نویسنده: سیامک خراسانی
گفتمان و حدت ملی در سهدهه تحولات اخیر افغانستان مسیرهای عجیب و خونین را طی کردهاست؛ حفیظالله امین با رفیقان و همفکرانش که نمایندگان کمونیسم در افغانستان بودند و مدعی تطبیق انترناسیونالیسم کارگری، وقتی به وحدت ملی رسیدند، فراموش کردند که طرفدار سوسیالیسم و نفی طبقات در جامعه هستند. آنها وحدت ملی را در تشت فاشیسم قومی شستوشو دادند و در آفتاب قبیلهگرایی خشک کردند تا به استثنایی یک قوم و قبیله، دیگران حق نفسکشیدن را نداشته باشند. شاید سواد این گروهکهایی که از بخت واژگون شدهی کمونیسم، خود را میراثدار کمونیسم در افغانستان معرفی کردند، از نبرد طبقاتی که توسط کارل مارکس عنوان شده بود، این بود که باید زیر این عنوان همهی اقوام غیرپشتون را به زیر تیغ یکرنگی و یکقومی یعنی قوم پشتون یا همان افغان ببرند تا صدای دیگر اقوام در این جغرافیا شنیده نشود. آنان تصمیم گرفتند که از طریق پاکسازی قومی خدمتی کرده باشند به شعار محو طبقات در جامعهی افغانستان.
آنان برای رسیدن به این هدف هرکسی را که ادعای حقوق شهروندی و هویتی میکرد؛ متهم به ارتجاع و طرفدار امپریالیسم کرده و محکوم به زندان و نابودی میدانستند. سرانجام، تا پایان دورهی حکومتشان، دهها هزار انسان این سرزمین را که عمدتاً از اقوام غیرپشتون بودند، به قتل رساندند تا اینکه ریسمان ملیگراییشان کَنده شد و نتوانستند تا پایان، این راه نا هموار را بپیمایند. بعد از آنان این میراث شیطانی را آقای گلبدین حکمتیار به دوش گرفت. اگرچه ایشان نتواست ریسمان مرکب بهجاماندهی ترکی، امین و نجیب را محکم نگهدارد، ولی توانست که به کمک بقایای حزب دموکراتیک خلق و سازمان استخباراتی پاکستان (ISI) از حکومت کردن آرام مجاهدین به رهبری پروفیسور برهانالدین ربانی جلوگیری کند تا حکومت نتواند به مردم افغانستان مصدر خدمت شود و سرانجام، حکومت مجاهدین را به ناامنترین حکومت برای مردم افغانستان مبدل کرد. شاید هیچ دستی محکمتر و مهمتر از دستان حکمتیار برای برهمزدن و ناکامی دولت اسلامی مجاهدین کارا نبوده باشد. او حتا یکروز هم آنان را به رسمیت نشناخت و جنگ خود را در برابر دولت مجاهدین به رهبری شهید ربانی و قهرمان ملی احمدشاه مسعود، مهمتر از جنگ در برابر رژیم کمونیستی وانمود کرد. دلیل نفرت او چیزی نبود، جز قومی و قبیلهای، چون دو تن از مهمترین کارگزاران حکومت اسلامی مجاهدین (برهانالدین ربانی و احمدشاه مسعود) تاجیکتبار و پارسیزبان بودند. در غیر آن شاید به صراحت بتوان گفت که در تاریخ معاصر افغانستان پروفیسور برهانالدین ربانی با سوادترین، با ایمانترین، مسلمانترین و مناسبترین رییسجمهور افغانستان بود.
سرانجام، بعد از برهمزدن حکومت مجاهدین توسط حکمتیار و بقایای ترهکی و امین، سروکلهی ملاعمر پیدا شد. او همانند خار به یک بارهگی از این شورهزار رویید؛ روییدنی که حتا تاریخ قرون وسطا نمونهی اینگونه جریان جزمگرا و بدوی را در حافظه خویش ثبت نداشت، چه رسد به دنیای مدرن که ما در زیر آسمان آن نفس میکشیم!
جریان طالبان (دور اول) هم به سان گذشتگانشان، در کنار تطبیق شریعتِ آمیخته با فرهنگ قبیله، شعار تحکیم وحدت ملی را نیز در افغانستان زمزمه میکردند؛ شریعتی که در مدارس پاکستان آموخته بودند و وحدت ملیای که نظریه و تیوری آن در کتاب شیطانی «سقاوی دوم/متعلق به اسماعیل یون» با جزییات مطرح شده بود و به اجرا درآوردن مواد آن را پیشزمینهی وحدت ملی واقعی در افغانستان میدانستند. به همین دلیل بود که طالبان دست و آستین را بر زدند تا وحدت ملی، هم از دید مذهبی و هم از دید تباری و قومی به هر نحوی که ممکن است در این جغرافیا پیاده شود.
یکی از برنامههای مهم و اساسی گروه طالبان چه در گذشته و چه امروز در افغانستان، یکرنگکردن جامعهی افغانستان از نگاه قومی بود/ است. جامعهای که به جز یک قوم، مجال زندگی برای دیگران وجود نداشته باشد؛ همان چیزی که نادر غدار و حفیظالله امین و دیروز هم اشرفغنی احمدزی میخواستند، آرمانیکه اسلاف گذشته با تمام نیرنگ و فریب انگلیس و توپ و تانگ روسی نتوانست در این سرزمین مصیبتزده به اجرا درآورند.
تفاوتِ میان آرمانِ یکرنگیخواهی تباری گروه طالبان با آرمان یکرنگیخواهی قومی جناح حفیظالله امین و رفقایش دیده نمیشد، بلکه برنامهی هر دوی آنان از یک جوی آب میخورد و نتیجهی آن یکی بود، مسلطکردن قوم افغان/پشتون در سراسر افغانستان و حذف باشندگان اصیل کشور. ولی این آرمان در پشت دو سنگر پنهان شده بود و شعار «وحدت ملی» را به مردم افغانستان پیشکش میکرد. وقتی پای مرکب ملیگرایی رفقا و شعار «یا اسلام کامل و یا هیچ» حکمتیار لنگید، پیروان همان شعار سریعاً لاش خود را بر دوش به اصطلاح شریعت ناب انداختند، اینبار به گونهی بسیار خطرناکش به میدان کشیده شد تا نگذارند درختی وحدت ملی بیآب بماند؛ خطرناکی این ملیگرایی طالبان نسبت به رفقا در این بود که اینان پایبند هیچ دلیل و استدلال عقلی، دینی و اخلاقی نبوده و امروز هم نیستند؛ عقل یکی از بیارزشترین متاع روزگار و ساخته و پرداختهی کفار در نزد آنان بهشمار میرفت و می رود، ولی دین هم تا جایی برای آنها دین بود که خودشان در مدارس قبایل پاکستان فهمیده بودند، به باور طالبان فراتر از آن، دیگر حرف خدا و دین نه، بلکه برآمده از ذهن دسیسهگران غربی تلقی میشد.
طالبان دور نخست (مثل امروز) به دلیل اینکه خود را سر تا پا با لباس به اصطلاح شریعت آراسته بودند! میبایست از یکرنگیکردن جامعه از نگاه مذهبی آغاز میکردند، به همین اساس آنان در ابتدای مبارزاتشان فرمان قتل پیروان فرقهی اهل تشیع را صادر کردند تا شعار طبقاتیکردن جامعه افغانستان را از نگاه دینیاش از میان برده باشند. این برنامهشان به اکمال نرسیده بود که خون قبیلهای و پشتونوالیشان در جوش آمد و به فکری تطبیق «وحدت ملی» از نگاه سیاسی و قومی برآمدند. گروه طالبان برای پیادهکردن این آرمانِ دیرینه، از پاکسازی قومی آغاز کردند، زیرا به باور آنان نمیشود هم زنده بودن و حضوری اقوام دیگر را شاهد بود و هم ادعای تطبیق «وحدت ملی» کرد. آنان دانسته بودند که اگر وحدت ملی با زور، فریب و دروغ، در پیشگاه و حضور سیاسی دیگر اقوام پیاده میشد، حتماً گذشتگان در این راستا به یک نتیجه میرسیدند. از تقسیم قدرت به صورت مطلق به یک خانواده توسط احمدشاه ابدالی تا اجباریکردن زبان پشتو توسط داوود و قتل عام مردم مناطق خاص توسط امین و ترهکی ثابت میکند که بلاخره یکجای کار میلنگد. به همین اساس آنان درک کردند که وحدت ملی را نمیشود در «بودنِ» دیگر اقوام در این سرزمین نهادینه کرد. بنابراین، برای رسیدن به یک جامعهی یکدست و عاری از اقوم دیگر، فرمان پاکسازی قومی را صادر کردند. دیری نگذشت که در میان ردههای درجه دوم طالبان در شمال کشور این شعار سر برآورد که «تاجیکان به تاجیکستان، اوزبیکان به اوزبیکستان، هزارهها به گورستان و یا ایران بروند، افغانستان از افغانها (پشتونها) است.» گروه طالبان چنان به وحدت ملی گرایش داشتند و فکر پیاده کردن آن را در ذهن پرورش میدادند که نهتنها خواهان زنده بودن دیگر گروههای قومی نبودند، بل حتا آثار بهجامانده از آنان را نیز نمیخواستند. از همینرو، طالبان فرمان به آتشکشیدن درختان انگور و باغستانهای شمالی، ویرانکردن پیکرههای تاریخی بودا در بامیان و وتخریب خانههای مردم تخار را دادند تا نشود روزی این خانهها و درختان در افغانستان بوی «بیوحدتی» بدهند و حضور آنها، افسانه دروغین وحدت ملی را در افغانستان خدشهدار سازد.