عبدالمقیت آریانفر
مقدمه:
سیاست جمهوری اسلامی ایران در قبال افغانستان، بهویژه در بزنگاههای تاریخی، نه بر مبنای اصول ایدئولوژیک که عمدتاً تابع منافع ژئوپلیتیکی و فرصتطلبی منطقهای بوده است. برخلاف شعارهای دشمنی با ایالات متحده، شواهد نشان میدهد که تهران در شرایط حساس، از جمله در کنفرانس بن اول (۲۰۰۱) و در مراحل بعدی، در هماهنگی عملی با آمریکا، به مهندسی نظم سیاسی افغانستان پرداخت. این مقاله با تأکید بر نقش ایران در حذف جبهه شمال از ساختار قدرت، و همچنین در فرآیند بازگرداندن طالبان به صحنه، تحلیلی انتقادی از عملکرد تهران در قبال تحولات افغانستان ارائه میکند.
بخش اول: نقش جبهه شمال در دهه ۱۹۸۰ و تغییر موقعیت ژئوپلیتیکی
در دهه ۱۹۸۰، مجاهدین افغانستان، از جمله رهبران آتی جبهه شمال مانند احمدشاه مسعود و استاد ربانی، با اشغال شوروی میجنگیدند. در این مرحله، ایالات متحده آمریکا، عربستان سعودی و چین با حمایت لجستیکی و مالی، و پاکستان با اجرای عملیاتی و پناه دادن به مهاجرین و مجاهدین، در کنار آنها قرار داشتند. در آن زمان، پاکستان بهعنوان مجری پروژههای آمریکا، نقش کلیدی در تجهیز و هدایت مجاهدین داشت؛ اردوگاههای آموزشی در پشاور، کویته و دیگر مناطق پاکستان برای هزاران مبارز افغان راهاندازی شد.
اما با خروج شوروی و سقوط دولت نجیب، اتحاد مجاهدین به دلیل اختلافات داخلی فروپاشید. از دل این خلأ، گروه طالبان با حمایت کامل پاکستان، عربستان و سکوت اولیه آمریکا پدید آمد؛ در حالیکه جبهه شمال، با ترکیب تاجیکها، ازبکها و هزارهها، تنها نیروی مقاومت در برابر پیشروی طالبان بود.
بخش دوم: کنفرانس بن اول و حذف سیاسی جبهه شمال
در دسامبر ۲۰۰۱، کنفرانس بن اول با حضور بازیگران بینالمللی، از جمله آمریکا، سازمان ملل، آلمان و جمهوری اسلامی ایران، برای طراحی ساختار دولت موقت افغانستان برگزار شد. جبهه شمال، که از نظر نظامی طالبان را شکست داده بود، انتظار داشت در رأس ساختار سیاسی قرار گیرد؛ اما در کمال شگفتی، تهران، که سالها حامی این جبهه بود، در هماهنگی کامل با واشنگتن، از کنار گذاشتن استاد ربانی و محدودسازی سهم جبهه شمال در قدرت حمایت کرد.
محمد جواد ظریف، معاون وقت وزارت خارجه ایران، نقش فعالی در متقاعد کردن جبهه شمال برای واگذاری رهبری دولت موقت به حامد کرزی ایفا کرد. کرزی که عضو گروه رم و فاقد پایگاه واقعی در داخل افغانستان بود، گزینه مطلوب غرب بود. این رویداد، یکی از برجستهترین نمونههای همکاری غیررسمی ایران و آمریکا برای مهندسی نظم سیاسی افغانستان بهشمار میرود.
بخش سوم: اهداف و منافع ایران از این سیاست
همکاری ایران با آمریکا در کنفرانس بن اول، برخلاف شعارهای رسمی، بر پایه چند منفعت راهبردی قرار داشت:
۱. حذف چهرههای سنتی و جهادی (ربانی، فهیم، دوستم) که استقلال سیاسی بیشتری داشتند.
۲. تسهیل استقرار چهرههای مدنی و غیرمیدانی که قابل کنترلتر بودند.
۳. کاهش نقش پاکستان در ساختار جدید، بدون واگذاری کامل قدرت به متحدان سنتی ایران.
۴. تضمین نقش منطقهای ایران بهعنوان یک میانجی منطقی و فعال.
بخش چهارم: تغییر موضع ایران و نزدیکی به طالبان
با گذشت زمان و افزایش حضور نظامی غرب در افغانستان، ایران از نظم سیاسی پساطالبان فاصله گرفت. از حدود سال ۲۰۱۰ به بعد، جمهوری اسلامی وارد فاز تعامل مستقیم با طالبان شد. این تعامل شامل میزبانی برخی رهبران طالبان در تهران، گفتوگوهای بینالافغانی، و حتی گزارشهایی درباره کمکهای پنهانی به شاخههای نظامی این گروه بود.
ایران که طالبان را زمانی دشمن مذهبی و سیاسی میدانست، بهتدریج آنها را بهعنوان ابزار توازن قدرت در برابر نفوذ آمریکا و حکومت مرکزی کابل بازتعریف کرد. در سالهای منتهی به سقوط کابل (۲۰۲۱)، ایران روابط استراتژیک با طالبان را تقویت کرد، و پس از تسلط طالبان، یکی از نخستین کشورهایی بود که ضمن پذیرش عملی حاکمیت آنان، به همکاریهای امنیتی و دیپلماتیک ادامه داد.
بخش پنجم: پیامدهای راهبردی و تاریخی
سیاست جمهوری اسلامی ایران در حذف متحدان سابق و کمک به بازگشت دشمنان دیروز، پیامدهای گستردهای برای افغانستان داشته است:
– تضعیف وحدت ملی و افزایش شکافهای قومی-مذهبی.
– ایجاد بیاعتمادی عمومی به نیت همسایگان، بهویژه ایران و پاکستان.
– تضعیف نیروهای میانهرو و افزایش نقش بازیگران غیردموکراتیک در قدرت.
نتیجهگیری:
آنچه در کنفرانس بن اول و تحولات بعدی آشکار شد، این واقعیت است که ایران، علیرغم شعارهای ضدآمریکایی، در لحظات کلیدی با ایالات متحده همکاری کرده است.
حذف جبهه شمال از رأس قدرت و سپس تقویت طالبان، نشان میدهد که جمهوری اسلامی سیاستی تاکتیکی و متغیر در قبال افغانستان دنبال کرده است؛ سیاستی که نه بر پایه اصول، بلکه مبتنی بر فرصتطلبی منطقهای و تغییر موازنه قدرت به نفع تهران بوده است. در این میان، مردم افغانستان بازنده بزرگ این مهندسی سیاسی بودهاند.