معین اسلامپور
در بازی قدرت و سیاست جدا از برخی مولفههای کاربردی و موثر یک مولفۀ محوری در رویکرد بازی سیاسی پُر اهمیت محاسبه میشود، میزانِ بُرد و باختِ هر گروه و شخصیتِ سیاسی را نوع بازی، سهم فعال در میدانِ بازی و نقشآفرینی طرفها برجسته میسازد. این پیش فرضها بیش از پیش فرجام بازی را تعیین و تشخص میکند؛ کی در بازی بُرد و امتیازی بیشتر و موثرتر دارد؛
چنانکه در بازیهای انتخاباتی این امر معمول است، در فرایندِ انتخابات و رأیگیری میزانِ بَرندگی و بُردِ طرفها پیش از پیش برملا میشود، در تازهترین مورد انتخاباتِ امریکا قبل از اعلان نتایج انتخابات، اکثریتِ مردم از پیروزی ترامپ سخن میگفتند. هر یک دلایل موجهی نسبت بهمحاسباتِ خویش فهرست کرده بودهاند. همچنان در میدانِ سیاست و جنگ نیز این مهم صادق است. در سه سالِ حاکمیتِ رژیمِ خودکامهی طالبانی، رهبرانِ سیاسی، در کل گروههای اپوزیسیونی، استراتژی منفعلانه و آمیخته با رویکرد صلح آمیز داشتهاند. در این میان چند مسالهی محوری و کلی غایب بود که طیفهای سیاسی، کمتر به این مساله تأمل و توجه کردهاند:
یک– عدمِ درکِ رابطهی جنگ و سیاست: باتوجه بهتجارب و اندوختههای تاریخی در ادبیاتِ نظامی، پشتِ سرِ هر جنگی مسلحانه اهدافِ سیاسی پنهان است، اگر بهنظریهی پیوستگی جنگ و سیاست کمی تأمل و دقت شود، این مفهوم قابل درک و کشف است. بهقول کارل فون کلاوزویتس استراتژیست مشهور “پروس” معتقد است، جنگ ابزارِ سیاست و برای تأمین مقاصدِ سیاسی صورت میگیرد.
سنگر دیپلوماسی و گفتوگوهای سیاسی را نفی نمیکنم. اما دشمنِ طمطراق و جاهلیکه کوچکترین فهم و درکِ از دیپلوماسی و فرهنگ گفتوگوی سیاسی نداشته باشد؛ منتفی دانستنِ جنگ حماقت بیش نیست؛ آنهم دشمنیکه جغرافیا و سرزمینت را اشغال کرده باشد، هیچگونه حق و امتیازی نهتنها برایت قایل نباشد. بلکه پیوسته در پیمسخ و حذف هویت و ارزشهای تاریخی اقوام دیگر باشد؛ در این صورت، جنگ پسندیدهترین ابزار و گزینهی مقدس پند داشته میشود. چیزیکه در سه سال حاکمیتِ رژیم خودکامهی قومی تعطل و غایب بود. عدمِ درک رابطهای جنگ و سیاست بود که طیفهای سیاسیون ما بهصورتِ یکجانبه و یک سویه تمرکز بهحصول و تحققِ اهدافشان از راه گفتوگوهای سیاسی نمودهاند. حتا این امر در سطح صلحطلبی عادلانه هم باشد، بدونِ اعمال فشارِ نظامی ناممکن است که دشمنِ اشغالگر و سفاک، تن بهصلح و همپذیری دهید؛
دو- عدمِ درکِ جایگاهِ حاشیهای: در ادبیاتِ سیاسی قبل از ورد بهبازی سیاسی در حاشیهای سیاست یا بهروایتِ دیگر نخست در خلوتِ خویش آنچه میخواهید و مسیریکه تجسم کردهاید باید راههای چگونگی ورود و خروج از آن و بدیلهای توجیه گرایانهیی را در صورتِ شکست فهرست و شناسایی کرد؛ آجنداها و برنامهها از روی خرد و خود آگاهی مدیریت شود، اگر خردورزانه تصمیم نگیرید قطعاً لغزش زیانباری را متحمل خواهید شد؛ بهسخنِ مارکس “آگاهی سیاسی بهمعنای یافتن مسیرتاریخی واقعی” است.
رهبرانِ سیاسی و گروههای اپوزسیونی در این مدت، نهتنها به این مهم تمکین نکردهاند؛ بل جایگاه و شأن سیاسی خودرا در دایرهی اقتدار و هویتِ سیاسی- نظامی پیشین خویش محاسبه کردهاند؛ اصلاً متوجه نشدهاند که در مندوی سیاست چهقدر قیمت یا بازار دارند؛ در حالیکه در جهانِ معاصر قیمتِ جریانها و گروههای آزادیخواه و عدالتطلب را میدانِ محاربه تعیین میکند؛ رهبرانِ سیاسی در این مدت ضمن اینکه منفعلانه و حاشیهای عمل کردهاند بهساختارهای نظامی و ایجادِ جبهاتِ نظامی تأمل نکردهاند. تازمانیکه سرزمین و جغرافیای نظامی نداشته باشید، دیگر هیچ کشور و جریانِ سیاسی- نظامی بهخواستِ مشروع و بر حقِ یک مشت آواره و مهاجر حاشیهیی،کسی تمکین نخواهند کرد؛ چیزیکه در این ایام تجربه شد.
سه- نبودِ محوریتِ اضطراری و دشمنشناسی: مسالهیکه بیش از همه برای مردم افغانستان، گروههایی مخالف و ضدِ طالبان، فرسایشی و مأیوس کننده بود، نبودِ یک محوریتِ کلان و اجماع سیاسی- اجتماعی بود که در مدتِ سه سال سلطهای سیاه و ننگین رژیم طالبانی، گروههای اپوزیسیونی موفق به ایجاد و انسجام یک محوریتِ قابل اعتماد نشدهاند؛ ارچند شورای عالی مقاومت ظاهرآً با یک رویکرد صالح آمیز و میانجی اعلام حضور کرد. اما بهدلیلِ اختلافاتِ و تنشهای درون ساختاری، کارایی سیاسی و حضور قابل اعتماد بهکشورهایی منطقه و همچنان برنامههای اجرایی، برای مردم نداشتهاند؛ این خود از جدیترین چالشِ بود که رهبرانِ سیاسی -تبعیدی موفق به ایجاد یک محوریتِ بازدارنده در تقابل با طالبان نشدهاند.
چهار- تکیه بهکشورهای منطقه و فرامنطقهیی: رهبرانِ سیاسی با منابع مالی و هزینههای باد آوردهی “دورۀ جمهوریت” توانِ پرداخت هزینهی جنگ کوتاه مدتِ را دارند و میتوانند، برای بازگشایی و آزادسازی مناطقِ اشغال و ترسم یک خطِ جغرافیای نظامی از خود هزینه کنند. اما هیچکدام در این زمینه بهجز داکتر محمد یاسین ضیا رهبری جبههی آزادی کوچکترین مصرف و هزینهی شخصی نکردهاند.
برخلاف رهبرانِ سیاسی اتکا بهکشورهای منطقه و فرامنطقهای نمودهاند. در حالیکه این کشورها عامل براندازی و سقوطِ نظام شدهاند، عملاً از گروۀ طالبان بهگونهای غیر رسمی حمایت مینمایند. داشتنِ انتظارِ خیالی و واهی از این کشورها فرصتِ طولانی و طلایی را در اختیارِ طالبان قرار داده است. امید بستن به امریکا – ناتو که خود عامل بربادی مردم و سقوطِ نظام بهدستِ طالبان شدهاند. این رویکرد اشتباه استراتژیک و جبران ناپذیر گروههای مخالفِ طالبان است؛ برای اینکه محوریتِ بازدارنده و استراتژیک منطقهای” روسیه- چین و ایران” امریکاییها را به بن بست جدی مواجه نموده است. از کنار اینها رد شدن و چشم امید دوختن به امریکا و غرب خیلی دشوار و ریسکآوراست؛
پنج- نبودِ یک روایتِ مشروعیتبخش: رهبرانِ سیاسی- قومی، پسا سقوطِ حکومت قادر بهخلقِ یک روایتِ بدیل و یا یک آدرس و هویتِ سیاسی قابل قبول و تهدیدِ بالقوۀ برای طالبان نشدهاند. این جماعت هنوز انتظار یک رویدادِ مشابهی یازدهم سپتامبر را دارند که توفانِ از سمتو سوهایی نا پیدا بهعنوانِ ناجی از راه در رسد تا اینها بهکشورشان برگردهاند؛
یکی از دغدغههای محوری در متونِ مذهبی بهویژه در روابطِ بینالملل و جهانِ معاصر منابع مشروعیتبخش جنگ است که نبردِ کدام یک از طرفهای درگیر، عادلانه و مشروع است؛ آبشخورهای نظریهی جنگ عادلانه را بهیونان باستان، سانتزو و ارسطو نسبت میدهند برخیها نظریهی جنگ عادلانه و مشروع را متعلق بهسنت آگوستین میدانند، آگوستین معقتد بود برای برقراری صلح و دفاع از خود باید جنگید. با تکیه بر آموزههای دینی هر جنگ از خود دارای منابع مشروعیتبخش است. چنانکه ارسطو جنگی را که در دفاع از خود انجام شود، عادلانه میداند.
باوجودِ جنایاتِ شنیع و تکراری گروه تروریستی طالبان، در سه سال سلطهای استبدادی قومی، هنوز مخالفان این گروه، قادر بهخلقِ یک روایتِ مشروعیتبخش جنگی نشدهاند. باآنکه ذرۀ شک و تردید نسبت بهمشروعیتِ جنگ و مقاومت علیهی استبدادِ طالبانی نمانده است. اما جبهاتِ مقاومت و چریکهای آزادیبخش نیازمند یک روایتِ جنگی با توجه بهماهیتِ کذایی طالبان استند.
نقشِ نبرد مسلحانه: با توجه بهخلاء و کاستیهای موارد برشمرده تنها گزینهیکه میتواند حقوقِ اقلیتها را در کشوری چون افغانستان دوباره تأمین و تضمین کند؛ گزینهی جنگ است. جدا از جنگ و مقاومتِ مسلحانه طالبان دیگر بهخواستِ مشروع اقوام و اقلیتها تمکین نخواهند کرد.
بر پایهی دیدگاهِ کلازویتس جنگ رقابتی همراه با خونریزی است که در آن طرف غالب حریف خودرا به برآوردن خواستهای خود وا میدارد. او معتقد است که در جنگ داشتنِ قدرتِ نظامی برتر موجبِ پذیرش و تحمیل خواستِ مشروع شما نسبت بهدشمن میشود. بربنیاد این استدلال تا هنگامیکه تهدیدی بازدانده و براندازانهی نسبت بهرژیمِ خودکامهی تروریستی طالبانی نداشته باشیم. این رژیم خون آشام بههیچ صورت، آمادهی مذاکره و گفتوگوی صادقانه باجریانهای مخالف نخواهند شد.