نویسنده: ادیب محمدی
کوهدامن در مسیر تاریخ همانند دیگر مناطق افغانستان واقعات تلخ و غم انگیز زیادی را پشت سر گذشتانده است، اما در حقیقت هیچیک غمانگیزتر و تلختر از تجاوز ملیشههای نادر غدار یا (آل یحیا) و همچنان طالبان افغان یا به فرمودهی خواجه بشیراحمد انصاری «خوارج معاصر» نبوده است.
انگلیس، روس، مغول و دیگر بیگانهها، هرآنچه کردند از آنها گلایه نداریم؛ اما طالبان و سپاه مزدور و ستمگر افغانی نادر غدار که ظاهرا مهر امامت و شریعت قومی خویش را در پیشانیشان حک کرده بودند، بدتر از هر لشکر کفری و بیگانه ستمگری کردند.
در زمان نادر غدار تحت عنوان «سرش از ما و مالش از شما» کوهدامن را ویران و به جان، مال و ناموس آن تجاوز صورت گرفت و در زمان خوارج معاصر عین عمل با برنامهریزی دقیقتر صورت گرفت.
در این دو دوره با اهداف شوم و تخلیهی کوهدامن از صاحبان اصلی آن که تاجیکان بودند، جابهجایی افغانهای هندی و تحقق برنامههای استعماری انگلیس برای استقرار یک حکومت دستنشاندهی به تمام معنا، از هیچ ستمگریای دریغ نشد.
شاهآغا مجددی در کتاب «امیرحبیبالله خادم دین رسول الله» نگاشتهاست که: پس از پیروزی نادرخان زمینه طوری مهیا شد که نادر خان همین لشکر خویش یعنی مردمان تحت امر و تربیتشدهی استعمار انگلیس را به شمالی فرستاد و آنها هرقدر جنایتی که از دستشان آمد صرفه نکردند. مال مردم را چور و منازلشان را آتش زدند و حتا تعدادی از دختران جوان را با خود به هند برتانوی بردند که بعدها آن مظلومین را در «هیرامندوی» لاهور بهفروش رسانیدند.
بهخاطر سرکوب این مردم یگانه شخصیت جباری که میتوانست اهداف استعمار انگلیسی را برآورده سازد، محمدگل مومند بود که بهعنوان رییس تنظیمیه شمالی ۲۵ هزار تفنگداران جیرهخوار انگلیس را از قبیلههای احمدزی، کروخیل، جاجی، منگل، طوطاخیل و وزیری جمع کرده و تحت فرماندهی شخص محمدگل مومند به شمالی غرض کشتار، چور و چپاول فرستادند تا در کوهدامن علیه تاجیکان، افغانگونه وحشیگری کنند.
طوریکه در کتاب «یغمای دوم منگلی» نوشتهی استاد لطیف کریمی استالفی نگاشته شده است: محمدگل مومند در این ولایت قیافت فاتحی بهخود گرفته در کمال تکبر و بیگانگی با مردم پیشآمد دشمنانه و وحشیانه نمود. او قوای حشری و نظامی را در تاراج خانه، انهدام دیوارها، باغها و احراق قلعهها بگماشت و خود مشغول شکنجه، اهانت، لت و کوب مردم بود. او از قیامکنندگان یعنی (تاجیکان) جان میخواست و آنهایی که پول، طلا و سلاح نداشتند چوب میزد، دشنامهای رکیک و دور از شرف انسانی میداد، حتا به تایید سایر تاریخنویسان، تهدید به احضار زنش در مجلس عام مینمود. اگر در خانههای تلاشی شده، زیورات بهدستشان نمیآمد زنان خانواده را تهدید به فروبردن سوزن در پستانهایشان مینمودند.
و باز در همین کتاب میخوانیم: به گزارش شماره ۵۸ ماه دلو روزنامه دولتی اصلاح: محمدگل مومند از مردم شمالی ۳۹۸۳۴ دانه طلا و ۱۴۹۲۰۶ سکه نقره از خانهها دزدی و به نادرشاه پیشکش کرد. البته این حساب روزنامه شامل آنعده زیورات، پول نقد و اثاثیه خانه مثل قالین و…. نمیشود که لشکر وحشیصفت افغانها یا همان پشتونها با خود بردند.
همچنان جریده اصلاح در شماره ۱۰ جدی ۱۳۰۸ و شمارههای ۱۱ جدی و شماره ۲۹ حوت ۱۳۰۸ خود با ملاحظه و احتیاط کامل چنین ارقام داشتند: «۱۲۹ نفر از مردم شمالی محبوس، ۷۰ نفر کوهستانی اسیر و سر هفت نفر کوهستانی بهکابل آورده شد و ۳۰۰ نفر اسیر، عدهای مقتول و عدهای فرار و ۵۰ نفر در یک روز اعدام گردیدند.»
میرغلام محمد غبار نگاشته است: ملاهای جیرهخوار به کمک دولت برخاسته با نشر مواعظ مذهبی از یکطرف مردم شمالی را مستحق مجازات و عقوبت شدید به مثابهی کفار نمایش دادند، از طرف دیگر خود مردم شمالی را میخواستند قانع کنند که این همه جبر و ستم حکومت را نتیجه شئامت و شومی عمل خود از جانب خدا بدانند.
غلامحبیب نوابی در کتاب امیرحبیبالله کلکانی نگاشتهاست: وقتیکه خادم دین و رفقای برجستهاش اعدام شدند، یکعده از مردمان اجیرشده از طرف نادرخان و گروهایی که به مقصد چور و چپاول اهالی بیدفاع و صلحجوی شمالی با آنها ملحق شده بودند، مثل سیل خروشان به منطقهی کوهدامن سرازیر گردیده، به قتل و غارت اموال منقول و دارایی مردم پرداخته و اگر جزییترین اقناع حتا التجایی از جانب صاحبان اموال احساس میکردند، به زندگیشان بیرحمانه خاتمه میدادند. با مشاهدهی اعمال وحشیانهی غارتگران، مردم کوهدامن خصوصا اهالی قصباتیکه در مسیر شاهراه و همواریها قرار داشتند، تماما هستی و دارایی خود را جا گذاشتند و یکسر و گوش به سوی کوهساران گلدره، شکردره، استالف، فرزه و ارتفاعات سنجددره و دستههای متفرق دیگر به کوه دیکچه و کوههای صافی پناهنده شدند.
نقد و جنس و مواشیشان کاملن به دست چپاولگران افتاده و اگر زن سالخورده و طفل معصوم از جمعیتشان جدا مانده بودند، مورد اختطاف واقع شده و به دست هرکسی که افتاده بودند بردند و اینکه با چه سرنوشتی دچار شدند، به کسی معلوم نشد و آنچه مسلم است این است که دوباره به خانوادهی خود برنگشتند. چاریکار را عدهای اجیرشدگان از جمله افغانها یا همان پشتونهای تگاب و ملیشههای آل یحیا که اکثرا از مردم جاجی بودند چور کردند.
پس از شهادت امیرشهید حبیبالله خادم دین رسولالله، زمانیکه قبیلههای وحشی افغان به دستور خانواده آل یحیا و بهویژه نادر غدار کوهدامن را چور و چپاول کردند و نسلکشی به راهانداختند، برای مدتی بهعقب رفتند تا مردم کوهدامن دوباره برگشتند و به خانههای خشک و خالی که به روایت تاریخ، جز چهاردیوار خانه و دروازههای سوختگی و سقفهای فروافتاده چیزی برایشان باقی نمانده بود. حتا میگویند که بخشی از سگها و پشکهای این مردم را کشتند و برخی دیگر را به غنیمت برده بودند.
طوریکه مرحوم غلام حبیب نوابی در کتاب «امیر حبیبالله کلکانی» نگاشته است: بازگشت مردم کوهدامن به خانههایشان مصادف با سرمای زمستان بوده که بدبختانه زمستان آن سال از سختترین زمستانها بود و مردم کوهدامن با مشکل نبود غذا و دوا، از دستدادن لحاف و دوشک و فرش تلفات زیادی را متحمل شدند. چون اصول احصاییه و آمار هنوز در افغانستان تعمیم ندارد تلفات واقعی بهدستآمده نتوانست، اما با درنظرداشتن اوضاع عمومی میتوان گفت که تلفات انسانی خیلی زیاد بوده چون کشت و زراعت تیرهماهی در آن سال خوب نشده بود، اثرات قحطی و غلات و علامات ناشی از برهنگی و گرسنگی مردم در موسم زمستان در بهار سال ۱۳۰۹ خورشیدی وضع زندگی مردم به شکل هیبتناکتری تبارز و با آمدن آفت کولرا، توام با حوادث دیگر به سمت شمال، مردم بدبخت و ستمدیدهی کوهدامن را به کلی متاثر نمود و اکنون یک قشر انسانهایی را که با نام اهالی کوهدامن مشاهده مینمایید که جنب و جوش در راه بقای خود سعی و تلاش دارند از معجزات سدهی اخیر ماست، و الی با سوانح طاقتفرسای زندگی گذشته باید نشانی از این قوم باقی نمیماند. جوانانشان را کشتند، زراعتشان پامال کردند، خرمنهای شان سوختانده شد، مال منقول و اسلحه و زیورات و فرشهای شان بردند و تاریخ که به راستی تکرار میشود، چنگیزخان هم چنین کرده بود.
در سالهای تسلط خوارج معاصر یا طالبان افغان که مردم شمالی به رهبری استاد شهید و فرماندهی قهرمان ملی درحال مقاومت بودند، به فرمودهی شاهآغا مجددی در کتاب «امیرحبیبالله خادم دین رسولالله» که بهگونهی با بسیار محافظهکارانه نگاشته است: مردم شمالی در برابر طالبان میرزمیدند و در برابر تجاوز پاکستان مقاومت نمودند، حکومت پاکستان مجبور شد تا بهخاطر قلع و قمع مقاومت، تعداد زیادی پنجابی را در لباس طالب داخل کشور ما نماید و اینها پس از فتح کوهدامن و پروان و کاپیسا مثل سرحدیها پس از آتشزدن مزارع و باغهای مردم شمالی و ویران نمودن کاریزها و منازل مردم، عدهای از دختران جوان را بنام انتقال به کمپ سرشاهی از شمالی با خود آورده و میخواستند به پنجاب انتقال بدهند که توسط عدهای از طالبهای افغانستانی جلوگیری شد.
طالبها و نادریها افغان/پشتون بودند. مزدور انگلیس و بهخاطر تحقق اهداف انگلیسها و تشکیل یک کشور مستعمره به تمام معنا ساخته شده و اما با سوءاستفاده از اسلام، چهرهی این دین را بدنام کردهاند. اینها نهتنها از تاریخ و فرهنگ ما، بلکه از قرآن و انسانیت نیز ناآگاه بوده و هر برنامهای که از «آیاسآی» و باداران دیگر خود دریافت میکردند با انرژی تمام بسوی تحقق آن میشتافتند.
خواجه بشیراحمد انصاری در کتاب «مذهب طالبان» حکایت جالبی را نقل کرده است: دوستمحمد از باشندگان کابل که در دوران طالبان مجبور شده بود تا بهخاطر سد رمق به شمال برود و در بدل مزد روزانه هفتادهزار روپیه کابلی-پول رایج کشور در آن زمان درخت سیب، شفتالو و تاک انگور اره نماید. او میگوید: روزی در کوهدامن در حالی که مصروف اره کردن درختهای سیب بودم، برایم احساس گرسنگی دست داد و با خود گفتم چه میشود تا سیبی را از شاخه یکی از درختهای قطعشده برکنم و علاج گرسنگی نمایم. همینکه سیب را کنده بر دهان گذاشتم دیدم که کیبل طالبی مسلح که ما را استخدام نموده بود برسرم فرود آمد و سپس برایم گوشزد نمود تا هرگز به میوه حرام دست دراز ننمایم.
و این عقیدهی خندهآور خوارج معاصر زیر پرچم اسلام و مذهب مقدس و میانهرو حنفی تحمیل بر آنانی شد که سالیان متمادی قربانی زمامداران این چنین و قبیلهگرایان متعصب و ناآگاه از اسلام شدهاند و با شعار امارت اسلامی و در سایه پدیده استعمار انگلیس، ایده صهیونیسم و اجراآت پاکستان و مزدوری ناسیونالیسم افغانی تشنه قدرت و انحصارگر بهوجود آمدند. عملکرد اینها در واقعیت همان پروژهی تکتباریسازی مناطق شمالی بهخاطر تحقق اهداف شوم سمسورهای افغان و افغانیتخواهان جاهل میباشد.
نادریها بهجز خود و خاندان خود هیچکس را لایق پادشاهی و زمامداری در این کشور نمیدانستند و بهخاطر اهداف خود از انگلیسها و هندیها کمک جستند. این در حالی است که استعمار پیر و جوان نیز در هر کشور بهدنبال قبیلهگرایان، تمامیتخواهان افراطی و جاهطلبها بوده و به حمایت آنها برخاسته و در پی به رسمیت شناختن آنها در مجامع بینالمللی بوده است.
همچنان طالبان با اندیشه پوچ و توخالی به کمک قبیلهگرایان، خلقیها و نظریهی برتری تباری و زبانی که از بزرگترین مشکلات و سد راه حکومتداری اسلامی و مردمسالاری دینی به شمار میرود، کشور را بسوی نابودی و به ویژه کوهدامن را وحشیانه توهین، کشتار و غارت کردند.
این اعمال وحشیانهی افغانی امروزه به اشکال گوناگون قلبهای ما را به درد میآورد. طوریکه به شخصیتهای تاریخی تاجیکها و زبان فارسی که بدون تاجیکها و زبان فارسی تاریخ کشور ما خالی از محتوا و فرهنگ و تمدن خواهد شد، تجاوز و فشارهایی صورت میگیرد.
فضلاحد احدی در کتاب «فرهنگ عامیانهی پنجشیر» مینویسد: جنایت تنها این نیست که کسی را نابود کنی و اورا از میان برداری، بلکه جنایت آن است که بر هستی و فرهنگی کسی یا گروهی یا ملتی دست ببری و آن را از او بگیری؛ چه دانسته و چه نادانسته.
به هرصورت، تاریخ افغانستان معاصر و واقعات تاریخی کشور به اثبات میرساند که نادریها، طالبان و همفکران آنها افغان یا همان پشتون بودند و استند و بدون هیچ دلیل ملی و شرعی در خدمت اجانب بوده و هیچگونه صلهی رحم و هیچگونه احترامی به فرهنگ، تاریخ، دین و ناموس بومیان خراسان نداشته و ندارند.