نویسنده: سعادت موسوی
بهشخصه از نظر تاریخی و فرهنگی تاجیک هستم، چون در بستر فرهنگی تاجیکان زاده و بزرگ شدهام. شخصیت و جهانبینی آدمها زادهی زبان و محیط است. از نظر نژادی و مذهبی در خانوادهی شیعه و سادات به دنیا آمدهام. در سه دههی عمر خود، نیم آن در بدخشان گذشت و نیم دیگر آن را در غرب کابل زندگی کردم، با خانواده، معلم و دانشجویان زیاد هزاره صحبت و رفاقت داشتهام. درک من از جامعهی شیعه و هزاره، بیشتر از آنکه کتابخانهای باشد، تجربی است.
اینجا هم بدون غرض و مرض درک و تجربهی شخصی خود را مینویسم و مدعی نیستم که حتماً واقعیت با من است. فکر میکنم بسیار مهم و ضرورت است که درک و دریافت خود را بیان کنیم و از مصلحت و تعارف پرهیز کنیم. مشکل وجود دارد، باید بیرحمانه در مورد آن صحبت کرد.
جامعهی هزاره و جامعهی تاجیک، هر دو جهانبینی متفاوت دارند و این تفاوتها و اختلافها ریشهای بسیار عمیق و طولانی دارد. بسیار از سالهای دور متون تاریخی و ایمانی متفاوت را خواندهاند. منابع دینی و مذهبی متفاوت را مطالعه کردند. ریشهی این تفاوتها را نمیشود در بیست و یا چهل سال گذشته خلاصه و فهم کرد. چند سد سال استکه تفکر و جهانبینی هزاره و تاجیک (شیعه و سنی) روی ارزشها و باورهای متفاوت ساخته و شکل گرفته است. یک فرزند شیعه و هزاره، تاجیک و سنی ستیزی را در خانواده، در مکتب و در متون تاریخی میخواند و ذره ذره آن را درونی میکند. این بحث عمیقتر و بسیار پیچیدهتر از شعارهای سیاسی و اشعار فیسبوکی است. یک فرزند سنی و تاجیک از کودکی یاد میگیرد که شیعه و هزاره «ابتر» است و نمیتوان آن را دوست داشت. من وقتی در شهر «فیضآباد» میگفتم شیعه استم، همکلاسیهایم و معلمها اول سعی میکرد باور نکنند، بعد با حسرت و دریغ میگفتند، پسر خوبی استی، اما حیف که شیعه استی. در لیسهی حبیبیه اول نمره صنف هزاره بود و من دوم نمره. اکثریت معلمها بیرون از صنف درسی میگفتند که تو باید اول نمره صنف باشی. واضح بود که این گپ را برای این میگفتند که روح و قلب آنان دوست نداشت هزاره اول نمره باشد.
در خانه و در روزگار نوجوانی، هر وقت برای خواهر و خواهرزاده کسی خواستگاری میکرد، اولین سوال مادرم این بود که شیعه است یا سنی؟ هر وقت ما برادرها هم از دوست دخترهایمان برایش گفتهایم یا بگوییم، همین سوال را مطرح میکند طرف شیعه است یا سنی؟ اگر سید باشد که نور علی نور. شخصیت و اندیشهی ما در چنین فضاها شکل گرفته است و ذره ذره سنیستیزی و هزارهستیزی را به ارث گرفتهایم.
در مورد تلاش و استعداد هم در میان هزارهها فهم افراطی شکل گرفته است. چند روز پیش در روزنامهی هشت صبح، یک خبر نشر شده بود و عکس یک دختر چشم بادامی را گذاشته بودند که در کانادا رمان خود را منتشر کرده است. یک همکلاسی و دوست نازنین من که هزاره است، با عصبانیت نوشته بود که از نوشتن نام این دختر در تیتر خبر چرا شرم میکنید؟ از چشمان بادامی و تلاشهایش معلوم است که هزاره است، اما او دختر اوزبیک بود. اینکه تنها هزاره اهل تلاش و زحمتکشی و استعداد است، درست نیست. همه استعداد دارند و تلاش در همه وجود دارد. نوع نگاه نسبت به رویدادها در میان تاجیک و هزاره متفاوت است. چند روز پیش یک دختر تاجیک در ورزشهای رزمی مدال طلا گرفت، اما کسی ننوشت و خبری نشد. اما در جامعهی هزاره این نوع رویدادها به خبر و تبلیغ در سطح عمومی تبدیل میشود. این تلاش برای دیده شدن، شاید ریشه در همان سرکوب تاریخی دارد که انسان هزاره امروز تخلصاش را هزاره میگذارد و با عصبانیت میگوید نگاه کنید که من هستم و استعداد دارم و در گذشته مغضوب شماها قرار گرفتهام. اما این تلاش برای دیده شدن را من در تاجیکان کمتر میبینم.
باید هزاره و تاجیک بیشتر باهم صحبت کند، از مرز تعارف و مصلحتهای آبکی عبور کند. باید یخهای ذهنی در هر دو طرف آب شوند و باورها و نگرشهای تاریخی و سیاسی در هر دو طرف زیر سوال بروند. گفت وگوی جدی و با اخلاص جامعه را به حقیقت نزدیکتر میکند. فکر میکنم این همه خشم و کینهورزی و ابهامگویی و دشنامنویسی ریشه در همان جهانبینی کهن و متفاوت دارد. هنوز که هنوز است تاجیک و هزاره در خلوت خویش به یکدیگر دشنام میدهد و دلش از گذشتهای بدوی و تاریک کنده نیست. وقتی بحثها داغ میشوند، آن دشنامها از خلوت و ساحت خصوصی به عرصهی عمومی میآیند و ما دیگر صدای طرف را نمیشنویم و به دشنامنویسی ادامه میدهیم.