نویسنده: محمد عارف حسینی
به نام آنکه علم را منبع ثروت، قدرت و اعتبار قرار داد و اثری پیشرفت در سیطرهی هستی و نظام طبیعت را در قامت علم و دانش واگذار کرد تا انسانها به وسیلهی آن از مغارهنشینی پا به عصر مدرن و پستمدرن بگذارد و عصر مدرن و پستمدرن خویش را مبتنی بر امیال و خواستههای خویش رقم بزند. ما تمام پیشرفت و تکنولوژی امروزی خویش را مدیون قدرت قلم با علم و دانش بشری هستیم؛ این علم و دانش موجودی خردمندی است که توانسته طبیعت را مبتنی بر امیال خویش تفسیر کند. گرچند طبیعت را تسخیر کردیم و با تمام توان از منابع آن استفاده کردیم، اما آسیبهای به طبیعت وارد کردیم که هرگز قابل ترمیم نیست. این بدان معنا نیست که ما علم را تحت کنترول خویش قرار دادهایم. چه فکر میکنید، دنیایی مدرن ما که زائدهی علم بشری است آیا این خدمت است؟ بگذارید کمی واضحتر بگویم آیا علم به ما خیانت کرده یا ما به علم خیانت کردیم؟ علم را در خدمت یک عده از افراد قرار دادیم و یک عده را وادار کردیم تا به ما ایدئولوژی بسازد و ایدئولوژی را به خدمت خود وادار کردیم و از آنسو استفاده کردیم. به صورت کامل از علم سوءاستفاده کردیم و این باعث شد تا پنجاه ملیون انسان با جنگهای خانمانسوز در جهان از بین بروند. مگر این ایدئولوژیسازان نبود که فاشیسم را بنیان گذارد و به هیتلر واگذار کرد. خوب من این را خیانت میدانم، میدانید که از چه حرف میزنم؟ از یک خیانت بزرگ که انسان خردمند مرتکب شد از سوی دیگر جهان پارادایمها ما را محصور کرده است، ما در جهانی زندگی میکنیم که از بدو تولد وارد یک پارادایم میشویم و در جهان پارادایم از بین میرویم.
این حقیقت انسانهاست که واقعیتاش چنین گره خورده است یا اینکه واقعیت انسانهاست که بیرون از محور حقیقت زندگی میکنند، کجاست قدرت واقعی ما؟ گاهی فکر میکنم واقعیتام غیر از حقیقتام است، از اولی گریزانم و به دومی نمیرسم، عینکسازان امروزی ما را کور کرده، ما نابینا هستیم و کور هستیم، میدانید حرفم چیست؟ ما چیزی را میبینیم که برای ما طراحیشده، ما چیزی را میشنویم که برای ما گفته شده و در نهایت ما بهسویی حرکت میکنیم که از قبل تعیین شدهاست. انتخاب دیگر چیست؟ جنگ امروز جنگ عینکسازان است. انسان از اصالت خود هر روز فاصله میگیرد. کدام اصالت؟ منظورم اصالت نیست که توسط عینکسازان طراحی و تعریف میشود و بهخورد انسان خردمند داده میشود.
تحلیل بافتاری داستان خسرو و شیرین نظامی با رویکرد نظریۀ جهان متن
میدانید گاهی با خودم به تفکر عمیق فرو میروم میگویم جهان هستی ما به چه معنا پیدا میکند؟ ارزش اصلی اصالت زندگی چیست؟ ارزش زندگی ما اینست که یک عمر در وادی پارادایمها زندگی کنیم و حتی مرگ ما هم تولید شده باشد یا اینکه راه دیگر وجود دارد و اگر راه دیگری وجود دارد پس آن چیست و چرا سالها هیچ ظهور نکرده است؟ میدانید که از چه حرف میزنم؟ از سوی دیگر در جهانی زندگی میکنیم که قانون انسان خردمند را در درونش حبس کرده و متروکه تنگتر میشود. بدین ملحوظ من هیچ قانونی در جهان نمیبینم جز به زنجیرکشیدن تودهها توسط سرمایهداران و سیاستمداران. من قانون را شبیه جال ماهیگیری توصیف میکنم که صیادان سیاست، برای کنترول و به دامانداختن انسان خردمند ساختند تا بهتر کنترول کنند، بهتر استفاده کنند و بهتر استشمام کنند. البته تفکر و اندیشه در سطح نظام بینالملل شعاری دارد که «برو قوی شو تا از بین نروی» چون آنارشیست است. یک هژمونی جهان را کنترول میکند. به باور من هیچ قانون در جهان وجود ندارد و هیچ عدالتی.
شاید بعضیها بگویند وجود دارد. بلی برای تودهها وجود دارد، اما جهان در دستان چند تن از افراد معدود کنترول میشود. آنهایی برای نتایج خودشان سلاحهای بیولوژیکی میسازند و بعد ویروس را در سراسر جهان نشر میکنند و در لابلای آن پادزهر را میسازد و در سطح جهان برای فروش صادر میکنند. اکثر امراضی که امروز در جهان انسان خردمند دامنگیر آن شده، ساختهی دست همین بشر است، همین انسان خردمند. آیا کسی پیدا میشود که جلوی غولهای عظیم را بگیرد؟ واقعا ما انسان خردمند هستیم و برای رسیدن به خواستههای خویش دست به چه فعلهای می زنیم. در نتیجه میخواهم یک تعریف از انسان خردمند داشته باشم: «انسان خردمند موجودیست احاطهشده به غول و زنجیر از سوی دیگر انسان که هم کور است و هم کر.»
با اینحال برای اربابان خود یکدیگر خویش را هر روز از بین میبرد. در اصل قانون انسانها را به غول و زنجیر کشانیده است. قانونی که هیچ وجود ندارد، پوچ است و تهی. پارادایمها و ایدئولوژیها انسانها را کور و کر ساخته است که هر روز سنگ تمام برایشان میگذارد و اینها به نفع ایدئولوژیسازان هر روز بین هم میجنگند. پس شما فکر کنید ما چگونه خردمندیم و خردمندی ما کجاست؟ ما نتوانستیم حتی خودمان را باز کنیم، ما نتوانستیم حتی خودمان را بشناسیم و اتحاد ما به چه است. در نهایت گاهی فکر میکنم انسان خردمند دیوانه است. البته به حیث یک خردمند شاید و یک خردمند دیوانه اما چطور و تا به کجا؟