شمس الرحمن فروتن
- انزوای اجتماعی چیست؟
- عوامل شکل گیری آن چیست؟
- چه پیامد های برای جامعه و افراد دارد؟
- افراد انزوای اجتماعی را انتخاب می کنند و یا به آنها تحمیل میشود؟
انزوای اجتماعی وضعیت عدم ارتباط بین فرد و جامعه واحساس جدایی ازجامعه است. این احساس جدای از جامعه منجر به احساس ناراحتی و یا نگرانی جدی می شود. به عبارت دیگر موقعی میتوانیم از طرد و یا انزوای اجتماعی صحبت کنیم که گروهی از افراد یک جامعه به دلیل تبعیض نژادی، جنسیتی، مهاجرت، قومیت، مذهب و… ارتباط خود را با اکثریت جامعه از دست داده و در تنهایی فردی و گروهی زندگی می کنند. در واقع، این گروههای اجتماعی به دلیل تفاوت های شان با اکثریت فرهنگی و اجتماعی حاکم، از تصمیمگیریها و نقشآفرینیهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کنار گذاشته میشوند. در این کنار زدن ها حکومت ها و افکار عمومی نقش اصلی و جدی دارند. در نهایت این گسل بین اقلیت ها و اکثریت جامعه منجر به بروز بحران های جدی در جامعه می گردد.
جامعه شناسان معتقد هستند که روند احساس انزوای اجتماعی در پنج مرحله بصورت گام به گام تشدید می شود:
- «بی هنجاری» یعنی هنجارهای رسمی و غیررسمی موجود در جامعه، پاسخگوی نیازهای فرد نیست و افراد این هنجار ها را برای رفع نیاز های اجتماعی خویش کافی نمی دانند، پس احساس «بی هنجاری» می کنند و خود را در خلأ اجتماعی می بینند.
- ۲. «ناتوانی» در این مرحله فرد احساس می کند که فاقد توانایی های لازم برای تغییر شرایط پیرامونی خویش است.
- ۳. «بیهودگی» در این مرحله فرد از ناتوانی در تغییر شرایط خویش احساس پوچی و بیهودگی می کند.
- ۴. «بیگانگی از جامعه» در این مرحله فرد و یا گروه نسبت به جامعهای که در آن زندگی می کند، احساس غربت کرده و دچار یک نوع بی تفاوتی اجتماعی میشود.
- ۵. «بیگانگی از خود» در آخرین مرحله افراد از خود بی خود می شوند. آنها به جای رفتار منطقی به حالت های مخرب روی می آورند. مانند خودکشی، اعتیاد و یا ورود به جریان های افراطی و غیره
عوامل موثر
جامعه شناسان مکتب «کنش متقابل » به مفهوم «فرهنگ و عوامل فرهنگی» می پردازند. یعنی باورهای فرهنگی حاکم در جامعه زمانی که توانایی بازتولید هویت اجتماعی را برای افراد ساکن در جامعه نداشته باشد، افراد دچار از خود بیگانگی میشوند. یعنی فرهنگ حاکم اقلیت ها را بی گانه می داند.
جامعه شناسان مکتب «کارکردگرا» انزوای اجتماعی را محصول عدم ارتباط بین جامعه و اعضای آن می داند. آنها معتقد هستند که این احساس در جوامعی تشدید می شود که هنجار های حاکم در جامعه از قدرت کافی برای جذب اعضای جامعه برخوردار نباشند. براین اساس عوامل پیوند اجتماعی مانند اعتقاد، گرایش ها و غیره نتوانستند که میان جامعه و اعضای آن پیوند ایجاد کنند.
میشل فوکو به جنبه سیاسی آن پرداخته است. او معتقد است که جنبه های گوناگون زندگی انسان ها ماهیت سیاسی پیدا کرده است. در یک نظام سیاسی اگر اعضای جامعه احساس کنندکه در تنظیم امور و نظم اجتماعی دخالت جدی نمی توانند داشته باشند، کمکم به سوی انزوایی اجتماعی روی می آورند. بنابراین می توان گفت که انزوای اجتماعی در هر جامعهای متاثر از انزوای سیاسی و سیاستهای رایج درجامعه است و سیاسیون عامل اصلی شکل گیری انزوای اجتماعی در یک جامعه هستند. هر قدر فضای سیاسی بستهتر باشد، امکان مشارکت سیاسی-اجتماعی کاهش یافته و انزوای اجتماعی در جامعه افزایش می یابد.
آثار و پیامد ها
انزوای اجتماعی معضل بزرگ برای افراد در تمام سنین است. این پدیده ای دشوار بر همه جنبه های زندگی افراد تاثیر منفی گذاشته و مسیر رسیدن به موفقیت انسان را مسدود می کند. انزوای اجتماعی می تواند به بیماری های جدی مانند احساس تنهایی، ترس، عدم اعتماد به نفس، خودکشی و … منجر شود. پروفسور ایان هیکی از دانشگاه سیدنی معتقد است که انزوای اجتماعی شاید مهمترین عامل مؤثر در اقدام به خودکشی مردان باشد.
علاوه براین، زمان که روابط افراد باجامعه قطع شود، احساس تعلق اجتماعی و هویت اجتماعی او مخدوش گردد، احساس بیهودگی و پوچی داشته باشد، طبیعی است که بسوی حاشیهنشینی، خشونت فردی وخشونت اجتماعی می رود. در بسیاری موارد کودکان خانواده های اقلیت های اجتماعی، قربانی های اصلی پدیده انزوایی اجتماعی هستند. کودکان در مراحل رشد احساسی و اجتماعی دچار حس بیگانگی می شوند. زمان که به کودکان متعلق به اقلیت ها، به عنوان «دیگری» نگاه می شود، این مساله رشد عاطفی، اعتماد به نفس و عزت نفس آن ها را آسیب می زند. حس تعلق آنها به جامعه را نابود می کند. با نابودی حس تعلق، احساس حقارت، نفرت و گسل از جامعه در نوجوانان افزایش یافته و موجب خشم درونی می شود. این موضوع سرانجام در چهار چوب بیماریهای روانی، مصرف الکل، اعتیاد، خودزنی، دیگرزنی، قانون گریزی و شکل دهی گروه های اجتماعی جداگانه، افراطی و ضد فرهنگ حاکم، نمایان می گردد. بطور مثال نمونه بارز آن جامعه سوئد است که در سالهای گذشته، با توجه به جمعیت اش، بیشترین شرکت کننده در سازمان افراطی را داشته است. مطالعات انجام شده بیانگر آن است که اکثریت این جوانان افراطی، تجربه تلخ از برخورد نامطلوب پلیس، تحقیر در انظار عمومی، تبعیض های نژادی و غیره را داشته اند.
در جوامع اروپایی که همه شما بخش از آن هستید، دیوار بلندی از بی اعتمادی و سؤ تفاهم میان اکثریت بومی و اقلیت غیربومی در جامعه و جود دارد. من اسم آن را «دیوار محدودیت ذهن» گذاشته ام. دیوار که اجازه توسعه ذهن آزاد را برای افراد را نمی دهد. دیوار که افق دید انسان ها را محدود کرده و اجازه نمی دهد که افراد فاصله بیشتری را ببینند. دیوار که آنهارا فقط به در حصار فرهنگ و ارزشهای خودشان محدود کرده است. دیوار که روئیت آن برای خیلی ها دشوار است. به همین دلیل افراد متعلق به فرهنگ مسلط در جامعه، همه چیز را هموار و بی آلایش می بینند. چون موتور زندگی آنها با هیچ دست انداز مواجه نشده است و آنها نمی توانند چالش های گروه های کوچک و خورده فرهنگ های اجتماعی را درک کنند.
در ابتدا مهاجران و پناهنده ها با تصور یک بهشت موعود از عدالت اجتماعی به جوامع اروپای وارد می شوند. آنها در ابتدای ورود شان به این جوامع، به سرعت در حال حرکت به سمت ادغام در فرهنگ حاکم و پذیرش هنجار های حاکم هستند. اما ناگهان سرشان بصورت محکم به «دیوار محدودیت ذهن» برخورد می کند و تمام آرزوی های شان فرو می ریزد. دیوار که روی آن نوشته است، رنگ پوست تو متفاوت است. نژاد تو متفاوت است. جنسیت تو متفاوت است. دین تو متفاوت است. فرهنگ تو متفاوت است. پوشش تو متفاوت است. طبقه اجتماعی تو متفاوت است. من نسبت به تو برتری دارم و تو نسبت به من کهتری دارید. من و تو باهم بیگانه هستیم و … این دیوار مخصوصا در ادارات دولتی در برخی استان ها و در میان برخی مقامات سیاسی تصمیم گیرنده بسیار بلند است. به همین دلیل آنها با برخی تصامیم و عمکرد های روتین شان زندگی برخی انسان ها را با چالش های جدی مواجه می کنند.
به باور من این دیوار ذهنی و فرهنگی نه تنها مانع بزرگ برای تعامل و وحدت اجتماعی درجامعه محسوب می گردد، بلکه اقلیت ها را به سمت انزوای اجتماعی وشکل دهی گروه های کوچک سوق می دهد. فاصله اجتماعی و شکل گیری خورده فرهنگ های متضاد، هزینه های سنگینی را به دولت و جامعه تحمیل می کند. بطور مثال صدها نفر از پناهندگان سالهای زیادی است که «در حالت انتظار» در برخی کشور های اروپای زندگی می کنند، اما اجازه کار ندارند. در نهایت آنها به دلیل یأس، نا امیدی و غیره دچار افسردگی و بیماری های روحی می شوند. دولت مجبور است که هزینه های سنگین بیماری های فردی و اجتماعی آنها را تا آخر عمر شان متحمل شود. اما اگر آنها اجازه کار داشته باشند، نه تنها هیچ هزینه را به دولت تحمیل نمی کنند، بلکه می توانند به جامعه و دولت خدمت کنند. اما تنها چیزی که این تصامیم غیر عقلانی و غیر اخلاقی سیاست مداران را توجیه می کند(دیوار محدود کننده ذهن) سیاست مداران پوپولیست است.
در این مرحله است که نقش نقش انسان های آگاه، مسؤل و اخلاق مدار بیشتر برجسته می شود. آنها می بایست زمینه فرهنگ پذیری، ادغام و تعامل اجتماعی ، ایجاد روایت ها موثر رسانه ای، مبارزه با گفتمان های پوپولیسیتی، تصویب قوانین مطلوب را فراهم کنند.
این را هم می بایست بدانیم که افراد زیادی تاهنوز دراین زمینه فعال بوده اند و دستاورد های های موثری داشته اند. بنابراین لازم است با تمام وجود از آنها تشکر کنیم. من هم از همه آنها به ویژه دوستان که در این جمع هستند بسیار ممنون هستم.