نویسنده: غلام محمد محمدی
مهمترین پژوهشها در مورد تاجیکها و بهطور خاص تاجیکهای افغانستان را-پژوهشگران انگلیسی چون بیلیوراورتی، الفنستون، و ویلسن و در دونیم قرن اخیر دانشمندان افغانستانی نظیر زندهیاد پروفیسور دکتر عبدالاحمد جاوید، پروفیسور سیدسلطانشاه همام، پروفیسور دکتر عبدالخالق لعلزاد، دکتر صاحبنظرمرادی، دکتر عنایتالله شهرانی و دانشمندان تاجیکستان، ایران، روسیه و دیگر دانشمندان خارجی به درجههای متفاوت انجام دادهاند که هرکدام در جای خود ارزش فراوان دارند و قابل ارجگذاریاند.
از نگاه تاریخی همین زبان واحد و یا لهجههایی از آن، در دوران امپراتوریهای ۳۰۰ سالۀ کوشانیها، ۱۵۰ سالۀ هیپتالیها و۴۰۰ سالۀ ساسانیها و پس از آن، در این حوزۀ مشترک فرهنگی تکامل نموده و پارسی را به وجود آورده است. قابل توجه و دلچسپی این است که حتا یک قرن پیش از اسلام نیز کارهای اداری در این حوزه به زبان پارسی بوده است؛ زیرا دفتر و دیوان غرب ایران امروزی، در زمان ولایت حجاج بن یوسف (۴۱- ۹۵ ق) و زبان دفتر خراسان (شرق ایران امروزی) در اواخر خلافت هشام بن عبدالملک (۱۰۵-۱۲۵ ق) از پارسی به عربی برگردانیده شدهبود. به این ترتیب، زبان پارسی حدود یکصدسال از دربارها به دور ماند که با ظهور طاهریان درسالهای (۲۰۰ ه.ق) باز هم درباری گردید و درباری باقی ماند.
آقای دکترجلالالدین کزازی، عضوی هئیت علمی دانشکدۀ ادبیات پارسی و مسوول کرسی زبانهای خارجی در دانشگاه علامه طباطبایی که به چندین زبان زندۀ جهان آشنایی دارد و دهها جلد کتاب و بیش از سهصد مقاله در حوزۀ ادبیات منتشر کرده است، میگوید: «در ایران زبان فراگیر، فرهنگی، دیوانی و سراسری، زبان پارسی است. در کنار آن بسیاری از تیرههای ایرانی، زبان و یا گویش ویژۀ خود را دارند. اگر زبان فارسی بخت آنرا یافته است که در ایران (فارس پیش از اسلام) زبان فراگیر بشود؛ از آنجاست که این زبان، زبان مردم خراسان بزرگ بوده است.» موصوف در ادامه میگوید: «چون نخستین کانونهای بزرگ و ماندگار فرهنگ و ادب ایران امروزی در خراسان پدید آمدهاست و نیز نخستین خیزشهای فرهنگی و سیاسی فراوان در خراسان رخ داده است. بنابراین، زبان خراسان کهن اندک اندک در سراسر منطقه، زبان فرهنگی، دیوانی و زبان دربارها گردیدهاست.»
موصوف اضافه میکند که: «اگر این خیزشهای فرهنگی و سیاسی، در نقاط دیگر این خط آسیا رخ میداد، زبان آنها امروز زبان فرهنگی، ادبی و درباری میشد؛ اما چون خراسان یکی از پهناورترین، مایهدارترین و کهنترین زیستبوم آریانای بزرگ است به این سبب اثرگذاری بزرگ فرهنگی دارد و از سوی دیگر، هیچ نوع ستیز، کشاکش و ناسازگاری میان گویشوران در مناطق متفاوت و زبان فارسی نبوده است، چون ادب و زبان فارسی تنها زبان و ادب مردم خراسان نیست، بلکه همه فرهیختگان، سخنوران، نویسندهگان و آفرینندگان اندیشه، ادب و فرهنگ پربار، در سراسر این حوزۀ فرهنگی در آن انباراند.»
زبان پارسی، در درازنای بیش از هزارسال در حوزهای که پهنای آن از اسلامبول تا کلکته، از ختن در چین تا خیلیج فارس، از خوارزم تا بلوچستان بحیث زبان دربار، دانش، آموزش، تجارت و مراودات، مروج بوده است، امروز در گسترۀ این حوزه بزرگ دهها کشور، متشکل از اقوام مختلف به وجود آمده است. شواهد و مدارک نشان میدهند که زبان فارسی مربوط یک قوم و یا یک کشور خاص نبوده، چنانچه امروز بیش از «نود درصد» مردم افغانستان امروزی، به این زبان آشنایی دارند، حرف میزنند، مینویسند و میخوانند.
همچنان مردمان پارس، آذربایجان، تاجیکستان، کردستان، بلوچستان، سیستان یعنی گیلانیها، بخاراییها، کابلیها، بلخیها، هراتیها، ترکها، هندیها، کاشغریها، ختنیها و… در این سامانه ادبی و فرهنگی، شاهوار و بیمانند بهره و سهم ارزنده داشتهاند. ارزشمندی ملی و بینالاقوامی بودن زبان فارسی در همین خصوصیت آن است. به گفتۀ پرفیسور دکتر کزازی: «یکی از بیهودهترین دیدگاهها این است که فکر شود-زبان فارسی در ستیز، آویز و نبرد با زبانها و گویشهای دیگر است، هرکسی اینگونه بیاندیشد، یکسره با فرهنگ و تاریخ بیگانه است. اینگونه اندیشهها انگیزۀ سیاسی دارند.» به گفته دکتر کزازی: «اینکه گفته میشود، زبان فارسی، زبان مردم فارس (ایران امروزی) یا مربوط قوم فارس است، بسیار نادرست و غیرآگاهانه است؛ زیرا زبان فارسی، زبان مردم فارس یا تیرهای از ایران امروزی نبوده، بلکه زبان فارسی، زبان و مال مردم خراسان بوده است. از اینرو فارسی نامیده میشود که-این زبان از روزگار ساسانیان به اینسو در قلمروی ساسانی بهکار گرفته شده است؛ زیرا ساسانیان از شاهان فارس بودند. بنابراین، تاریخ و فرهنگ ایران را بهنام آنها یاد میکردند، چون ساسانیان مرزهای کشور فارس (ایران امروزی) را هم از لحاظ مرزهای بیرونی (جغرافیایی) و هم از لحاظ فرهنگی چنان گسترش دادند که هماورد رومیان بودند.»
به نوشته پروفیسور استاد محمدحسین یمین: «پارسی دری پس از سپری نمودن دورههای باستانی (زبان اوستایی) و دورههای میانه (پارتی–کوشانی) با دو لهجۀ بزرگ (هخامنشی دورۀ باستان و پهلوی ساسانی دورۀ میانه) حدود ۱۵۰۰ سال زبان دستگاههای دولتی این حوزۀ بزرگ تمدنی و فرهنگی بوده است.
گرچه «مُقدسی» نیز دربارها را منشأ زبان پارسی دانسته است، اما استاد واصف باختری میگوید: «دری از واژۀ «تخاری» و پارسی از واژه «پارتی» مشتق شده، رابطه یا نسبت دادن این زبان به ایالت فارس (ایالتِ از ایران امروزی) غلط مشهود وآشکار است.»
دکتر علی اشرف صادقی و دکتر فتحالله مجتبی، در مقدمۀ کتاب «لغت فُرس» فارسی نگاشتهاند: «پارسی دری که زبان مردم خراسان و ماورالنهر بود، از دوران صفاریان و طاهریان در شرق ایران، زبان دربارها بود و در سدۀ چهارم و پنجم هجری به تشویق امیران سامانی و غزنوی، با ظهور سخنوران بزرگ این عصار، وسعت، عظمت و توانایی بسیار یافته، زبان فرهنگ و ادب گردیده به جهات دیگر گسترش یافت.»
اکادمیسین باباجان غفورُف بر اساس نوشتههایکه از نزدیکی مرو به دست آمده-بدین نتیجه رسیده و تأکید کرده است که در عصار (هفت و هشت میلادی) در این مناطق به زبان «فارسی-تاجیکی» که آن را امروز زبان «فارسی دری» یا فارسی میخوانیم حرفزده میشد.
اما استاد محیط طباطبایی از آن جلوتر رفته بر موجودیت زبان فارسی دری در قرن اول اسلامی اشاره داشته و میگوید: «در نخستین قرن هجری، این زبان در وزن شعر، بر زبان مردمی در بلخ وسُغد آغاز یافت.»
دکتر قیامالدین ستاری تأکید کرده است که: «وطن اصلی فارسی دری، شرق ایران، ماورالنهر و خراسان است و از اینجا به دیگر مناطق گسترش یافته است.» اکادمیسین محمدجان شکوری نوشته است: «فارسی دری از قدیم در ایران شرقی (آریانای شرقی) ریشۀ عمیق داشته، در برابر زبانهای باستانی، سغدی، خوارزمی، باختری و… عمل میکرد و به سرعت گسترش مییافت.»
دکتر نورمحمد امیرشاهی عقیده دارد که: «زبان فارسی دری از مشرق ایران ظهور کرد و کل ایرانزمین (آریانا) را گرفت و کمی بعدتر نام زبان تاجیکی نیز در شرق معمول شد و فراگیر برای کل فارسیزبانان گردید. به عقیده وی واژۀ تاجیک را بیشتر ترکان به فارسیزبانها استعمال کردهاند. زمانیکه اعراب وارد آسیای مرکزی شدند، میان سغدیان، خوارزمیان و طوایف دیگر یک زبان عمومی پدید آمد و شکل گرفت که بعدها به فارسی دری مشهور گشت. فارسی دری از نگاه ساختار یکی از پیشرفتهترین زبانهای دنیا به شمار میرود و رشد بعدی آن محصول مساعی همه اقوامیاست که در این سرزمین به تأسیس حکومتهای سیاسی مستقل پرداختهاند و از این زبان به مثابه عنصر توانمند در گردانندگی اداره، فرهنگ و سیاست کار گرفته، زمینۀ مناسب بررسی، جذب، آمیزش، معاشرت اجتماعی، افهام و تفهیم بینالاقوامی و ملی شدن آن فراهم آمد و در مقام والای زبانهای منطقه قرار گرفت.»
بزرگان ادبیات روسی میگویند: «همانطور که پوشکین الجزایرالاصل (مؤسس ادبیات معاصر زبان روسی) و لورماتف «دانیایی» درونمایۀ ادبیات روسی هستند. در زمینۀ رشد و بالندگی فارسی دری در پویۀ تاریخ دانشمندان ترک، ازبیک، آذری، لُر، کُرد، هندی، پشتون و سندی در گسترش زبان فارسی دری نقش دارند، به همین سبب زبان برادری، بینالاقوامی، منطقهیی و ملی است و از همین جهت از کلکته تا استانبول گسترش یافته است.»
به همین دلیل است که آقای دکترکزازی دانشمند ایرانی میگوید: «زبان فارسی مربوط ایالت فارس یا تیرهای از ایران امرو زی نیست، بلکه مال مردم خراسان است.»
یکی از نمونههای شهکارهای بزرگ ادب فارسی دری برآمده از محیط خراسان زیستنامهنویسی است:
«زیستنامهنویسی پیر بزرگ هرات خواجه عبدالله انصاری، زنجیره ادبیای را بنیاد گذاشتهاست. همچنان از بهترین زیستنامهنویسی فارسی «نفحاتالانس» جامی هروی وتذکرهالاولیای عطار نیشابوری و دیگران بوده که همه از شهکاریهای نثر فارسی دری هستند و همچنان «مرزباننامه» و «سفرنامهی» ناصرخسرو یمگانی.
در حقیقت خراسان از اوایل دورۀ ساسانی تا نیمۀ سدۀ چهارم هجری، دارای چهار مرزبان مشهور مانند: ماورالنهر (فرارودان) بلخ و تخارستان، هرات و سجستان (سیستان بزرگ) و مرو شاهجان بوده و پس از قرن چهارم هجری نیز شهرهای بزرگ خراسان شامل: بلخ ،هرات، مرو و نیشابور بودهاند.
هنری والتربیلیو دانشمند انگلیسی در ۱۸۹۱م به نقل از استرابو محدودۀ آریانا را از شرق به اندوس و از جنوب به بحر بزرگ هند، در شمال به پاراپامیزوس و غرب پارتیا را از میدیا و کرمانیا را از پارتیاکینی و فارس جدا میسازد و قسمتهای آریانا تا شمال باکتریا سغدیانا امتداد مییابد و این اقوام به عین زبان صحبت مینمایند. به قول ایرا توسی تینز (مرگ ۱۹۶ ق.م) زبان مردم آریانا پارسی و دری یکی از لهجههای آن بوده است. زبان پشتو در آنزمان ایجاد نشده و یا اگر موجود بوده بهطور محدود در ارتفاعات اطراف کوه سلیمان بوده باشد.
دکتر امین ریاحی خویی در مقالهای چنین مینویسد: «پارسی دری، زبان فارس و خراسان و پارسیزبانان–ایرانی-آذربایجانی است.» امروز حوزههای سیاسی از حوزههای فرهنگی زبان و ادبیات فارسی جدا است و همین حوزههای سیاسی است که ستم ناروا بالای گویشوران زبان پربار فارسی دری روا داشتهاند. این فشارها هم نمیتوانند مردمان هم زبان وهم فرهنگ را از هم جدا نگهدارند. این استبداد بالاخره پایان میپذیرد. امروز مردم سمرقند، بخارا، مناطق آسیای مرکزی… به این زبان افتخار مینمایند. متأسفانه در خوارزم، خیوه، خوخند، نمنگان، مرغیلان و اندیجان، فارسی زبانها زیر چکمههای خونین روسها وبقایای کمونیستی آنها در آسیای مرکزی، در حال از دست دادن زبانشان قرار دارند، در حالیکه یک صدسال قبل، این شهرها کانون زبان فارسی و مرکز خلق آثار ارزشمند زبان اهل بهشت (فارسی دری) بودهاند.
به نوشته آقای پروفیسور دکتر لعلزاد مورخ ژرفنگر کشور ما: «سوگمندانه در افغانستان نیز چنین اقدام سیاسی نامیمون و آمیخته با تعصب، سالها و دههها است که جریان دارد (جعلکاران) میخواهند زبان فارسی دری را تقسیم و تعویض نمایند. اما منابع تاریخی از قدیمیترین آثار عربی مانند (النبیه مسعودی تألیف شده در ۳۴۵ ه.ق، کتاب احسنالتقاسیم مُقدس تألیف شده در ۳۷۵ ه.ق، الفهرست ابن ندیم تألیف شده در ۳۷۷ ه.ق) و آثاری فارسی دری (مانند، ترجمه تفسیرطبری تألیف شده در ۳۵۲ ه.ق، شهنامه فردوسی تألیف شده در ۴۰۰ ه.ق، دانشنامه ابن سینا در ۴۱۲ الی ۴۲۸ ه.ق و کتاب فضایل بلخ تألیف شده در سال ۶۱۰ ه.ق) و از آن پس تا امروز واژههای «پارسی دری»، «دری» و «پارسی» به عین معنی برای یک زبان واحد بکار رفته، یا نامهای جداگانۀ یک زبان واحد بودهاند. به شمول واژۀ تاجیکی که کاربرد آن به سده نزدهم و ترویج آن به قرن بیستم میرسد، همه یک زبان واحد و دارای حروف واحد هستند.»
هرچند روسها و پانترکیستهای کمونیست از سال ۱۹۲۲ به بعد در آسیای مرکزی اقدام به حذف زبان فارسی و یا تاجیکی نمودند و زبان فارسی دری را–ابتدا به ترکی اویغوری ازبکی بعد از ۱۹۳۴م همه را به زبان روسی و رسمالخط سیرلیک تعویض و در امحای زبان فارسی دری؛ از هیچ اقدامی دریغ نکردند. قبل از این در سال ۱۸۳۶م، چارلزتری ویلیان مامور سیاسی استعمار جهانخوار انگلیسی در دهلی، طبق دستور لندن، زبان انگلیسی را بهجای زبان پربار فارسی دری در هندوستان رسمیت داده بود و شمع فروزان زبان بزرگ قارهای و جهانی را که از بنگال تا خلیج فارس، از کاشغر و ختن در چین تا آسیای صغیر و اناتولیه و از جنوب روسیه تا بحر هند در جنوب بلوچستان گستره داشت، خاموش کرد. آقای دکترعنایتالله شهرانی که خود ترکتبار است مینویسد: «… از این که ترک و تاجیک با وجود این ستمگریهای سیاسی صدها سال زیست باهمی داشتهاند، ایرانیها، ترک و تاجیک را یکی میدانستند. هرچند یکی دانستن این دو در برابر تاریخ کار مشروع و عالی است؛ اما تفکیک خونها و زبانها برای شناسایی است که باید هردو ملت به تاریخ خود مباهات نمایند.»
این حقیقت را نمیتوان انکار کرد که تاجیک بدون ترک و ترک بدون تاجیک را از هم جدا یافت و نمیتوانند یکی بدون دگری مکمل باشند. وقتی که از ترک بحث میکنیم، در ظاهر یا عقب پرده وجود تاجیک حتمی است و بلعکس. هردو از آغاز مهاجرتهای بزرگ در فرارودان (ماوارالنهر) باهم آمدهاند و هریک کم از کم دوهزارسال پیش از امروز در آن سرزمینهای پرفیض حیات به سر بردهاند. بعضیها را عقیده بر آن است که تاجیک از «تاجلیک» تورکی گرفته شده، یعنی صاحب تاج پادشاه که به مرور زمان و در اثر محاوره «تاجیک» شده است. در قسمت دیگر میگوید: «ترکها» به گروههای فارسی زبان واژه «سرت» و یا «تات» نیز استعمال مینمودهاند. محمودکاشغری نیز گفته است که ترکان مردم بومی منطقه را «تات» میگفتند. محمودکاشغری که فرهنگ زبان ترکی را هزارسال پیش نوشته میگوید: «تاتها و یا تاجیکان» کم از کم هزارسال پیش در ترکستان شرقی تشریف داشتند؛ کاشغری در این مورد مَثَلی را چنین ذکر میکند:
تات سیز تورک بولمس
باش سیز بورک بولمس
یعنی تورک بدون تات پیدا نمیشود و سر بدون کلاه. یا کلاه تورک بدون تاجیک نیست.
مرحوم ملکالشعرای بهار نیز از اختلاط و آمیزش ترک و تاجیک یادآوری نموده میگوید:
اگر تتساک وگر رومساک وگر تورک
زبان بی زبانی را بیاموز
ابوالسفاربلخی نیز میگوید: «در ادبیات و تاریخ نام ترک و تاجیک بهطوری لازم و ملزوم یکدیگربوده و در ردیف و مفهوم یک ملت مذکور میگردند.»
دستپروردگان انگلیس پس از هند دشمنی خویش را با فرهنگ و زبان فارسی دنبال کرده و از جرگه شوونیستی ۲حمل ۱۳۰۸ خورشیدی نادرخان و مشاور انگلیسیاش «مکوناچی» اختلاف قومی و زبانی را با خشونت هرچه بدتر از انگلیس و روس بار دیگر افروختند، افراد و محافل این باند وطنی چون محمدگل مومند، هاشمخان صدراعظم و دیگران آنرا ادامه داند و به نوشته آقای عمریوسف: «محمدگل مومند در دوران ریاست تنظیماش در شمال کشور، حدود۳۰۰ سنگ و کتیبههای تاریخی به خط سُغدی بهشمول سنگ مزار زردشت پیامبر آیین زردشتی و سنگ مزار رابعه بلخی را شکستانده و تخریب نمود، وحدود ۲۳۷ نسخه خطی قدیمی به زبانهای تخاری، سُغدی، عربی، ترکی و فارسی را حریق نموده و صدها عنوان کتب تاریخی را از مردم بهنام اینکه آنهارا خریداری میکنند حتی از خانههای مردم جمع کرده به آتش خصومت و جهالت مانند طالبان بسوخت و حدود صد قطعه زیورات و آثار ظریفهطلایی، برنجی، نقرهیی–باستانی را از شهر بلخ و شمال کشور به هندوستان فرستاده، به فروش رساند.»
با این همه استبداد زبانی و فرهنگی هنوز هم زبان فارسی در جهان مقام بلند دارد. طبق آمارهای رسمی امروزی، ۱۲۵ مرکز فرهنگی و دانشگاهها به زبان فارسی در ۵۰ کشور جهان وجود دارند که در آنها زبان فارسی تدریس و انتشارات صورت میگیرد و۴۰ کشور دیگر جهان خواستار ایجاد کرسیهای زبان فارسی در دانشگاههایشان هستند و هزاران جلد کتاب در سراسر جهان به این زبان پربار (فارسی-دری-تاجیکی) نشر میشوند.
وارثان زبان فارسی دری در کل، و تاجیکان بهطورخاص، وارثان رودکی، انوری «ابیوردی»، فردوسی طوسی، سنایی غزنوی، عطار، نظامی گنجوی، بیدل، امیرخسروی دهلوی، خواجهنصرالدین طوسی، مولاناجلاالدین بلخی، فرخی سستانی، سعدی شیرازی، حافظ شیرازی، و صدها بزرگمرد دیگر ادب، فرهنگ و تمدن خراسان کبیر و گستره فرهنگی زبان فارسی بوده و هستند. اندرزهای سعدی، غزلهای شورانگیز حافظ و مولانا و اشعار حماسی شهنامهفردوسی را بهطوری لالایی بهگوشهای فرزندانشان زمزمه میکنند.
به نوشته منصورشاه میرزا، ادبپژوه تاجیک: «در قلمرو خراسان بزرگ و فرهنگی نزدیک به بیستهزار شاعر، ادیب و دانشمند، ریاضیدان و صاحبان دیوانهای بزرگ بسر بردهاند؛ اگر تمام آثار غیر فارسی زبان منطقه را در یک کفه ترازو و آثار خلق شده به وسیله فارسی زبانها را در طرف مقابل بگذارند، کفه ترازو به نفع فارسی زبانها سنگینی خواهدکرد، این گفتار گزافه نیست. غربیهای متمدن شده نیز به این حقیقت اعتراف کردهاند.»
زبا فارسی برای مدتهای مدیدی زبان امپراتوریهای فارسی، امپراتوریهای غزنوی، غوری، سلجوقی، خوارزمشاهی و قرنهای زبان رسمی و درباری دربارهای نیمقاره هند بوده در حالیکه ۶ زبان رایج بینالمللی (انگلیسی، عربی، روسی، اسپانیهیی، فرانسهیی و ایتالیایی) هیچکدام به این گستردهگی دارای سوابق تاریخی و گنجینه عظیم علمی و ادبی در تمام قرون وسطا و جدیده نبودهاند.
به ارتباط و عظمت زبان فارسی، نظریات زیادی وجود دارد و عقیده برآن است که، این زبان صدها سال پیش از ظهور اسلام در خراسان بزرگ زاده و پرورده شده و از آغاز سالهای ۲۰۰ هـ.ق تا اوایل قرن ۸ میلادی زبان دربارهای طاهریان، سفاریان، سامانیان، غزنوییان، سلجوقیان و… و دومین زبان در دین اسلام بعد از زبان عربی بوده و حتی خدمات بزرگی به گسترش دین اسلام نموده است.
پروفیسور شریف حسین قاسمی در مقدمه «کتاب عرفای خراسان در هند» چنین مینگارد: «بیش از پنجاهتن از عرفای خراسان از قرن۱۳ تا قرن۱۹ به هندوستان رفته، خدمات بزرگی را به دین اسلام و زبان فارسی انجام دادهاند. دربارهای آنها جدا و خیلی دور از دربارهای پادشاهان بود، آنها به زبان فارسی تکلم و تبلیغ میکردند و خانقاهای بزرگ داشتند.»
به نوشتۀ سیداحمدظریف چشتی مودودی: «خدمات بزرگ طریقهچشتیه و از جمله مؤسسین و بنیادگذاران این طریقه در هند، خواجه معینالدین چشتی (سیستانی)، شیخ فریدالدین گنجشکر (کابلی یا به روایتی پنجشیری)، خواجه نظامالدین اولیا (اهل بخارا)، شیخ قطبالدین بختیار کاکی (فرغانهیی)، امیرخسرو دهلوی (سعدی هند) از اهالی ماورالنهر، پسر امیر سیفالدین محمود بزرگترین شاعر و ادیب فارسیگوی، خواجه نصیرالدین محمد معروف به چراغ دهلی (پسر عبداللطیف یزدی)، حضرت سیدعثمان مروندی هراتی، خواجه فخرالدین چشتی و دیگران. خدمات زبان فارسی به دین اسلام به حدی بزرگ است که کسی نمیتواند از آن انکار کند.
اقای مهران موحد در هفتهنامه مدرسه، در مقاله زیر نام «فردوسی یا ابوحنیفه؟» مینویسد: «حضرت امام سرخسی در کتاب «المبسوط» خود نقل میکند که: «اهالی فارس از حضرت سلمان فارسی خواستند تا سوره فاتحه را برای آنها به زبان فارسی ترجمه کند تا ترجمه آنرا در نماز قرائت نمایند. سلمان فارسی از پیامبر بزرگ اسلام اجازه گرفت و پیامبر فرمود: تا زمانی که زبان آنها به زبان عربی بلد نشده، میتوانند فاتحه را به فارسی بخوانند. و سلمان فارسی سوره فاتحه را ترجمه کرد.»
در صفحه ۶۷ تاریخ بخارا، اثر نرشخی (۳۳۲ق/۹۴۳م) ترجمه فارسی (۱۱۲۸م) در سال ۹۴ ق برای بار چهارم بخارا را بگرفت و مسجد جامعه بنا کرد… منادی فرمودی که هرکه به نماز آدینه حاضر شود دو درهم بدهم. مردمان بخارا را به اول اسلام در نماز قرآن به پارسی خواندندی و عربی نتوانستند آموختن.
تاریخ نشان میدهد که بار نخست پیامبر بزرگ اسلام اجازه داده است که فارسی زبانها به زبان خودشان (فارسی) نماز بخوانند. بار دوم امام اعظم فتوا داده است تا فارسی زبانان به زبان فارسی نماز را ادا کنند و ملاک سوم این است که در زمان فرمانروایی قتیبه و بار چهارم فتح بخارا مردم بخارا به زبان فارسی نماز خوانده و این اجازه را داشتهاند. در حالیکه هیچ مردمی با هیچ زبانی اجازه نداشتند به زبان خودشان نماز بخوانند، این نشانههای از عظمت زبان فارسی است.
به نوشته آقای کاویانی، زبان فارسی زبان مردمان بومی سرزمینهای آریانای کهن و خراسان کبیر و فرارودان باستان و زبان تاجیکهاست که بیش از ۶ هزارسال تاریخ و تمدن ثابت و شناخته شده دارد.
ولادیمیر بارتولد مورخ و مستشرق روس نیز مینویسد: «مطالعات تاریخی در آسیای میانه نشان میدهد که مردم بومی در این سرزمین آریایی بودهاند، و تاجیکها نماینده یکی از قدیمیترین تمدنهای آسیای میانه بوده که قبل از ظهور ترکان در این ناحیه زندهگی میکردند و مسکن اصلی تاجیکان آسیای میانه (افغانستان امروزی) و درکل سراسر خراسان بزرگ سکونت داشته و ملیتهای دیگر زیست باهمی دارند.»
بنابر پژهشهای زندهیاد پرفیسور عبدالاحمد جاوید: «یکی از اقوام بزرگ، اصیل و بومی آریانای باستان و خراسان عهد اسلامی و افغانستان امروزی، تاجیکها هستند. و به نوشته مرحوم میرمحمدصدیق فرهنگ پژوهشگر شناخته شده کشور ما: «هنگامی گشوده شدن خراسان بدست اعراب مسلمان بخشهای بزرگ و اصلی خراسان را تاجیکها تشکیل میدادند.»
با وجود فشارهای وحشیانه استعمار از شمال و جنوب و عُمال سیاهمغزشان از داخل؛ زبان فارسی زبان اکثریت مطلق کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان است. اما در حال حاضر بیش از یکصد میلیون انسان در جهان به آن تکلم میکنند و جمعیت بیش از یک ملیاردی قاره آسیا از این زبان در طول تاریخ تأثیرپذیر بوده و زبانهای هندی، اردو، پشتو، کردی، آذری، بلوچی و لهجههای دیگر محلی از آن تأثیر فراوان پذیرفتهاند. حتی اگر حروف زبان فارسی را از زبان پشتو و اردو بگیرند، دیگر ماهیت زبان بودن خود را از دست میدهد که در واقع خلع واژگان میشود. به نوشته آقای شاه میرزا، ادبپژوه تاجیک: «فارسی زبان دوم عالم اسلام بعد از زبان عربی است و بیشترین آثار دینی و مذهبی، فقهی، تفاسیر، اصول، عقاید، صرف و نحو به همین زبان فارسی نوشته شده و حتی ۱۵تن از متفکران بزرگ فارسیزبان در شکلدهی زبان عربی نقش برجسته و اساسی داشتهاند که از آن جمله، یک متفکر بزرگ زبان فارسی «سیسبویه» است.
از کشور اسلامی ایران تا افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، قزاقستان، قرغیزستان، ترکمنستان، پاکستان، هندوستان تا بنگلهدیش، امروز بیش از ۴۰۰ میلیون مسلمان زندگی میکنند. اجداد این چهارصد مسلمان با زبان فارسی مسلمان شده و با زبان فارسی تعلیمات دینی آموختهاند. چون از قرن نخست هجری قمری تا قرن چهارم و سوم هـ.ق هیچ کسی از مردمان این کشور زبان عربی نمیدانستند.
بنابراین، وظیفه ماست که در زنده نگهداشتن و گسترش این زبان بزرگ و تمدنآفرین پشتکار داشته باشیم و به گفته لسانالغیب (حافظ):
«فلک را سقف بشکافیم و طرح نو دراندازیم…!»
این زبان فارسی یعنی زبان سعدی بود که با شعر: «بنی آدم اعضای یکدیگراند…» نوع دوستی را برای جهان آموزش داد و بر سر دروازه سازمان ملل متحد (خانه ملل جهان) نقش بست.
چرنشیفسگی-ادیب و اندیشمند انقلابی روس در سده ۱۹ میلادی میگوید: «من مبارزه استقامت انقلابیگری، عدالتخواهی و آرمانهای انسانی را از شهنامه فردوسی آموختم.» و در جای دیگر میگوید: «در جهان صرف دو زبان ارزش آموختن را دارند: یکی زبان فارسی و دیگر زبان یونانی.»
با استناد به کتیبه بغلان و رباتک، زبان فارسی سابقه دوهزارساله دارد. بنابراین، خویشاوندان و مادر زبان عالم نامیده میشود. به نوشته دکتر صاحبنظر مرادی «زبان کتیبه سرخکوتل بغلان، زبان تخاری است که از معروفترین زبانهای خانواده هند اروپایی میباشد، این همان زبان «آری» در باختر شرقی بوده که از تخارستان و باختر تا فرارودان مورد استعمال قرار داشته و با حروف یونانی نوشته شده است.
بارتولد دانشمند شهیر روس در مقدمه کتاب «ترکستاننامه» راجع به زبان تخاری چنین نوشته است: «هرچند تمام السنه افغانستان امروزی از لهجه (ساری گل) که شرقیترین لهجه پامیر است گرفته تا لهجه کردها غربی (شعبه جزیره آسیای صغیر) همه زبان آریایی هستند. ولی زبان قدیم «تخاری» از قرن اول بعد از میلاد تا قرن دهم میلادی زنده و مورد استعمال بوده، از جمله السنه آسیایی مرکزی (خراسان فرارودان) دانسته شده که دارای رونق و جمال ادبی نیز بوده است.»
هرچند ادوارد براون شرقشناس انگلیسی-زبان پهلوی (پارتی) را زبان فارسی میانه و فارسی دوره اسلامی را فارسی جدید نامیده است، اما کشف کتیبه سرخکوتل در بغلان به زبان تخاری و رسمالخط یونانی روشن شده است که زبان فارسی از زبان پهلوی (پارتی) مشتق و منشعب نشده، بلکه حدود دوهزارسال قبل زبان فارسی در تخارستان زبان تحریر، تکلم و درباری بوده است.
آقای اکبر توسان دانشمدن تاجیک و استاد دانشگاه پنسلوانیای آمریکا، دوران سامانیان تاجیک را دوران رستاخیز فرهنگی در جهان خوانده اضافه میکند که رستاخیز عظیم سامانی از جهت باروری و نقش موثری که در علم، فرهنگ و رشد زبان فارسی داشته، نه تنها کمتر از رنسانس و نوزایی ایتالیا نبوده، بلکه از جهاتی این نوزایی در فرهنگ و رنسانس اروپایی بعد از قرن ۱۵میلادی فیضبخش و تاثر بهسزای داشته است.
دانشمندان بزرگ به این باور اند که: «زبان فارسی-دری-تاجیکی اگر در دوره سامانیها زبان رستاخیز فرهنگی در جهان بهویژه جهان اسلام بوده، در دوره سفاریان به ویژه یعقوب لیث سفاری عیار مرد بزرگ تاریخ خراسان گسترش یافته، در دورههای غزنویان و غوریان به هندوستان گسترش یافته با آنکه در خراسان و فارسی آسیبهای فراوان و زخمهای ایلتیامناپذیری بر پیکرش در دوره یورش چنگیز وارد آمد، ولی هرگز قامت خم نکرد. اما در هندوستان بیش از ۷۰۰ سال زبان علمی، ادبی، مذهبی، درباری و مردمی بوده تا این که استعمار جهانخوار انگلیس بدتر از یورش چنگیز به سراغش آمد.
مراکز عمده زبان فارسی در هندوستان عبارت بودند از:
دهلی در عصر غوریهای تاجیکتبار؛
لاهور در عصر خسروشاه و پسرش خسرو ملک غزنوی؛
بنگال در عصر خلجیهای ترکتبار؛
دکن در عصر بهمنیان؛
ملتان در عصر ناصرالدین قباجه؛
کشمیر در عصر لودیها.
و بالآخره زبان فارسی در دوره سلاجقه روم و ترکان عثمانی برای ۳۰۰ سال در آسیای صغیر، زبان رسمی، علمی، اداری و درباری بوده است.
به نوشته دکتر ذبیحالله صفا دانشمند شهر ایرانی: «چون زبان فارسی در دوران شاهان فارس در امپراتوری فارس و در دوران شاهان خراسان (طاهریان، سامانیان، صفاریان، غزنویان، غوریان، سلجوقیان …) زبان دربارها بوده و به زبان فارسی معرو ف گردیده است.»
به نوشته آقای دکتر حفیظالله شریعتی: «زبان فارسی دری میان همه گویشورانش پیوند محکم برقرار نموده و واژههای «تاجیکی»، «فارسی» و «دری» با هم گره خورده و همه یک گستره فرهنگی زبانی را تشکل داده اند که یکی از گویشهای دیگر این زبان لهجه هزراهگی است که در آن واژههای فارس باستان، پهلوی و اویستایی به خوبی حفظ شده و نشاندهنده قدمت تاریخی هزارستان و گویش پربار هزارهگی است.»
به اساس پژهشهای انجام شده در گویش هزارهگی ۹۰ درصد فارسی، حدود ۷ درصد ترکی و سه درصد مغلی و تعداد واژههای زبانهای دیگر نیز وجود دارند و حتا گویشوران لهجه هزارهگی نیز از لحاظ جغرافیایی به چند بخش تقسیم میشوند.
به عقیده مرحوم استاد حبیبی به استناد کتیبههای بدست آمده از مناطق ناور غزنی، توچی، وزیرستان و جغتوی غزنی زبان مردم وزیرستان (کنونی) هنگام لشکرکشیهای یعقوب لیث صفاری در قرن ۳هجری و همچنان زبان مردم سوات، کشمیر، چترال و پشاور در دوره سلسله غزنویان (یک قرن بعد از دولت صفاری) فارسی بوده و اکنون زبان بسیاری از این مناطق پشتو و یا اردو است.
به نوشته مورخ و شرقشناس مشهور روسی، م.گ پیگولین: «زبان بلوچی که یکی از شاخههای زبان آریایی است و زبان نوشتاری ندارد ]قرار پژهش در نیمه دوم قرن بیستم[ تا اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن بیست زبان رسمی درباری و ادبی حکومتهای محلی بلوچستان فارسی بوده است، اما زیر فشار استعمار انگلیس، جای آن را زبان اردو و انگلیسی گرفته است، همین اکنون چندین هزار تاجیک و فارسیزبان در مرکز بلوچستان (قلات) زندهگی میکنند.
به استناد نوشته عمر فاروق که منتشر شدۀ روزنامه اطلاعات است، در حال حاضر بلوچهای ایران مانند بلوچهای پاکستان در میان خودشان به زبان بلوچی تکلم میکنند، به زبان فارسی تکلم نمیکنند و مانند مردمان تهران لباس نمیپوشند، بلکه مانند همتباران خودشان پیراهن و شلوار میپوشند و بلوچهای هردو کشور زیر فشار هردو نظام (ایران و پاکستان).
در مورد عظمت زبان فارسی اندرانیک هویان پژوهشگر ارمنی مینویسد: «از جمله ۱۱ هزار واژه زبان ارمنی که تاکنون مورد پژوهش قرار گرفته، ۱۴۱۱ واژه آن مربوط زبان فارسی است. همچنان به نوشته آدیک مهران پژوهشگر دیگر ارمنی تنها در واژههای «آ» واژه ارمنی، تعداد ۱۳۱ واژه فارسی بوده است. هنری والتر بلیو مورخ انگلیسی ۱۲۴ سال قبل (۱۸۹۱ م) به نقل از ایراتوسینز مورخ و گزارشگر یونانی هنگامی حملات سکندر (الکساندر) مقدونی مینویسد: «در زمان حملات سکندر اندوس مرز بین هند و آریانا در اختیار پارسیان بود که بعدها هندیها قسمت زیادی از آریانا را اشغال کردند، در حالیکه در اختیاری مقدونیها قرار داشت، الکساندر آرینها را از این حصص بیرون کرده و مسکونهها (اقوام ناقل) خود را سکون ساخت، اما سلیکوس نیکاتور بعدها آن مناطق را به اثر یک معامله ازدواج به ساندرا کوس داده عوض آن ۵۰۰ فیل بدست آورد.»
همچنان بلیو اضافه میکند که: «در تمام قرن دهم میلادی وادی کابل در اختیار شاهان براهمن قرار داشت که تا زمان سلطنت سلطان محمود غزنوی خاتمه نیافته و تا همین زمان یک قسمت بزرگ ولایات شرقی افغانستان امروزی اولاده هندیان و مذهبی ایشان بودیسم خالص بودهاست. در زمان فرمانروایی غزنویان برگشت آخرین آنها به اسلام بوده و یا تعقیب و آزار بوداییهای بتپرست از مناطق شرقی افغانستان امروزی رانده شده و ناپدید شدند. نفوس هندیها در افغانستان شرقی الی ثلث اول قرن یازدهم میلادی وجود داشته بعد در اخوت اسلامی ناپدید گشتهاند، ولی هنوز هم نامهای قبیلهای و زبانی آنها موجود است.»
بعضی مورخان دیگر، از جمله ویلیم فوگیلسنگ استاد دانشگاه هایدن هالند مینویسد که: «ننگرها (ناویهارا) تا قرن ۱۵م مرکزی پر رونق دین بودایی بوده؛ وی واژه «ناویهارا» را به ۹ صومعه بودایی و پروفیسور استاد یمین نیز واژه ننگرهار را به معنی رود، ناز و معبد بکار برده است.
تاریخ نشان میدهدکه اکثر مردمان سوات در اصل پشتون نه، بلکه راجپوت هندی بودهاند. چنانچه در گذشته گفته شد که زبان مردم وزیرستان که امروز پشتو است در دوران یعقوب لیث صفاری زبان «تخاری» و حدود یکصدسال بعد در دوران غزنویها، فارسی گردیده است که مرحوم استاد حبیبی با استناد کتبیه «یوچی» در وزیرستان آنرا تصدیق میکند. قرار گزارشهای تاریخی، منطقه پشاور، کشمیر، چترال، وزیرستان و مناطق زیاد در داخل مناطق شرقی از جلالآباد تا کنرها مانند: خاصکنر، چوکی، چغهسرای، درهپیچ، درهنور، نورگل… همه واژههای زبان فارسی هستند و مناطقشان، مناطق تاجیکها و فارسیزبانهاست. اما در حال حاضر به زبان پشتو صحبت میکنند و اکثرشان قوم صافی هستند که به قول بسیاری از مورخین، صافیها پشتون نه، بلکه پشتون شده بوده در هرمنطقه به زبان معمول آن منطقه صحبت میکنند. بهگونه مثال: در کنرها و لغمان به زبان پشتو و فارسی در آلهسای تگاب به زبان پشهای و پشتو، در کاپیسا، پنجشیر و پروان صافیها به زبان فارسی و در کوه صافی بگرام به زبان پشتو و فارسی حرف میزنند. هرچند زمین مال خداوند است و در طول تاریخ ملیاردها انسان بهوجود آمدند، زندهگی کردند و فناشدهاند، نقل و انتقالات و مهاجرتها به حدی است که در هیچقاره و هیچکشوری جمعیت ثابت نژادی وجود ندارد و هیچکشوری در جهان به جز دولت صیهونیستی یهود برمبنای زبان، قوم یا تبارخاص تشکیل نگردیده است. هیچگاه ملت تاجیک این ادعا را ندارد که چون طی قرون جدیده و معاصر بیش از هفتبار بر سرزمینهایش یورشهای غاصبانه صورت گرفته.
بنابراین، تاجیکها برای بازپسگیری آنها باید لشکرکشی بکنند. ملیت با فرهنگ و متمدن تاجیک، فرهنگ، تساهل، تسامح، همزیستی مسالمتآمیز و انسانی را در تاریخ چندهزارساله خود دارد و هیچگاه به فکر تمامیتخواهی و یورش وحشیانه نبوده است و نخواهد بود.
جای تأسف این است که یک پادشاه به اصطلاح مشروطهخواه و گویا مترقی به عمل یورشگری و غصب زمین و جایداد ملیتهای هزاره، ترکتبار و تاجیک نظامنامه میسازد و غصب زمینها و مناطق مردم بومی را قانونیت میبخشد و امتیازهای فوقالعاده دیگر میبخشد.
بدتر از همه شخصیتی که به پدر ژورنالیسم شهرت داده شده، با افکار نوگرایانه از ترکیه میآید و بهجای ناسیونالیسم ملی و مدنی، ناسیونالیسم قومی را میخواهد نهادینه بسازد و در کشوری که اکثریت مطلق آن از چند قوم تشکیل گردیده، هیچ اکثریتی وجود ندارد در صدد سلطه قومی و نهادینه کردن افکار نازیسم، فاشیسم و شوونیسم مانند «گرگ در لباس میش» درآمده در سراجالافغانیه (۹۷ الی ۱۲۹۰خورشیدی) مینویسند:
«ما را ملت افغان است، زبان مخصوص را مالک میباشیم که آن را زبان افغانی (پشتو) میگویند؛ این زبان را مثل جان باید محافظت کنیم، به همه مردم این کشور واجب است زبان افغانی خود را یاد بگیرند. در مکتبها مهمترین آموزشها باید تحصیل به زبان افغانی باشد، از آموزش زبانهای انگریزی، ترکی و فارسی تحصیل زبان افغانی (پشتو) را باید اقدام (مقدمه) شمرد.»
این پدر ناتنی ژورنالیسم، زبان ۲هزاره ساله فارسی را که در گذشته اثبات شده که مال مردم خراسان است، «از یادگارهای سابقه ایران میخواند» و بهگونه باورنکردنی و شرمآور، زبان عاریتی، موقعیت (موقتی و قرض گرفته شده» میخواند و با استفاده از قدرت نامشرع خانوادهگی در صدد حذف زبان فارسی که زبان نصف عالم و زبان بهشت است، قلمفرسایی میکند و زبان دربارهای سلاطین و امیران طاهری، سامانی، غزنوی، غوری، خوارزمشاهی، سلجوقی، تیموری، شیبانی، خلیجی، تغلقی، لودی سوری بابری، صفوی، نادری و سلسله درانی را که از کنارهای سینکیانک چین تا کنار دجله، از قفقاز و خوارزم تا بحر هند (جنوب بلوچستان) و از بنگال شرقی، دهلی و دکن تا خلیج فارس و آسیای صغیر گستره داشته و زبان عاریتی خطاب کرده در صدد حذف آن پا برهنه میکنند و چشم واقعبیناش را میبندد.
اما، نام مناطق، محلات، شهرستانها نشان میدهد که سرزمین و یا زیستبوم تاجیکها در قلمرو افغانستان کنونی یا خراسان بزرگ از کجا تا کجا بوده است، به طور مختصر از ولایت کنرها شروع میکنیم:
۱- کنرها (دریای مورج)؛ اسعدآباد، غازیآباد، درهپیچ، چوکی، خاصکنر، نورگل (نوردره) کودک، چپ دره، برگ متال، شتری، چغهسرای… همه به زبان فارسیاند؛
۲- ننگرهار (شهر معابد و یا دریاها)؛ شهرجلالآباد (شهرآباد شده به وسیله جلالالدین اکبر در سال ۱۵۰۷م)، کامه، هده، استخوان، فتحآباد، لعلپور، دهبالا، سرخرود، بالاباغ، شیرزاد، مومنددره، ادینپور (باغستان)، نازیان، حصارک، درهنور، بهسود، درونته، گندمک، چارتوت… همه به زبان فارسی و سرزمین اصلی تاجیکهاست؛
۳- لغمان (لمغان-لامپاکه-لامغان-لالیه)، نام یکی از کابلشاهان یا هندوشاهی بوده؛ شهرها و مناطق آن مانند: مهترلام (بزرگوار و جناب)، دولتشاه، الینگار (مسکن الیناها، یکی از قبایل اصیل آریایی)، قرغهیی، قلعهسراج، سرکندو بابا، چهارباغ… همه به زبان فارسی هستند؛
۴- لوگر یا لهوگر؛ در سانسکرت کوه بلند، و شهرهای آن مانند پل علم، محمدآغه (به قولی برادر جمالآغه در کاپیسا)، برهکی برک، خوشی، چهارآسیاب، چرخ، خروار، دوبندی، کلنگار، واغجان، کجدره، سرخآب، زاهدآباد… همه به زبان فارسی هستند، یعنی سرزمین تاجیکان خراسان باستان است؛
۵- پکتیا (مکان پکتها، یکی از قبایل چهارگانه (گنداری، اپاریتی، ستاگیدی و دادیکی (تاجیکی) اند که از جنوب هندوکش گذشته اینجا مسکنگزین شدهاند. مرکز این منطقه گردیز (حصار و قلعهبالای کوه) بودهاست، احمدآباد، جاجی یا آریوب، بالازرمت، جاجیمیدان، مقبل… همه زبان فارسی یا زبانهای دیگراند؛
۶- پکتیکا؛ یکی از قبایل آریایی (پکهت)که در هزاره اول میلادی از بخدی (بلخ) به اینجا آمده اند. پکتیکا (مسکن پکتها) و شهرهای آن: ارگون، (ارغوان)، ارگون مرکز ناحیه برمل (فُرمل)، (در ناحیه علیای وادی توچی ناحیه مردم تاجیک است.) سر روضه، وازخواه خوشامند، جانیخیل… همه فارسی اند؛
۷- خوست و یا هوستر (هو-وسترا) دو واژه آریایی باستانی به معنای مرغدار، شاداب و همچنان راه گفته شده و صعبالعبور. اما در کتب تاریخی چند خوست آمده، یکی در سهراه پنجوایی به غزنه، یکی در اندرآب بغلان؛ اینجا منظور از خوست جنوبی است؛
۸- زابل یا زابلستان؛ در اوایل از هامون سیستان تا حوالی غزنه گفته میشد که گاهی کابل را نیز احتوا میکرده است، در این میان، غزنین بعد از پایتخت غزنویان شهرت زیاد پیدا کرد. زاول یا زابل نام قبلهای از هونیهای سفید (هفتالها) بوده، فردوسی در شهنامه (زاب = زاو) نام یکی از شاهان آریایی یا پسر طهماسب پسر نوذر خوانده است. شهرهای آن عبارت اند از: جلدک، شاهجوی، نوبهار، دایچوپان، ارغنداب، سپندان، شهرصفا، سراسپ، دولتخیل، جهنده، دروازهگی بولان… همه به زبان فارسی بوده و نشاندهنده سرزمین تاجیکها و فارسیزبانها است؛
۹- غزنی؛ نام تمام شهرستانهای ستان غزنی، هر ملیت و گویشوران هر زبانی که در آن زندهگی دارند۹۹درصد به زبان فارسی بوده و گواه بر سرزمین فارسیزبانهاست؛
۱۰- ارزگان (روزگان)؛ به نوشته مولف تاریخ طبقاتی ناصری (روزگان) یکی از شهرهای سرزمین تاجیکنشین غور بوده است که یکی از معانی (ارز) یا (اروز) شکل متحول و مبیین کیش مهرپرستی (روز) خوانده شدهاست.
شهرهای جوره خاصارزگان، دهراود، شهید حساس، دهنهقول، سرخجوی، چنارتو، نیلی، گیزاب، باک، چهارصدخانه، باتور… همه به زبان فارسیاند و مناطق آن سرزمین تاجیکها و فارسیزبانها و منجمله هزارهها با اقوام مختلط ترک و تاجیک میباشد؛
۱۰- قندهار؛ بنابر بعضی روایات تاریخی، اعمار شهر سکندریه به الکزندره، گندهاره و قندهار تبدیل شده و در جای دیگر به مفهوم نژاد اهالی گندهارا بهکار رفته که مُعرب آن قندهار شده، به روایت دیگر، بعد از به قدرت رسیدن گندوفارس (گندوفار) شاه بزرگ پهلوا در اراکوزیا بهوجود آمده از نام گندو فار آمده و به کندهار و قندهار مبدل شده و هراکوزیا از واژه هرا خواتی و از واژه آری و آریا به معنای نجیب، شریف… آمده است و یکی از مراکز مهرپرستی بوده است. شهرهای آن: دامان، ارغستان، خاکریز، شورابک، ارغنداب، پنجوایی (پنجرود)، چارچمن، چهلزینه، معروف، ریگ، تختهپل، غورک، مُندیگک، چهلگزی… همه نامهای فارسی هستند و سرزمین تاجیکها، هزارهها و تعدادی بلوچ و اقوام غیرپشتون میباشد.
قابل یادآوری است که پهلواها یکی از شاخههای پارتها بودند و موسس این خاندان وِنونس که یکی از حکمرانان پارتها در ۱۲۰ پیش از میلاد سلطنت مستقل تشکیل کرد. تاریخ این سلسله جز تاریخ آریاناست که در حاشیه غربی آریانا پراگنده بودند. وقتی اسکایها یا ساکها وارد سیستان شدند، پارتها با آنها بهگونه صلحآمیز، آمیزش کردند. مرکز سیاسی و تشکیلاتی پهلواها وادی هلمند و ارغنداب (امروزی در قندهار) بوده و تا قرن اول میلادی خود را تا «تاکسیلا» رساندند. پادشاهی همین سلسله گندوفارس یا اندوفیرس(۱۹تا ۴۸م) کتیبه «تخت بابی» در شمال پیشاور (۱۰۳م) مربوط یکی از شاهان گندوفارس شمرده شده که از سیستان تا سند و پنجاب اقتدار داشته، نام قندهار فعلی را بدو نسبت میدهند. به عقیده مورخان، «سنت توماس» شاگرد حضرت مسیح و مبلغ دین عیسویت به دربار گندوفارس آمده و به دین عیسوی گرویده بود. حال خواننده عزیز قضاوت میکند که برادران پشتون یا افغان در کجای قندهار و هلمند بوده اند که هیچ نامی از آنها به جز در اطراف کوه سلیمان نیست.
۱۱- هلمند (شکل متحول هیرمند)، به اعتبار رودخانه معروف در اویستا (هیتومنت) یاد شده که در اویستا آمده و به معنی رودخانه دارای پلها و سدها. شهرهای آن: لشکرگاه، موساقلعه، نهرسراج، کجکی، گرمسیر، نادعلی، خانشین، نوزاد، سنگین، قلعه نو، دروازگی، عباسآباد، چهارباغ، چمن، بوستان… همه فارسی اند.
در حالی که نام صدها منطقه در مناطق پشتوننشین، تاجیکنشین، اوزبیکنشین و مناطق زیستبوم ملیتهای دیگر در دوران استبداد کبیر تغییر داده شده، علاوه بر استبداد و غصب سرزمینهای تاجیکها، هزارهها، اوزبیکها، بلوچها و دیگران در زمان احمدشاه ابدالی، بهویژه در اطراف کابل و شهر کابل به وسیله تیمورشاه ابدالی، بعد از انتقال پایتخت (۱۷۷۳م) بسیار ظالمانه جابجا گردیده و امیر عبدالرحمان خان ۹۶هزار خانواده پشتون را از مناطق پشتوننشین دو طرف مرز دیورند به مناطقی از بادغیس تا میمنه، مزارشریف تا بغلان، قندز و سرپل… جابجا نموده و در دوران سلطنت نادرخان و پسرش ظاهر شاه نه تنها هزاران تن ناقلین پشتون را در مناطق تاجیک، هزاره و اوزبیکنشین در شمال کشور جا داده شده و سرزمینهای مردم بومی را غصب کردند؛ بلکه نام صدها قریه، دهکده و مناطق را تغییر داده و آثار تاریخی و ادبی این ملیتها را طوریکه در گذشته یادآور گردید، نیز از بین بردند که مقالههای آقای همایون بها در سایت آریایی در سال ۲۰۰۶م زیر عنوان«محمدگل مومند بابای فاشیسم» و نوشته دکتر صاحبنظر مرادی «آریانا و آرییان» قابل توجه و مطالعه است.