نویسنده: شیون شرق
حوالی خیابان سیتیر نخستین رمان رکسانا حمیدی، نویسندهی ایرانی است که نخستینبار در ۱۴۷ برگه از سوی نشر«افراز» چاپ شده است.
این رمان با روایتهای ذهنی چار راوی بهصورت سیال ذهن روایت میشود. رمان چار راوی که در حقیقت دوتایش نقش اصلی را دارند و دوی دیگر، تکمیل کنندهای آنها هستند، روایت میشود. این راویها، نمونه و تکههای از آدمهای جامعه هستند و داستان بطور گسترده با اجتماع و زن درگیر است و حالت زن روز ایران را بیان میکند. راویها همه چی را در اختیار دارند و هرکدام زندگیای را بهتصویر میکشند.
راویهای داستان
میترا
در داستان میترا زنی استکه تلاش میکند تاثیرگذار باشد، او شخصیت اصلی رمان است که تلخی، جدایی و درد را تجربه کرده و خاطرهی بد و شور از سروش، شریک زندگیاش دارد.
این تلخی و جداییکه عاملاش سروش بوده، او را به انزوا کشانده و از زندگی رنج میبرد. او در همهجا تنهاست، حتا در بین دوستاناش تنهاست و احساس تنهایی میکند، او تنهایی و سکوت را چارهای زنده ماندن میداند. مناطق برایش دردزاست، شرکت و خانه که جای همیشگی اوست، نیز اذیتاش میکند.
گوشهگیر است، کوشش میکند باتنهایی چارهای بسازد تا از تلخی روزگار نمیرد. او نمونهای از زن روز ایران است، با کوهی از سختی و تلخی میخواهد مستقل باشد، شغل داشته باشد و یک زن تاثیرگذار در اجتماع و جامعه باشد. برای همین بیشتر در شرکت دیده میشود و پی کار است. او دغدغهی نویسندگی دارد، شیفتهای ادبیات است و دوستدارد از این دنیا وارد محرکه شود.
محسن
او تنها راوی مرد داستان استکه نقش مهمی را بازی میکند و مضمون را تقویت میدهد. او عشق میتراست. محسن مهندس معدن بوده و قبلا زن داشته و بعد از زنش جدا شده و رفته استاد شده است. او از زن سابقاش جدا شده و برای نجات یافتن از تلخی زندگی، پیش دوستاناش به المان پناه برده است.
گاهی از زن سابقاش یاد میکند اما چیزی بدی در مورد او نمیگوید، کوشش میکند نیکی آن را بگوید و لااقل پشیزی بد نگوید. قصهای او با میترا پایان پیدا میکند؛ عاشق میترا میشود، زندگی و عشق را در وجود او میبیند، تصور میکند باوارد شدن میترا به زندگیاش تازه میداند زندگی چقدر خوب بوده است. او که از زندگی قبلیاش خیری ندیده و اما هر لحظه از بودن در آغوش میترا لذت میبرد.
کتایون
کتایون راوی دیگری داستان است. او از دوستان خوب میتراست. تنها راویای استکه سرش بکار خودش است، در خیر و شر کسی غرض ندارد، خود را تنها میبیند و از اینکه مصروف کار خود است و به زندگی دیگران سرک نمیکشد، راضی است. او دغدغهای استادی دارد، کوشش میکند استاد شود و از این راه زندگی خوب بسازد.
فکر میکند استادشدن بهترین گزینه برایش است، او هم برای استادی علاقه دارد و هم زحمت میکشد. از ویژگی او این است که گرم زندگی خودش است و کنجکاو و فضول نیست. او مثل میترا درد دارد، زندگی برایش سخت شده، تنهاست، از جمع فرار میکند و سرانجام تنهایی و سکوت را راه خوب میبیند. او تلاش میکند زن تاثیرگذار باشد و دغدغهای آزادی و مستقل بودن دارد.
تهمینه ملکوتی
تهمینه راوی دیگری داستان است که نقش زن سنتی را بازی میکند؛ یعنی تنها زن داستان است که زندگیاش را مطابق سنتهای جامعه ساخته و میسازد. او با ازدواج باور دارد و زندگی خود را با ازدواج کردن ادامه میدهد.
با این وجود، زن تنها، درد دیده و تلخی کشیده است. بسیار وقت از تنهایی رنج میبرد. تهمینه دوست دارد شغل داشته باشد، برای همین کارمند یک شرکت میشود، در نهایت با یک مدیر شرکتی که در آن کار میکند، ازدواج میکند.
میترا، کتایون و تهمینه ملکوتی راویهای زن داستان استند که تنهایی، تلخی و جدایی را تجربه کرده و تلاش میکنند زنان مستقل و تاثیرگذار در جامعه باشند. این راویها دغدغههای مشابه و گاهی یکسان دارند.
حالت یکسان و زندگی یکرنگ نیز پیوندشان داده است. رنج بردن از تنهایی، گاهی پناه بردن بهتنهایی و سکوت، کار در شرکت، بیباوری بهنگاه جامعه، دغدغهای مستقل بودن و آزاد بودن از موارد است که این سه شخصیت را باهم پیوند میدهد. محسن نیز در موارد شبیه آنهاست، در مستقل عمل کردن، در گریز از زندگی، در تنهایی و تلخی کشیدن.
تلخی، جدایی و تنهایی پدیدههای است که شخصیتها با آنها دچار اند و تقلا میکند از آنها فرار کنند.
مضمون و درونمایه داستان
داستان باشکل ریالیسم مدرن درگیر با زن و اجتماع است. این درگیری با اجتماع و مناسبات اجتماعی مضمون داستان را تشکیل داده است. راویها در اجتماع استند و با پدیدههای اجتماعی درگیر و زد و خورد دارند. زن بودن یک مسئله است، همیشه در مناسبات اجتماعی سانسور شده و طرد میشوند.
همیشه باچشم کژ دیده میشوند و راویهای زن از نگاه جامعه در امان نیستند. راویهای زن از جامعه آسیب پذیر شدهاند، از رابطهها آسیب دیده و از زندگی رنج میبرند.
همه چیز جامعه علیه شان است، از سانسورشدن خواستها و علایق شان گرفته تا دیدن بهچشم سیاه و شهوتی بسوی شان.
گپ زدن و سیاهی روزگار، حکایت تنهایی و شکست و عشق درونمایهی داستان را تشکیل داده است. داستان با گپ زدن میترا شروع میشود و با گپ زدن پایان میپذیرد. تاثیرگذار بودن، برنده شدن، شجاعت و تلاش ورزیدن، تکههای از پیام داستان است. برای مخاطب چنین دغدغه و ذهنیت را تلقین میکند.
نکتههای فلسفی داستان را احاطه کرده است: اما خواندن رمان هم مثل دوران عاشقی، یک روز بهپایان میرسد و ترا بهبلاتکلیفی رهایت میکند. آنوقت تو نمیدانی باخودت چکار کنی. دنبال ماجرا میگردی تا از افسردگی یک پایان خلاص شوی. نوشتن بخش از این تلاش است…(حوالی خیابان سیتیر،ص:۳۵) و اما هیچ دیالوکی در آن، بهچشم نمیخورد.
تکگویی درونی با شخصیتها شروع میشود و گاهی فلش بک میزند و بهبیان واضح واقعه میپردازد. شخصیتها خود، خود را برای خواننده معرفی میکنند، واقعهها پی هم آمده و نیاز احساس میشود که برای بهنتیجه رسیدن، داستان بطور تمام خوانده شود.
نمونه:
کافه، غار من شده است. باید انسانهای اولیه از زندگی در غار بسیار لذت برده باشند، از زندگی در دل سنگها و رطوبت و بوی زمین و تاریکی امن غار. تنها غار میتوانسته در روز تاریک باشد، زیر این آسمان عریض. تنها غار، رقیب آسمان بوده و آدم زیر آن، احساس مالکیت سقف را شناخته است و حالا هم کافه، مثل غار سقفش از جنس باقی سقفها نیست. از جنس آسمان نیست. اما این را فهمیده ام که در دل مفهوم هر سقفی، تضاد هست: هم امان دارد … هم خفقان .