نویسنده: محمدشفق خواتی
اشاره: تفصیل نکاتی را که در پی میآید، به مناسبتهایی، در فصل دوم، بخش «افغانستانشدن افغانستان» و نیز در فصل سوم (مبحث خون و خویشاوندی) از کتاب «عقل سیاسی افغانی؛ دفتر اول: عناصر و مولفهها» مورد اشاره قرار دادهام و در این یادداشت، برخی نکات برگزیدهی متناسب با عنوان فوق، به صورت مختصر، طرح خواهد شد.
۱. سه کارگزار تجدد در سه کشور اسلامی، یک قرن پیش و به صورت همزمان و با رویکرد مشابه، پروژه تجدد و ملتسازی را در پیش گرفتند:
الف) مصطفی کمال آتاترک در ترکیه بر مبنای هویت و زبان ترکی و ادغام هویتهای غیر ترکی (کردی، ارمنی، صربی، عربی…) در ناسیونالیسم ترکی؛
ب) رضاخان در ایران بر مبنای هویت و زبان فارسی و با استراتژی ادغام هویتهای غیر فارسی (ترکی، کردی، لری، عربی و بلوچی) در هویت فارسی و ناسیونالیسم ایرانی فارسی محور؛
ج) امانالله خان و خسرش طرزی در افغانستان بر مبنای هویت افغانی (پشتونی) و زبان پشتو با اتخاذ استراتژی ادغام هویتهای غیرافغانی یا غیرپشتونی (فارسی، ترکی، بلوچی و…) در هویت افغانی (پشتونی) و سامانبخشی به ناسیونالیسم افغانی.
۲. در این میان، آتاترک در پروژهی خود بیشتر موفق بود و تا کنون، ناسیونالیسم ترکی و نظام لائیک و جمهوریت ترکی به عنوان میراث او، سر پاست.
رضاخان هم در پروژه خود ناکام نبود. درست است که با انقلاب سال ۱۳۵۷ فرزند رضاخان، محمدرضاشاه که راه پدر میپیمود، از قدرت کنار زده شد، مجبور به ترک وطن گردید و نوع نظام سیاسی در ایران تغییر کرد، اما ناسیونالیسم ایرانی بر مبنای هویت و زبان فارسی به قدرت خود به حیاتش ادامه داد و تنها رنگ قدسی یافت و اسلامیزیشن گردید.
در افغانستان اما، سرنوشت ناسیونالیسم افغانی با محوریت هویت افغانی (پشتونی) و زبان پشتو و نیز تجددگرایی به سبک امانی ناکام ماند و با دو چاش سخت و نرم مواجه شد:
نخست، به دلیل سطح پایین فرهنگی و میزان پایین سواد و دیوار آهنین سنتهای دینی آمیخته با روح و ارزشهای قبیلهای، تجدد امانی با دیوار تکفیر مواجه شد و طبیعی هم بود که با توجه به سرعت ماشین تجدد امانی و ضخامت دیوار جامعهی شدیدا سنتی و دین و شریعت قبیلهای، آن ماشین با این دیوار تصادم کند و در نهایت نیز به تخریب ماشین تجدد امانی منتهی گردد. در حالیکه سطح فرهنگی، رونق مطبوعات، صنعت چاپ و تعداد نیروهای فعال تجددگرا در دو کشور ایران و ترکیه با افغانستان آنروز قابل مقایسه نبود؛ افغانستانی که حتا برای سراجالاخبارش و مقالات محمود طرزی هم خارج از کابل یا حتا حواشی ارگ، خوانندهای وجود نداشت.
دوم، مانند ایران، فرهنگ و هویت غالب در افغانستان، به عنوان میراث قرون متمادی، فرهنگ و زبان فارسی بود، نه هویت افغانی (پشتونی) یا زبان پشتو. تمدن ایرانی و خراسانی و هویت فارسی با محوریت بلخ، هرات، غزنی، کابل و… را نمیشد با خردههویتهای کردی و لری در ایران یا خردههویتهای کردی، صربی یا آلبانیایی در ترکیه مقایسه کرد. روح خراسان روح فارسی بوده و حذف مولانا، سنایی، ناصر خسرو، فارابی، ابنسینا و حذف مثنوی، شاهنامه و حدیقه از آن و جایگزینکردن هویت بدیل، شاهکاری فراتر از ظرفیت شاه امانالله و زبان پشتو میطلبید.
حتا زبان رسمی و اداری سلاطین و امیران پشتون از احمدشاه تا شاه امانالله، زبانی فارسی بود. نخستین بار، این امانالله بود که با معماری خام خسرش طرزی، به تغییر مسیر هویتی گام نهاد تا به زعم خود ملتی بسازد بر مبنای هویتی که نه ذخایر علمی و فرهنگی معتنابهی دارد و نه زبانش قابلیت کافی برای فراگیریِ فراقومی یا تولید علمی، ظرفیت لازم را دارد؛ آنهم در سرزمینی که هویت و تمدن کهن و پرسابقه بر مبانی ذخایر هویتی و زبانی دیگر (فارسی) داشته است.
۳. اما ناسیونالیسم افغانی و تجددگرایی امانی با کمک ناسیونالیسم ایرانی و تجددگرایی رضاخانی، یک خروجی مشترک برای هویت فارسی و تمدنی ایرانی-خراسانی در افغانستان داشت. این خروجی، هویتزدایی از خراسان و خراسانیان غیرافغان در افغانستان و تضعیف فرهنگ و تمدن فارسی در این جامعه بود. رضاخان و امانالله خان، هردو مانند دو لبهی یک قیچی، به برش فرهنگ، هویت و تمدن ایرانی-خراسانی از افغانستان و الصاق آن به ایران کنونی پرداختند. ناسیونالیستهای افغانی(پشتون) و ناسیونالیستهای ایرانی در طول صد سال گذشته، همه به راه امانی و رضاخانی رفتند. گروه اول، به منظور تحمیل و جایگزین ساختن فرهنگ، هویت و زبان پشتو، هویت و زبان فارسی را به تدریج بیگانه تلقی نموده و به ایران نسبت دادند. گروه دوم نیز پس از آنکه رضاخان نام «پارس» و به باور غربیها «پرشیا» را با نام «ایران» جایگزین ساخت، تقلا و تلاش کردهاند که ایران کنونی را وارث اصلی تمدن ایرانی و خراسانی و محور فرهنگ و هویت فارسی معرفی نمایند و محوریت افغانستان را از یادها ببرند یا حاشیه و ضمیمهای بر محور ایران کنونی تلقی و معرفی کنند.
البته، در پی تغییر نامها (ایرانشدن ایران کنونی و افغانستانشدن افغانستان کنونی)، نام دهها شهر و صدها محل نیز در ایران به نام مکانهای موجود در افغانستان نامگذاری شد و بر عکس، در افغانستان، اغلب اماکن از نامهای سابق خود به نامهای جدید پشتو تغییر یافت.
بنابراین، هویتزدایی از خراسان و خراسانیان و پارسیوانان افغانستان کنونی توسط دو کارگزار ایرانی و افغان آغاز شد و تا کنون ادامه دارد. خراسان و خراسانیان در میان منگنهی ناسیونالیسم افغانی (پشتونی) و ایرانی تا کنون تلاش و تقلاکردهاند تا هویتشان له نگردد و برباد نرود. بهرغم صدمات سنگینی که دیدهاند، هنوز پروژهی هویتزدایی موفق نبوده است. دلیل این امر آن است که برای هویت و زبان فارسی در افغانستان کنونی، بدیلی که غنای فرهنگی و تمدنی کافی داشته باشد، وجود نداشته و در آینده نیز، این وضعیت و جدال نرم و سخت (ایجاد چالش برای پویایی هویت فارسی و در عین حال عدم توفیق و تغلب هویت بدیل) تا مقطع زمانی نامعلوم ادامه خواهد یافت.
در آخر، نکتهی قابل ستایش آن است که الحق، ایرانیان در طول یک قرن اخیر، خدمات شایانی به فرهنگ و تمدن فارسی کرده و همه امروز از سفرهی زبان و ادب فارسی و نیز تولیدات علمی آن در ایران کنونی تغذیه میکنیم. طبیعی نیز است که از گیرماندگان میان دو لبهی قیچی و بندمانده در میان منگنه (پارسیوانان افغانستان) نباید توقع داشت که به اندازهی یک ملت بزرگی که دولت مقتدری هم پشتش قرار دارد، در تولید علمی و گسترش فرهنگ و ادب فارسی بتواند نقش ایفا کند. همین اندازه که هویت و فرهنگ خود را تا کنون زنده نگهداشتهاند و نیز فانوس تولید علمی و شمع شعر و ادبشان نیز در خانه و در هجرت، به اندازهی ظرفیتها و زمینههای موجود روشن و فروزان است، جای تحسین دارد.
در جویی که آب رفته است، دوباره آب خواهد رفت.
بیشتر بخوانید: