نویسنده: سهیلا امان
بدون تردید، اسم افغانستان حداقل طی چهار دههٔ پسین با «افراطیت» گره خورده است. تفکر که هموارهٔ گسست، فروپاشی و تلاطم تاریخی را به ارمغان آورده است. اما پرسش بنیادی این است که چطور کشوری که در داماناش شخصیتهای چون مولانا، زردشت و رابعه را پرورش دادهاست، اکنون بستر مناسب رشد افراطگراییاست؟
چرا نفوذ نظریههای سیاسی میانهرو کمرنگ و نظریات بنیادگرانه پر رنگ و برجستهاست؟
با اینکه افراطگرایی محدود و منوط به یک کشور نیست و در جهان امروز اکثریت کشورها درگیر پدیدهٔ افراطیت است. اما پرسش اساسی این است که چرا افغانستان نمونهٔ بارز افراطگرایی در جهان شناخته شود؟ چرا افغانستان بستر خوبی برای رشد افراطگرایی باشد؟ بستری که منتهی به حذف زنان از تمام ساختارها و بدنههای جامعه شد.
کار و آموزش که از ابتداییترین «حق» زنان پنداشته میشود نیز از آنان سلب شدهاست. اقدامی که همهٔ جوامع بشری را شوکه ساخت.
بیگمان مردم افغانستان همیشه متعقد و دیندار بوده اند و با درک اینکه اسلام دین اعتدال بوده و از هرگونه افراطگرایی دوری جسته اند. اما طی چند دههٔ پسین موضوع دینداری رنگ افراطی به خود گرفته است با وجودیکه هرگز مدارس دینی با وسعت و عظمت مدرسههای دینی بخارا و دیوبند و در این اواخر مدارس حقانیه و اکوره ختک در این کشور وجود نداشته است. پس چی عامل باعث رشد افراطگرایی در کشور شده است؟
برای پاسخ به این پرسشها میشود مرور کوتاه به اوضاع حاکم در چند دهه پسین داشته باشیم: افغانستان شاهد جنگهای دوامدار بودهاست. بنابر درگیریها بسیاری از مناطق نا امن شد و به دلایل امنیتی تعدادی از جوانان نتوانستند به مکاتب و دانشگاهها راه پیدا نمایند. تعداد زیادی از شهروندان عمدتاً از دهات به دلایل امنیتی کشور را ترک نمودند . تعدادی در صفوف جهاد قرار گرفتند و عدهی از درگیریها برای امرار حیات و تأمین منابع مالی بود. اما برخی کسانی که توان مالی مطلوب نداشتند و در وابستهگی به احزاب سیاسی گزیر یا ناگزیر در کمپهای مهاجرین پشاور پاکستان مسکینگزین شدند. فرزندان آنها بنابر دلایل اقتصادی و سیاسی به مکاتب رسمی کشور دسترسی پیدا نکردند و این امر سبب محرومیت کتلهٔ وسیع جوان و نوجوان کشور از آموزش شد. آموزش رایگان در مدارس دینی پاکستان موج جدید از افراطیت را به نسلهای بعدی بایگانی نمود. مدارس که در غیبت علوم عصری به آموزش پسران ادامه میداد و در آن جای برای بانوان نبود و فقط پسران حق آموزش داشتند. بنابراین آنانکه در این مدارس تربیه میشدند، فارغ از حقانیت «هستی» جهانبینی به وسعت مدارس دینی را داشتند.
دیده شده که تعدادی از رهبران طالبان فارغین همین مدارس بوده و اما صفوف همواره از طبقات محروم که دسترسی حتا به نیاز های اولیه شان نداشته اند و در آن مدارس مصروف آموزش و یا به گونه در ارتباط بودند، انتخاب شده است و این خود دلیل یا انگیزه برای تغییر بنیادی در یک جامعه میباشند.
به عبارتی دلیل رفتارهای افراطی آنها را هم برآمده از همین محرومیت دانست.
آنگونه که در اکثریت جوامع طبقهبندی شده به شمول افغانستان ، یکی از مشکلات اجتماعی و فرهنگی در سطوح مختلف آموزش اقشار مختلف شهری و دهاتی است و به زبان سادهتر فرهنگ خرافه مسلط در بسیاری از مناطق کشور شکافهای اجتماعی را به وجود آورده است.
طالبان بر علاوه اینکه تاثیر از فرهنگ حاکم در مدارس خویش اند، تا حدودی هم تحت تاثیر سلطهٔ «عرف» موجود در مناطق خویش هستند که برآیند آن عقبگرد و تکرار تاریخ میباشد.
با عنایت به خاستگاه و محیط پرورش آنها میتوان گفت که طالبان بیگانه از تمام ارزشهای مدرن و بروز جوامع بشری و مخصوصاً افغانستان میباشد که پذیرفتن زنان به عنوان بخشی از جامعه غیر قابل قبول است و همواره آن را انکار مینمایند و برای قناعت جامعه بشری بهانههای دینی و امنیتی میآورند. تمام اصول و قواعد آنها برآمده از همان دید محدود شان نسبت به ارزشهای حاکم در افغانستان است و تضاد آشکار در برابر آن تحت عنوانهای مختلف دارند. مخالفتشان با علوم مدرن هم برآمده از خاستگاهشان است و اما از این منش ضد بشری کیها سود میبرند؟