نویسنده: دکتر شایگان کابلی
( بخش دوم)
از سالهای درازی بدینسو شماری از چهرههای تبارگرا و تمامیتخواه داخلی عمدتا افغان یا همان پشتون، دست به تبلیغات گستردهای زدند که گویا این مرز غیرقانونی بوده و باید افغانستان بخشهای از خاک دست رفتهاش را دوباره بهدست آورد. این تبلیغات حاکمان کشور چنان گسترده بود که ذهنیتهای شهروندان را به سمتِ واپسگیری سرزمینهای آن سوی مرز دیورند معطوف کرده و آنان گاه و بیگاه از روی ناآگاهی به این دهل میکوبند. این ناآگاهیها از یک رانندهی تاکسی گرفته تا شماری از سیاست پیشهگان و رهبران احزاب سیاسی کشور را در بر میگیرد.
از سوی دیگر، کشور پاکستان با توانمندی نظامی و استخباراتیکه در منطقه دارد، اجازه نمیدهد که افغانستان به عنوان یک کشور قدرتمند و باثبات در کنارش عرض اندام کند. حمایت حکومت پاکستان از گروههای تروریستی و دهشتافگن و دامنزدن به اختلافات قومی و مذهبی در افغانستان زیر مجموعهی همین نگرانی بهشمار میرود. سنگاندازیهای متداوم پاکستان در راستای برهمزدن نظم و امنیت افغانستان، به هیچکسی پوشیده نیست. همهگان میدانندکه پاکستان نسبت به حال و آیندهی افغانستان بدبین بوده و هر از گاهی که خواسته، وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم افغانستان را آشفته کرده است.
همهگان به نیت بد و مداخلههای پاکستان در امور این کشور آگاه هستند، اما هیچگاهی این پرسش را مطرح نکردهاند که چرا پاکستان در امور افغانستان مداخله میکند؟ چرا پاکستان اجازه نمیدهد که در کنارش یک کشور آباد و با ثبات وجود داشته باشد؟ بلاخره مشکل پاکستان با ما بر سرِ چیست؟ پاسخ این پرسشها یک واژهی بیش نیست: مرز دیورند.
مداخلهی پاکستان در امور داخلی افغانستان را از هر رهگذری که بررسی کنیم، به مسئلهی «مرز دیورند» منتهی میشود. نه تنها پاکستان، هر کشور دیگری که در موقعیت سیاسی_نظامی پاکستان قرار داشته و متوجه شود که کشور همسایهاش، بالای بخشهای بزرگ سرزمیناش چشم دوختهاست، نمیگذارد که آن کشور قامتش را بلند کند. چه رسد به اینکه پاکستان یکی از قدرتمندترین کشورهای دنیا در عرصهی نظامی هم باشد زمامداران ناسیونالیست افغان یا همان پشتون از روی تعصب قومی و ناسیونالیستی همیشه خواب گرفتن آن سوی مرز را در سر داشتهاند.
من در این نوشته سعی میکنم تا بطلان این دعوا و پرخاشگری مرزی میان افغانستان و پاکستان را نشان بدهم. مهمترین دلایل آنانیکه چشم به گرفتن مناطق آن سوی مرز (دیورند) دوختهاند از این قرار است:
یک، «خط دیورند دو قوم را از همدیگر جدا کرده است»: اساسیترین ادعای ناسونالیستهای قومی در مورد خط مرزی دیورند این استکه «این خط دو قوم را از همدیگر جدا ساخته است، بنابراین، مورد قبول و پذیرش نیست». این ادعا در حالی مطرح میشودکه امروز کمتر کشوری در جهان وجود دارد که به اساس مرزبندیهای چند صد سال پیش شکل گرفته باشد. از سدهها بدینسو ساختار جغرافیای جهان دگرگون شده و امروز کشورها به اساس مرزبندیهای جهان جدید ایجاد شده و با تعبیت از نظام و کنوانسیونهای بینالمللی نقش آفرینی میکنند.
طبیعتاً وقتی ساختارهای جغرافیایی کشورها دگرگون شد، به تبعهی آن اقوام ساکن آن سرزمینها از همدیگر جدا شده و زندگی جدیدی را در پیش گرفتهاند؛ افغانستان هم چنین راهی را پیمود. این مرزبندیهای جغرافیایی نه تنها قوم پشتون را از همدیگر جدا کرد، بلکه بیشتر اقوام این سرزمین را چون: تاجیکها، اوزبیکها، بلوچها، کُردها و…، را نیز از همدیگر جدا کردهاست. به همین سرنوشت همه ملیتهای جهان کماکان روبهرو شدهاند.
اگر جدا شدن یک قوم را ملاک داوری مرز دیورند قرار داده و بطلان این مرز را اعلام کنیم، باید جنگ جهانی دیگری را به راه بیندازیم تا همه ملیتهای جدا شده کنار هم بیایند. زیرا امروز تاجیک و فارسیزبان(۴۰ درصد) نفوس اوزبیکستان را تشکیل میدهند که دارای هیچ حق و امتیاز سیاسی و شهروندی نیستند، آنان برایند استعمار در سرزمینهای آسیای مرکزی بودند و توسط حاکمیت کمونیسم به اوزبیکستان سپرده شدند که بیشتر از صد سال نمیتوانستند به زبان پارسی که زبان مادریشان است، صحبت کنند، بنویسند و آموزش ببینند و هنوزهم سایهی شوم استبداد سیاسی و فرهنگی پانترکیسم از سر آنها برداشته نشدهاست.
به همین ترتیب، بیش از میلیونها کُرد در چهار کشور( عراق، ترکیه، سوریه و ایران) پراکندهاند، همچنان امروز میلیونها بلوچ به صورت پراکنده در سه کشور زندگی میکنند، پاکستان، ایران و افغانستان و به همین ترتیب، ملیتهای دیگر را مرزهای سیاسی از هم جدا کرده است که یکجا ساختن آنها در جهان امروز نه عقلانی است و نه ممکن و نه شدنی!
دو، «این خط به زور بالای عبدالرحمن تحمیل شده است»، این ادعا جزء مهمترین دلایل حامیان و شیفتهگان قومگرایی مرز دیورند بهشمار میرود. هر گاهی که پای روابط خارجی افغانستان و پاکستان به میان کشیده شود، گفته میشود که این خط به زور بالای امیر عبدالرحمن خان تحمیل شدهاست، بناءً غیر قانونی بوده و اعتبار حقوقی ندارد؟ در حالیکه شواهد تاریخی نشان میدهد که عبدالرحمن خان نه تنها در امضای این مرز زیر فشار نبوده؛ بلکه در امضای آن امتیازات گستردهای را نیز از آن خود کردهاست، از جمله، امیر افغانستان در این توافقنامهی مرزی دو امتیاز بزرگ را بهدست آورد که یکی آن این بود؛ امیر موافقتنامهی دیورند را در برابر افزایش پول سالانهاش از سوی بریتانیا، از ۱.۲میلیون به ۱.۸ میلیون روپیهی هندی، پذیرفت. جزییات این واقعیت در مادهی هفتم معاهده درج است.
دوم، انتقال سلاح از خاک هند بریتانوی به افغانستان بود. به همین دلیل بود که امیر عبدالرحمن خان امضای این خط را به عنوان یکی از دستآوردهای مهم حکومت خویش تلقی میکرد.(۱) به شواهد تاریخ مرز دیورند به اساس خواست و ارادهی امیرعبدالرحمن خان به امضا رسید و هیچگونه زور و اجبار از سوی نمایندهی هند بریتانوی به چشم نمیخورد(نگاه کنید به کتاب«تاج التواریخ» اثرِ عبدالرحمن خان صص۴۱۵_۴۳۲)د. برخلاف ادعاهای باطل زمامداران قومگرای پشتون در افغانستان، بقیه سرزمینهای این کشور که توسط همین آدم و دیگر امیران و شاههان به بیرونیها داده شدهاست، بهدور از زور نبودهاست.
مانند: سپردن قسمتهای شمال و شمالشرق کشور به روسیهی تزاری و بخشیدن بخشهای مناطق غربی این کشور به انگلیس و دولت ایران امروزی. ولی آنچه درخور واقعیتهای سیاسی و حقوقی جهان امروز است، طوری استکه سرزمینهای از دست رفته را چه تحمیلی بدانیم و چه اختیاری، دیگر نمیشود آنها را ضمیمهی افغانستان کنونی کرد، زیرا این نوع اندیشهها از یکسو خلاف تعهدات بینالمللی و کنوانیسیونهای جهانی است و از سوی دیگر، به تنشهای منطقهای دامن میزند و افغانستان هم در جایگاهی نیست که وارد این بازیهای خطرناک شود. مگر اینکه وضعیت جهانی گوهنهی دیگری سمت و سو پیدا کند.
ادامه دارد…