب قدرت ماهیت حقیقی این گروه روز به روز روشنتر گردیده، به گونهایکه امروزه این جریان با مفاهیمی چون تحجّر و دگماتیسم، جزمیت و خشونت شناخته میشود. انتحار و خونریزی، مشارکت در کاشت و تجارت مواد مخدّر، انحصارگرایی قومی، لسانی، فکری و مذهبی و مقابله با هویت انسانی زن و تبدیل آنان به کالایی در چنگ مرد، آن چیزی است که امروزه از واژه «طالبان» در اذهان تبادر میکند.
اما سؤال اینجاست که چه چیزی باعث گردیده این گروه به چنین سرانجامی، برسد؟ چه منطقی رفتارهایی مذکور را توجیه میکند و توضیح میدهد؟ آیا چنین رویههایی ناشی از باورهای فکری و مذهبی آنان است؟ یا زمینههای نهان دیگر در این امر دخیل است؟ به عبارت دیگر عملکردهای این گروه آیا نتیجۀ آموزه های دینی است یا عوامل آن را در مسایل اجتماعی، فرهنگی و قومی باید جستجو کرد؟
در این نوشتار سعی گردیده با بررسی جامعه شناسانه، ریشۀ تاریخی رفتار خاص طالبان(پدیده «طالبانیسم»)، پیگیری شده و سه عامل عمده مورد بررسی قرار گیرد: برداشت ناروا از دین، آداب و رسوم قبیله ای، روحیات ویژۀ قومی.
بررسی زمینههای تاریخی-اجتماعی این پدیده از این باور نشأت گرفته است که صرفاً تحجّر و جزمیّت آنها باعث خشونتشان نمیگردد. یعنی تحجّر و دگماتیسم به تنهایی آن نحوۀ رفتار اجتماعی و سیاسی را نمیتواند تبیین نماید؟ چرا که بسیاری از گروهها و افراد دگماندیش، تحجّرگرا و جزمی وجود دارند که جزمیّتشان آنها را به چنین رفتارِ هجومی و خشونت طلبانه برنمیانگیزاند. از آن گذشته این جزمیت و تحجر حتی ممکن است نتیجۀ عکس در برداشته باشد؛ یعنی به جای فعالیّت شدید اجتماعی، سیاسی و نظامی منجر به گوشهگیری، انزوا طلبی و رهبانیگریشان گردد. بنابراین دگماتیسم و جزمیت طالبان تنها دلیل این رفتار و خشونت طلبی آنها نمیتواند باشد.
لذا برای پی بردن به عامل اصلی این پدیده لازم است نگاهی به گذشته و تاریخ آنها در بستری از پدیدهها و عوامل اجتماعی افکنده شود.
قبل از آن که به اصل بحث بپردازیم بد نیست بدانیم که بنیان اصلی تشکیل دهنده جنبش طالبان بر بستری از اشتراکات تباری، جغرافیایی و فرهنگی استوار گشته، چنانکه غالب آنان متعلق به قوم واحدی است که در دو سوی خط دیورند مستقر هستند؛ و امروزه حداقل به دو شاخۀ افغانی و پاکستانی در رسانهها از آنان یاد میشود. بدین ترتیب «طالبانیسم» تلفیق سه جریان فرهنگی«دین، آداب و رسوم قبیلهای و روحیات ویژۀ قومی» است؛ برای بررسی زمینه های فرهنگی لازم است که اندک تامّلی به خاستگاه جغرافیایی و اجتماعی این جریان بیاندازیم.
منظور ازخاستگاه هم بُعد حدود و ثغور جغرافیایی اولیۀ تکوّن این جریان است و هم زمینههای شکلگیری اجتماعی ویژگیهای فرهنگی آنان؛صحبت از این خاستگاه بدان جهت اجتناب ناپذیر است که رابطۀ تنگاتنگ و متقابل با زمینههای فرهنگی موثر بر فرایند تکوّن طالبان دارد و بدین ترتیب هم ریشۀ قومی طالبانیسم روشن میگردد و هم ریشۀ رسومات آن. بعد از رسومات به دین نیز میپردازیم که چگونه با تمایلات و آداب قومی در آمیخته و تفسیر گردیده است.
به هر حال پدیده طالبان محصول فرایند و جریان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است که در بستر مساعد سرزمینیهای پشتوننشین زمینههای رشد خود را همواره با خود به یدک میکشد. در واقع، توجه به جامعهشناسی پشتونستان و شرایط و وضعیت اجتماعی حاکم بر این سرزمین در پروراندن روان و رفتار ویژه برای تبیین و تحلیل پدیده طالبانیسم اهمیت بسزایی دارد.
علاوه بر مطالب و زمینههای فوق فرایند تحولات سیاسی، نظامی و مهاجرت را نیز باید مدّ نظر قرار داد که بسترهای مناسب را جهت به فعلیّت در آوردن عنصر طالبانیسم مهیا نمودهاند. عامل فرعی دیگری را که میتوان در رشد و توسعه طالبانیسم و موفقیت آنها در عرصه نظامی از آن یاد نمود جریان فکری مشابهی است که طیف وسیعی از هم اندیشان را از سراسر جهان اسلام در تشکیلاتی بنام «القاعده» بهم مرتبط ساخته است. بنابراین هرگاه و در هر شرایطی عوامل فوق اعم از خاستگاه، زمینه های فرهنگی(آداب و رسوم قبیلهای، ویژگیها و خصلتهای قومی)، تحوّلات نظامی- سیاسی ، هم اندیشان خارجی دست به دست هم دهند نتیجهاش بروز حالت خاص روانی و رفتاری است که امروزه ما در پدیدهی عینی طالبانیسم شاهد آن هستیم.
بنابراین طالبانیسم یک جریان خاص و مقطعی نیست بلکه فرایندی پویا و روان که میتواند در هر مرحله و دورۀ تاریخی در صورت فراهم شدن شرایط مذکور تکرار گردد.
زمینه های فرهنگی:
بستر شکلگیری طالبان از نظر جغرافیایی و اجتماعی، مناطق قبایلی پشتون نشین پاکستان و افغانستان است. مشاهدات عینی، به وضوح مثبِت این امر است و کمتر میتوان از سایر مناطق و طوایف منطقه، افرادی را در آن مشاهده نمود.
طوایف پشتون جامعهای را تشکیل میدهند که حتی در عصر حاضر، بافت سنتی و بدوی خود را حفظ نموده است؛ سنن، آداب و رسومات قوانین نانوشتهای هستند که به شدّت در این مناطق و بین این قبایل اعمال میگردد. آن بخش از آیین اسلام که تقویت کنندۀ رسومات و آداب قومی است به شدّت مورد توجه و استفاده است که عکس آن نیز صادق می باشد. یعنی آن بخش از دین و مذهب که مغایرت با آداب و باورهای قبیلهای دارد تضعیف گردیده و مورد تشکیک واقع میشود. نمونۀ بارز آن منع تحصیل دختران از تحصیل و زنان از کار است که علیرغم تأکید دین بر امر تعلیم و آموزش برای نوع بشر، اما این مهم به نام «مباح» از اهمیت و اعمال باز میماند و حکم روشن شرع در برابر عُرف رنگ میبازد.
چنین سلطۀ بیقید و بندآداب و سنن قومی، جامعهای دگم و بسته را به وجود آورده است که آسیب و ضربۀ جبران ناپذیری از لحاظ تکامل اجتماعی بر جای نهاده است. وضع دستهبندی بین قبایل مناطق مذکور و رقابت اجتناب ناپذیر آنها با همدیگر ویژگیهای «روان شناختی جمعی» خاصی را در آنها پدید آورده که بارزترین مشکل آن خشونت، ظاهر گرایی و جزمیّت است.
یکی از عوارض دیگر دستهبندی به شکل قبیله و طایفه در این مناطق، این است که کمتر می توانند در قالب یک جامعهی مدنی متشّکل از عناصر و طوایف مختلف گردهم آیند و اگر چنین مراکز و اجتماعات مدنی اندک و کم رونقی نیز شکل گرفته است به خاطر حاکمیت ساختار قبیلهای، نتوانسته به طور مطلوبی از مزایای قواعد و قوانین شهری و مدنی در چارچوب وجود یک دولت که حافظ نظم، قانون و قواعد تعامل اجتماعی است بهرهمند گردند و با مقرّرات و قوانین مسالمت آمیز و مبتنی بر مدارا و تسامح و تحمّل آشنا گردند.
این تمایل گریز از قانون و مقررات مدنی به قدری در این قبایل شدید است که دولتهای پاکستان و افغانستان(خراسان) هم نتوانستهاند بر این مناطق سلطۀ خود را بسط و گسترش دهند که شکلگیری «مناطق قبایلی آزاد» نتیجۀ مستقیم آن میباشد.
به هر حال در این مناطق مبنای تعاملات اجتماعی، انتقام، حفظ مصالح و منافع قبیلهای، جنگ و خون ریزی است. قوانین دولتی و حتی دینی در این جا دیگر رنگ میبازد و حاکمیت مدنی معنای خود را از دست میدهد. این جوامع در واقع جامعه ای بدون دولتاند؛«دولت» به معنای پایبندی به قوانین مدوّن نوشته شده و اطاعت و فرمانبرداری از مجریان آن .
اگر ما دولت را به معنای ایجاد نوعی فرهنگ و به رسمیت شناختن نوعی کنش جمعی که لازمهاش وجود یک فرهنگ و یک سلسله نهادها و زیرساختارهای متناسب با وضع مدنی است؛ بدانیم[۱] میتوانیم بگوییم که دولت در این مناطق هیچگاه حاکمیت نداشته است. از طرف دیگر جامعۀ مدنی در مقابل جامعۀ بدوی و طبیعی مطرح میشود. جامعه بدوی جامعهایست که محور گفتار و رفتار و به طور کلی معیار حق و باطل، قدرت، خشونت، خود خواهی و خودبینی است. در مقابل، جامعه مدنی، جامعهایست که لجام مهار بر تمام موارد فوق زده شده و اصل حاکم بر آن همزیستی، همکاری و تعامل انسانها با همدیگر است.
با وجود این تمایز، جوامع قبایلی آزاد مورد بحث، جوامع بدوی و طبیعی به حساب میآیند چرا که تعاملات قبیلهای است و نظم بر اساس منافع شخصی و قبیلهای شکل میگیرد.
تحوّلات سیاسی و نظامی افغانستان :
سرآغاز فرایند تحولات سیاسی و نظامی در افغانستان، قیام مسلحانۀ مردم علیه نظام مارکسیستی مورد حمایت شوروی در افغانستان بوده است که یکی از اثرات منفی آن نابودی زیرساختهای اجتماعی این کشور از جمله مکاتب بوده است. در طی قیام عمومی مردم، مکتب، حساسترین نهاد اجتماعی آسیب دید و نظام و نهادهای آموزشی اعم از سنتی و رسمی تقریباً به حالت تعطیل و نیمه تعطیل درآمدند.
با ورود مهاجرین به داخل پاکستان بحث و دغدغه آموزش فرزندان مهاجرین مطرح گردید و از سوی نهادهای مختلف بین المللی، احزاب افغانی و دولت پاکستان، در این خصوصی چارهاندیشیهایی صورت گرفت و در این بین مدارس دینی بیش از همه بانیان فعّال و متمول پیدا نمودند. این اقبال دلایل زیادی داشت از جمله مهمترین آن تأمین نیروی فرهنگی جبههها جهت مقابله با اقدامات تبلیغی کمونیستها بود.
این گونه مدارس کم کم وسعت و تعدّد چشم گیری یافتند و از ایالات مرزی فراتر رفته و به پنجاب، سند و بلوچستان نیز رسیدند و محصول این تلاشها طبق آماری رسمی تا سال ۱۹۹۵ میلادی، فعال شدن بیش از ۱۷۵۰۰ مدرسه بود.[۲]روند مدرسه سازی در سالهای آتی همچنان ادامه یافت. به طور مثال وزارت کشور پاکستان در ایالت پنجاب در سال ۱۹۹۷ میلادی، ۱۶۹ مدرسه برای آموزش ۱۷۵۳۳ طلبه تأسیس نمود. [۳]
این مدارس محل مصرف وجوهات کمکی از سوی مقامات، مردم محلی، کشورهای عربی خلیج فارس قرار میگرفت. برنامه این مدارس شامل آموزش، تجوید، تفسیر، فقه، شریعت، احادیث، منطق، ریاضی، اختر شناسی و تبلیغ بود. در کنار آموزش علوم دینی که وظیفۀ اصلی مدارس مذکور به حساب میآمدند، تعداد کثیری از این مدارس (حدود ۱۰۰ مدرسه دینی) در پاکستان به کار آموزش نظامی حدود ۱۰۰۰۰ نفر مشغول بودند.
دور از انتظار نیست که سیاستمداران پاکستانی دید ابزاری نسبت به چنین مدارسی و طلبههایش نداشته باشد؛ نکته در خور توجه آن است که غالب طلبههای این مدارس را کسانی تشکیل میدادند که در جنگ افغانستان یتیم شده بودند و این امر قدرت مانور زیادی جهت برنامهریزان پاکستانی برای بهرهمندی کامل از این مجموعه بر ایشان فراهم میساخت؛ هم میتوانستند هر چه که باب میلشان بود به آنها آموزش دهند و هم از لحاظ روانی بر این گونه افراد مسلط شده و آنها را وادار به امور خشن و سخت نمایند.
اما در سالهای پساجهاد، پاکستان که از این پتانسیل به خوبی آگاه بود و از این نیروها در دوران جهاد اکثر استفاده را برده بود؛ پس از سلطۀ مجاهدین بر کابل و درگیریهای داخلی و به خطر افتادن منافع این کشور و یا به منظور سلطۀ بیشتر بر افغانستان جریان طالبان را به حرکت انداختند.
ناگفته نماندکه در خلق این پدیده، پاکستان تنها نیست. بلکه اصل طرح از آن غربیهاست؛ که کارشناسانشان جهت بهرهوری نظامی، سیاسی و ایدئولوژیکی این فرقه را خلق نمودند تا هم چهرۀ یک دین را مغشوش سازند و هم کشورهای منطقه را از آرامش و ثبات محروم نمایند.
بدین ترتیب روشن گردید که خشونت وعملکرد منفی طالبان محصول عوامل فرهنگی، اجتماعی، قومی و سیاسی است که در بسترجغرافیای مساعد سرزمینیهای پشتون نشین زمینههای رشد خود را باز یافته و میتوان آنها را تحت عناوین ذیل دسته بندی نمود:
۱- تربیت وآموزشهای ویژه درمدارس دینی پاکستان که ماحصل مشخص آن تحجر و دگماتیسم است.
۲- آداب، عادات و رسوم قبیلهای رخنهناپذیر که حتی در صورت تقابل با آموزه های دینی رجحان خود را حفظ می کند.
۳- و سرانجام روحیات خشونت آمیز ویژۀ قومی
قابل ذکر است، هرکدام از این عوامل گذشته از تاثیرات انفرادی، با تلفیق و برقراری ارتباط متقابل میزان اثرگذاری مضاعفی را برجای نهاده اند.
[1] . بیرو آلن فرهنگ علوم اجتماعی/ ترجمه باقری ساروخانی/ انتشارات کیهان/ چاپ سوم ۱۳۷۵/ص۲۰۴
گوله جولیوس، ویلیام ل. کولب/ فرهنگ علوم اجتماعی/ ویراستار محمد جواد زاهدی مازندرانی نشر مازیار چاپ اول ۱۳۷۶، ص۴۱۹.
[۲] . کوشف و لادیمیر / طالبان پدیده تاریخی / علی محقق، فصلنامه تاریخ روابط خارجی/ سال دوم/ ش۳.
[۳] . کوشف ، همان