نویسنده: ماوروس راینکاوسکی
مترجم: شمسالرحمن فروتن
اشاره: این مقاله نوشتهی آقای ماوروس راینکاوسکی (Maurus Reinkoski) استاد گروه مطالعات خاورمیانه در دانشگاه بازل سوییس است. آقای ماوروس راینکاوسکی در سال ۱۹۹۵ دکترای خود را در زمینه تأویلهای تاریخنگاری از فلسطین پساعثمانی دریافت کرد. در سال ۲۰۰۲ کرسی استادیاش را دربارهی سیاست اصلاحات سیاسی عثمانیها در قرن نوزدهم دنبال کرد. از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه فرایبورگ سوییس بود. پس از سال ۲۰۱۰ به عنوان استاد مطالعات خاورمیانه و رئیس بخش مطالعات خاورمیانه در دانشگاه بازل ایفای وظیفه میکند. از او دربارهی شرق و بهویژه ترکیه آثار زیادی نشر شده است. مدت زیادی در یکی از دانشگاههای اسراییل تدریس کرده است. آخرین اثر منتشرشدهی ایشان «تاریخ ترکیه از آتاتورک تا امروز» است.
«غرب در افغانستان به شدت شکست خورد. بسیاری از مداخلات غرب، حتی مداخلاتی که پشت آن نیت نیک نهفته بود، به هدف نرسید و در نهایت منجر به ویرانی کشور گردید. برای مردم و برای آینده افغانستان، نیاز به سیاستهای متواضعانه، عمل گرایانه و محتاطانه غرب است.»
یک ماموریت فجیع و مرگبار
در اواسط اگست ۲۰۲۱ کابل به دست طالبان افتاد. در ۳۱ آگست ۲۰۲۱ آخرین سربازان آمریکایی باقیمانده در فرودگاه کابل (چند هفته قبل از اینکه کشورهای غربی بتوانند سالگرد حضور نظامی ۲۰ ساله خویش در هندوکش را جشن بگیرند، یا بهتر بگوییم عزاداری کنند) کشور را ترک کردند. غرب در افغانستان حتی به اهداف خود نزدیک نشده است. القاعده ممکن است تاحدود سرکوب شده باشد، اما طالبان نه. پروژه آرامکردن، دولتسازی و هم چنان دموکراتیزه کردن کشور به شکست کامل مواجه شده و بینتیجه بود.
جمعیت شهری افغانستان به گروه طالبان باور ندارند. آنها با دیدن مجدد گروه طالبان به خاطرات سپتامبر ۱۹۹۶ بازمیگردند، زمانیکه طالبان به کابل حمله کردند و امارت اسلامی افغانستان را تأسیس کردند. آنچه در بیست سال گذشته اندک پیشرفت داشته حقوق زنان بوده است، اما با ورود مجدد طالبان حقوق زنان از بین رفت.
تقریبا ۵۰۰۰۰ پنجاه هزار غیرنظامی افغانستانی و ۳۵۰۰ سه هزار و پنجصد سرباز از کشورهای اعضای ناتو در جنگی که از سال ۲۰۰۱ در افغانستان آغاز شده بود، جان خود را از دست دادهاند. علاوه بر این بیش از ۴۵۰۰۰ تن از نیروهای امنیتی افغانستان تنها در پنج سال اول، پس از واگذاری مسئولیت عملیات جنگی به دولت افغانستان در سال ۲۰۱۴، کشته شدهاند. جدای از این دهها هزار مرگ، از تریلیونها دلار آمریکایی که در این کشور هزینه شده است، تقریبا چیزی باقی نمانده است. در نهایت آنچه باقی ماند، تنها صحنههای خروج آشفته از فرودگاه کابل در حافظه دیداری مردم جهان است.
در مقایسه با این موارد، عقبنشینی و عبور آخرین نیروهای اتحاد جماهیر شوروی که در فوریه ۱۹۸۹ که در یک کاروان طولانی از پل مرزی افغانستان و شوروی که بر روی رودخانه آمودریا قرا دارد، منظمتر به نظر میرسید.
اگر به گذشته برگردیم و به بیش از چهار دهه پیش نگاه کنیم، از سال ۱۹۷۹ یعنی سال تهاجم شوروی به افغانستان، پیامدهای خروج غرب نسبت به خروج شوروی بسیار ویرانگرتر خواهند بود.
زیرا در مدت تقریبا چهل سال گذشته با وجود اثرات جنگ، جمعیت افغانستان از حدود دوازده میلیون به تقریباً چهل میلیون نفر رسیده است. امروزه تعداد قابل توجهی از مردم افغانستان در آوارگی و تبعید به سر میبرند و تعداد بیشتری از مردم در داخل افغانستان در فقر شدید و زننده زندگی میکنند.
بنابراین اگر مداخله غرب در افغانستان را بررسی کنیم، فقط در مورد یک جنگ شکست خورده نیست، بلکه مهمتر از همه یک روند شکست خورده دولتسازی است. یل دورونسورو، استاد علوم سیاسی در دانشگاه پانتئون سوربن در پاریس، به طور اغراقآمیز، اما کاملاً درست، به طور خلاصه میگوید: «این طالبان نبودند، بلکه ما (کشورهای غربی) بودیم که دولت را ویران کردیم».
روند کمکرسانی با پیامدهای جانبی مخرب
شکست غرب در افغانستان دلایل مختلفی دارد. یکی از بارزترین موارد در نگاه اول، توسعه پروسه کمکرسانی با نیت خوب و ساختار نامطلوب بود که در نهایت نتیجه معکوس داشت. سازمانهای غیردولتی غربی که اکثر آنها بدون شک مأموریت انسانی جدی دارند، در دو دهه گذشته بازار کار موازی ایجاد کردهاند که این روش در واقع دولت افغانستان را از بزرگترین نیروی انسانی مستعدش محروم کرده بود.
اما چیزهای دیگری هم وجود داشت. کمکهایی که از خارج آورده میشدند اغلب مبالغهآمیز و غیر واقعی بود. از طرف دیگر کارشناسان غیر حرفهای زیاد را آوردند که از افغانستان شناختی لازم نداشتند. به عنوان مثال، کارشناسان با دستمزد بالا، رمان «بادبادک باز» خالد حسینی را در طول پرواز به افغانستان خواندند و معتقد بودند که در مورد افغانستان اطلاعاتی کامل دارند. همانطوری که «Whitlock Carig» روزنامه نگار آمریکایی در کتابش این موضوع را متوجه شده و به آن اشاره کرده است.
شکست سیاست مبارزه با مواد مخدر نمونه روشنی از تلاشهای بشردوستانه و غیرمنطقی بود که غرب ارائه کرد. بازیگران مدنی متعددی که میخواستند علیه کشت مواد مخدر مبارزه کنند، هرگز نتوانستند جایگزین قانعکنندهای برای جمعیت محلی ارائه کرده و آنها را متقاعد کنند که از کشت سودآور و آسان مواد مخدر خودداری کنند. به صورت نمونه یگانهای نظامی مانند نیروی ویژه مبارزه با مواد مخدر بریتانیا در افغانستان، بدون در نظر گرفتن شرایط اقتصادی و اجتماعی مردم، تنها بر تخریب زیرساختهای تولید مواد مخدر تمرکز کردهاند.
حتی چنین روند کمکرسانی مخرب با دوره قبلی جریان مداخله غرب در افغانستان قابل مقایسه نیست. قبلاً در اواخر دهه ۱۹۸۰ در پیشاور، شهری که در شمال غربی پاکستان قراردار، این شهر در آن زمان مرکز تمام عملیات بشردوستانه برای افغانستان تحت کنترل شوروی بود و ۶۶ سازمان غیردولتی در این شهر فعالیت داشت. در آن زمان این شهر دارای بالاترین تراکم سازمانهای کمکرسانی در جهان سوم بود که از آن به عنوان یک نوع «تهاجم بشردوستانه» یاد میکردند.
یازده سپتامبر به عنوان محور زمانی
قابل توجه است که ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نوعی نقطه عطف در تاریخ جنگ افغانستان بوده و از لحاظ تقارن زمانی در محوریت بیست سال پیشین و بیست سال پسین قرار دارد. درست مانند وقایع از سال ۱۹۷۹[حمله اتحاد جماهیر شوروی، حمایت پاکستان، عربستان سعودی و ایالات متحده از مجاهدین، به جود آمدن خلای قدرت پس از خروج شوروی در ۱۹۸۹ و در نهایت ظهور طالبان و القاعده در دهه ۱۹۹۰]، وقایع ۹ تا ۱۱ سپتامبر زمینه مداخله غرب در سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ را هموار کرده و بدون این وقایع مداخله غرب در افغانستان غیرقابل تصور بود. اما از وقایع ۹ تا ۱۱ سپتامبر به نظر میرسد که تاریخ جنگ افغانستان به سال ۱۹۷۹ یا بهتر است بگوییم که به آپریل ۱۹۷۸ باز میگردد.
در آن زمان، در دهه ۱۹۶۰ حزب مارکسیست-لنینیست دموکراتیک خلق تأسیس گردیده و با یک «انقلاب» قدرت را به دست گرفت. این حزب با برنامههای ظالمانه و خودکامگی مفرط در امر مدرنیزه کردن جامعه و همچنان پارانویای سیاسی خود در قالب «پاکسازی» افراطی جرقه مقاومت سراسری را روشن کرده و آتش آن را شعلهورکرد.
رفتارهای افراد این حزب افغانستان را چنان بیثبات کرد که بعد از یک و نیم سال اتحاد جماهیر شوروی مجبور به حمله به افغانستان گردید. در واقع نخبگان اتحاد جماهیر شوروی احساس میکردند که این حرکت به منظور حفظ دستاوردهای حکومت سوسیالیستی در یک کشور اسلامی بعد از یمن جنوبی است.
در واقع حزب سوسیالیست دموکراتیک خلق اشتباهاتی مشابه اشتباهات امان الله خان را مرتکب شد که از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۹ در قدرت بود و از سال ۱۹۲۶ به عنوان «پادشاه» حکومت کرد. برنامه اصلاحات گسترده امان الله با مقاومت روبرو شد و او شورشهای جمعیت روستایی را با خشونت سرکوب کرد. او مانند حزب خلق، ساختارهای اجتماعی موجود را نادیده گرفته و روابط جنسیتی عمیقاً ریشهدار را زیر و رو کرده و جمعیت روستایی را از خود بیگانه کرد. اشتباهاتی که یک دولت نه چندان قوی به سادگی نباید به خود اجازه ارتکاب آن را میداد. [اشتباهات امان الله خان فقط به موارد مذکور خلاصه نمیگردد. امان الله خان در اصل به دنبال تحقق یک جامعه عدالتمحور و دموکراتیک نبود. او علاوه بر اشتباهات مذکور، به دنبال تثبیت سلطه حاکمیت قوم اوغان/ پشتون در افغانستان بوده و بخش زیاد از امکانات کشور را صرف این سیاست ناعادلانه و غیر منطقی کرد. امان الله خان با تحریک و تشویقهای محمود طرزی، همان فردی که از یک طرف خود را بانی مدرنیته در افغانستان میخواند و از طرف دیگر دختر دوازده سالهاش یعنی ثریا را به نکاح امان الله خان پادشاه بزرگسال، متاهل و دارای چند فرزند درآورد، به بهانه مدرنیته دست به افغانسازی اجباری مردم غیر افغان زد. آنها در این راستا انسان های زیادی را کشتند، سرزمینهای مردم شمال را غصب کرده و به قوم افغان سپردهاند. در ادامه، با حمایت ناسیونالیستهای افغان در دوران ظاهر شاه و داود خان و تحریفها و جعلکاریهای تاریخی مرحوم عبدالحی حبیبی تفکر ناسیونالیسم افغانی/پشتونی تقویت و گسترش یافت. به باور من عامل اصلی بحرانهای موجود اسارت افغانستان در باتلاق این تفکر انحصارگر بوده که سرانجام آن تخریب مملکت و قربانی شدن میلیون ها انسان است.]
خیلی مضحک است که اکثر ناظران فکر میکنند که بدبختیهای «واقعی» تاریخ افغانستان بعد از اواخر دهه ۱۹۷۰ آغاز میشود. نمونه آن مستند چهار قسمتی «افغانستان کشور زخمی» است که تابستان ۲۰۲۱ توسط «Atre» پخش شد. بخش اول مستند با عنوان «پادشاهی» حتی سعی ندارد قرن بیستم را به طور کامل و قابل درک نمایش دهد، بلکه به توصیف تاریخ منتهی به حمله شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ محدود میشود. او تصویری کاملاً ایدهآل از یک کابل باز و غربیشده قبل از شروع جنگ را نشان میدهد. باید توجه داشت که این درک محدود از تاریخ نه تنها در رسانهها غلبه کرده است، بلکه احتمالاً یکی از دلایل شکست روند دولتسازی غرب در افغانستان است.
یک دولت رانتخوار جنگطلب
شایان ذکر است که افغانستان حتا قبل از قرن نوزدهم منطقه رفت و آمد فاتحان و امپراتوریها بوده است. با این حال، این واقعیت که امپراتوریهایی مانند بریتانیای کبیر، اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده آمریکا و در نهایت ناتو نیز در ایجاد برقراری صلح وآرامش در این کشور ناکام بودند، چیزی که نام افغانستان را به «قبرستان امپراتوریها» مسما کرد، دولتهای «مدرن» را واداشت تا با تغییر ادعاهای خویش بر اجرای یک نظم سیاسی و اجتماعی معتبر در تمام نقاط کشور، تلاش کنند.
حاکمان «پیشامدرن» در مناطق افغانستان امروزی در ادعاهای خود عاقلتر بودند، چون آنها ادعا نمیکردند که میخواهند یک حکومت واحد، زیرساختها و نهادها را در سراسر کشور ایجاد کنند. آنها میدانستند که قدرتشان که عمدتاً به شهرها محدود میشود، برای ایجاد یک امر سرتاسری در کل کشور به سادگی کافی نیست.
علاوه بر این تصور که افغانستان از لحاظ نظامی یک کشور تسخیرناپذیر است، این واقعیت نیز وجود دارد که افغانستان برای چندین دهه نتوانسته است مواد غذای مورد نیازش را خودش تهیه کند.
در امپراتوری که احمدشاه درانی در اواسط قرن هجدهم تأسیس کرد، پربارترین و یا سودآورترین استانها مانند سند، پنجاب، خراسان و ترکستان نه در محور، بلکه در حاشیه قرار داشتند. این امر باعث از دست دادن این استانها گردیده و این استانهای ثروتمند به تدریج به ایران، به رقبای آسیای میانه و شبه قاره هند و در نهایت به امپراتوریهای در حال گسترش بریتانیا و روسیه واگذار گردیدهاند.
از قرن نوزدهم به این طرف، مدل جدیدی دولتداری در این کشور شروع به کار کرد که مدل دولتهای رانتخوار را در افغانستان به وجود آورد. این نوع دولتها اساساً برای امرار معاش خود به کمکهای خارجی متکی بودند. این دولتها در ابتدا از امپراتوری بریتانیا، بعداً اتحاد جماهیر شوروی و از دهه ۱۹۵۰ از ایالات متحده آمریکا و در نهایت از کمکهای توسعهای، پولهای رانتی دریافت میکردند.
البته افغانستان نیز میراث امپریالیسم است. این موضوع نه تنها در راهرو واخان که در حدود سه صد کیلومتر به سمت شرق امتداد دارد قابل مشاهده است، بلکه در دهه ۱۸۷۰ این کشور به عنوان حایلی بین قلمروهای آن زمان امپراتوری بریتانیا در جنوب آسیا و امپراتوری روسیه در نظر گرفته شده بود.
بلی، حتی میتوان گفت که افغانستان توسط انگلیسیها ساخته شد. اگر بتوان گفت که آنها در جنگهای انگلیس و افغانستانیها در سالهای ۱۸۴۲-۱۸۳۹ و ۱۸۸۰-۱۸۷۸ متحمل باختهای نظامی شدند، اما افغانستان از لحاظ ساختارهای اقتصادی و سیاست خارجی به شدت به بریتانیا وابسته بوده و تضاد منافع روسیه و غرب در این کشور حلنشده باقی مانده و با تهاجم اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان به اوج خود رسید.
اما در این زمینه باید به این تناقض اشاره کرد که مردم افغانستان [بهتر است که بگوییم که حاکمان افغانستان] از قرن نوزدهم به بعد با انگیزههای ایدئولوژیک مذهبی با مداخلات خارجی مبارزه می کنند، اما در عین حال متکی برحمایت خارجی بوده و از آنها درخواست کمک می کنند. این برخورد عجیب و مشکوک و علایق متفاوت تا به امروز نشان دهنده فرهنگ سیاسی افغانستان است.
جنگ به عنوان سودآورترین شکل اقتصاد
این که نخبگان سیاسی افغانستان نمیتوانستند بیشتر از ابعاد منافع شخصی کوتاهمدت خود فکر کنند، به خطاهای سیاستهای توسعه ای غرب پس از ۲۰۰۱ ار تباط دارد. فساد بومی که در فرهنگ سیاسی افغانستان وجود داشت، با کمکهای غرب که اغلب بدون تدبیر و بدون معیار و مقیاس توزیع گردید، این فساد بیشتر شد.
در عین حال میبایست به این نکته مهم توجه داشت که نخبگان سیاسی افغانستان در بیست سال گذشته، گاو شیرده یعنی غرب را در تابستان ۲۰۲۱ از دست دادند، چون بیش از حد به خطر احتمالی رفتن آنها بیتوجه بودهاند.
تصور اینکه با خروج نیروهای ناتو در آگست ۲۰۲۱ تاریخ جنگ افغانستان به پایان رسیده است دشوار است. چرا فشار ویرانگر جنگ در جامعه افغانستان به یکباره پایان یابد؟ علاوه بر کشت تریاک، مدتهاست که جنگ به سودآورترین شکل اقتصاد تبدیل شده است. بسیاری از مردان به سختی حرفه و یا پیشهی دیگری را غیر از جنگ میشناسند.
علاوه بر این، طالبان امروزی دوست دارند ادعا کنند که از پیامآوران صلح و آشتی هستند و از بذرهای خشونتی که در دهه ۱۹۸۰ در کشور کاشتهاند، فاصله دارند. (این مقاله تقریبا یک سال قبل نوشته شده است، در آن زمان زلمی خلیلزاد در صدد القای این باور غلط به آمریکاییها و جوامع غربی بود، اما زمان ماهیت اصلی طالب را با که خشونت و کشتار ارتباطی عمیق دارد، روشن ساخت).
اما موارد دیگری هم وجود دارد. برای غیر پشتونهایی که عمدتاً در شمال کشور زندگی میکنند و بزرگترین گروههای آنها شامل تاجیکها، هزارهها، ازبکها و ترکمنها است، طالبان چیزی جز تداوم ادعای سلطه قدرت پشتونها [سلسله درانی که در سال ۱۷۴۷ آغاز شد، تا سال ۱۹۷۸ حکومت کرد] نیست. در واقع این ادعای قدیمی پشتونها برای تصاحب قدرت است که فقط در شکلهای متفاوت نمایان میشود.
مساله مسئولیت
مسئولیت جمعی کشورهای غربی در قبال افغانستان چیست؟ گذشته از شکست مداخله غرب در سال ۲۰۰۱، بیشتر مسئولیت غرب ناشی از بیعلاقگی این کشورها نسبت به سرنوشت افغانستان پس از خروج اجباری شوروی در سال ۱۹۸۹ برمیگردد.
در واقع اگر هدف تثبیت اهداف نظامی و سیاسی به سبک غربی در افغانستان نبود، بخش کوچکی از مبالغ هنگفت از سال ۲۰۰۱ به این طرف در افغانستان سرمایه گذاری گردید، احتمالاً برای بازگرداندن کشور و مردمش به تعادل در دهه ۱۹۹۰ کافی بود. از آن زمان توجه غرب به افغانستان به شکل ناسالم بین دوقطب یک دیدگاه صرفاً بشردوستانه و یک دیدگاه ژئوپلیتیکی در نوسان بوده است، اما هر دو به روش خود ناتوان هستند.
از یک سو شکایتهایی وجود دارد که زنان در افغانستان در برابر حکومت ظالم طالبان بیدفاع هستند و از سوی دیگر انتقاداتی وارد میشود که غرب اکنون افغانستان را در زیر سیطره چین سپرده است.
سؤال اساسی که از تاریخ چهل سال آخر تاریخ افغانستان برمیخیزد این است که چه وقت و چگونه مفاد یک مداخله بشردوستانه بر آسیبها نقض حاکمیت ملی [که معمولا در بسیاری از موارد اصلا وجود نداشته است] بیشتر است؟
بدون شک مداخله در افغانستان در سال های ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ مصداق بارز یک مداخله ناموفق و بیاعتبار است که در اصل نه به دلیل نگرانیهای بشردوستانه بلکه به خاطر انتقام از عاملین ۱۱ سپتامبر انجام شده است. اما این بدان معنا نیست که هرگونه مداخله غرب باید رد شود. زیرا بر اساس کدام اصول اخلاقی – جدایی از صلحطلبی سازشناپذیر – مداخله ایالات متحده آمریکا در جنگ بوسنی در سال ۱۹۹۵ به طور قانعکننده و قاطع محکوم خواهد شد؟ پس از آنکه کشورهای اروپایی در نیمه اول دهه ۱۹۹۰ در اقدامی واپسگرایانه ترکیب قدرت قدیمی قبل از جنگ جهانی دوم، بله، قبل از جنگ جهانی اول عقبگرد داشتند و در تضادهای خویش آلمان طرفدار کرواسی، فرانسه طرفدار صربستان و بریتانیای کبیر به طور قطعی بلاتکلیف مانده بود، تنها مشارکت فعال ایالات متحده به جنگ پایان داد.
«دیتون» اساس بوسنی و هرزگوین امروزی، ممکن است در بسیاری از جنبههای خود بسیار مشکلساز باشد، اما جایگزین آن چه میتوانست باشد؟
امروزه ابعاد و مرزهای ساختاری سیاسی جهان در حال محو شدن است. زوال ایالات متحده به عنوان یک قدرت هژمونیک و ادعاهای قدرتهای جهانی جدید چین و روسیه، فضا را برای بازیگران جدید منطقهای مانند ایران و ترکیه که برای سلطه تلاش میکنند، باز میکند. «منطقه درگیری» در «خاورمیانه» که قبلاً کم و بیش مشخص بود، روز به روز در حال گسترش است. در هر صورت، «خاورمیانه شدن» جنوب آفریقا، قفقاز و حتی افغانستان و همسایگی آن آشکار و چشمگیر است.
درسی که میتوان از فاجعه مداخله در افغانستان گرفت این است که غرب باید در اتحاد کشور در آینده مشارکت داشته و بدون اینکه مداخلهای دوباره مطرح شود، با درنظر گرفتن این موضوع که با احتمال قوی، مشکلسازترین تحولات دوباره از این کشور نشات میگیرد، بهتر است که با طالبان همکاری کند.
کلمات کلیدی برای سیاست آینده غرب، بیش از همه برای منطقه خاورمیانه بزرگ، باید این باشد: متواضعتر، عملگراتر و محتاطتر.
گفت وگوهای کنونی با هیئت طالبان در اسلو میتواند نشانهای از چنین رویکرد جدیدی باشد. [این مقاله در تاریخ ۲۸.۰۱.۲۰۲۲ نوشته شده است.]
افغانستان کشوری واقع شده در هندوکش و یکی دیگر از مکانهای درگیر در میان بسیاری از کشورهای غربی است که به صورت عمیق در مورد ارزشهای اساسی خود نامطمین و مردد هستند.
یادداشت: یاد داشتهای داخل قوس [] از مترجم است.