نویسنده: نیروانا مهرآیین
سینکا، فیلسوف رواقی باری گفته بود، صلح ناعادلانه از جنگ عادلانه بهتر است. اگر به تاریخ جهان نگاه شود، به گونهای میتوان افرادی را یافت که دید سنیکا را میپذیرند، از اینروی که در صلح ناعادلانه حداقل افراد به گونهی مستقیم نمیمیرند (این درحالی است که به میزان مرگ و میر ناشی از بیعدالتی توجه نمیکنند)، درحالی که در جنگ عادلانه افراد بیگناه زیادی را جانشان را از دست میدهند، آنهم به گونه مستقیم.
مگر این نوشتار استدلال مینماید که این سوگیری سیاسی- ارزشی، درست نیست؛ یا حداقل امروزه در جهان با توجه به کارکردهای ایدئولوژیها و ایسمهای گوناگون، این اندیشه کارایی ندارد. نخست اینکه کدام صلح و کدام جنگ؟ آیا راه میانهای هم وجود دارد یا که نه فقط یا در صلح هستیم یا در جنگ؟ دوم اینکه جنگ یک بیماری و کجروی است که ریشه در آموزش، تربیت و نهادهای اجتماعی دارد، یا که نه جنگ امر ذاتی بوده و غریزهای است برای بقاء. سوم اینکه جنگ یا صلح را چه کسی جنگ یا صلح مینامد، آنها که در قدرتاند، یا آنهایی که این قدرت را میخواهند به چالش بکشند.
این نوشتار به قصد برتریدادن جنگ عادلانه بر صلح ناعادلانه، میخواهد به سه پرسش بالا پاسخ گفته و ارزیابی نماید که در شرایط کنونی افغانستان کدام گزینه درست است: صلح یا جنگ؟ آیا باید شرایط موجود را بپذیریم و نجنگیم، یا نه برای عدالت بجنگیم و هزینه آن را بپردازیم.
- کدام صلح، کدام جنگ؟
صلح یا جنگ، یک معنا ندارند. اینکه چه معنایی از این دو افاده کنیم، بستگی دارد که از چه منظری به این دو نگاه کنیم. از یک چشمانداز گسترده به صلح میتوان دو معنای ایجابی و سلبی داشت. در معنای سلبی، صلح نبود جنگ است. و به نظر میرسد، سینکا یا هرکسی دیگری که صلح را حتی درصورت ناعادلانهبودن میستایند، همین تعبیر را مدنظر دارند. درحالی که امروزه و بهویژه بعد از کارهای یوهان گالتونگ، میتوانیم معنای ایجابی صلح را نیز مدنظر قرار بدهیم. در این تعبیر، صلح یعنی توانایی برای یک زندگی سالم، پیگیری اهداف و ابزارهایی که به ابراز وجود کمک نماید و در نهایت توانایی آفرینندگی و استفاده از تواناییها و استعدادها. اگر این تعریف ایجابی از صلح را که بسیار هم مهمتر از تعریف منفی آن است، مدنظر قرار دهیم، متوجه میشویم که در افغانستان هرگز این بعد ایجابی صلح وجود نداشته است، چه رسد به اینکه طالبان بخواهند آن را بیاورند.
جنگ نیز یک معنا ندارد. در یک دستهبندی کلان، جنگ را میتوان جنگ فیزیکی/عینی و جنگ روانی/نرم شناخت. نیز از دید ابزار، اهداف، دامنه، بازیگران، سطح و شدت جنگهای متفاوتی را میتوان برشمرد و تعریف کرد. مگر آنچه به کار ما مربوط میشود این است که جنگ را عمل سازمانیافتهای بدانیم که منظور تأمین هدف سیاسی به کار گرفته میشود و در آن سطح خشونت بالا است، تا جایی که از خودی یا دیگری کشته و زخمیهای زیادی به جا میگذارد. در این دید، جنگ را باید در چارچوب سیاست فهمید. یعنی ممکن است جنگ برای ادامهی سلطه بر دیگران یا برای کاهش سلطهی دیگران شکل بگیرد. در صورت نخست، جنگ ناعادلانه و در صورت دوم، جنگ عادلانه است. جنگ عادلانه صرف نظر از معنی مذهبی آن، جنگی است که خواهان اجرای عدالت و از بینبردن بیعدالتی است. جنگ عادلانه، در واقع واکنشی به شرایط ناگوار زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی- فرهنگی است. پس در جنگ عادلانه، هدف صلح مثبت است. منظور این است که جنگ برای صورت میگیرد که خشونت ساختاری و نمادین از بین رفته، شرایط زندگی بهبود یافته، قوانین تبعیضآمیز لغو شده و مردم بتوانند از تواناییهای خود استفاده نمایند.
پس، چشمانداز ما تعیین میکند که صلح چیست و جنگ چیست. تنها ارزیابی ارزشی آن دو در کاربستشان در موقیعتهای گوناگون نمایان میشود. حال باتوجه به شرایط افغانستان، میتوان این دو را خوب توضیح داد.
امروزه باحضور طالبان در قدرت سیاسی، تبعیض سیستماتیک چندوجهی، چندسطحی به صورت یک رفتار سیاسی از سوی این گروه و یارانشان انجام میشود. بهرغم اینکه جنگ به صورت کلان آن وجود ندارد. مگر صلحی هم در معنای مثبت آن وجود ندارد. به سخن سادهتر، صلحی که طالبان میخواهند ناعادلانه است. زیرا نیمی از جامعه برای زن بودن خود که موهبت طبیعی برای آنها است، سلب صلاحیت شدهاند که این خلاف طبیعت و مدنیت است. دوم اینکه برخلاف اقوام، مذاهب و زبانهای دیگر رفتار نموده و برخورد حذفی در برابر آنها دارند که این هم خلاف مدنیت و تاریخ بشر است. سوم اینکه بهجز خود، دیگران را قبول ندارند که این خلاف مصلحت سیاسی است. چهارم اینکه اینها خلاف علم مدرناند که این خود تواناییها را به حاشیه برده و ناتوانی را تقویت میکند. برای نمونه، دانشمندان فرار و جای آنها را انسانهای معمولی، آنهم به شدت مذهبی میگیرند که برای ساخت افغانستان از یکسو، و برای ساختن افراد از سوی دیگر، آسیبزننده است. پس، وقتی صلح ناعادلانه است، جنگ عادلانه لازم میافتد.
- جنگ ذاتی یا اکتسابی؟
پرسش این است که جنگ یک بیماری و کجروی است که ناشی در آموزش، تربیت و نهادهای اجتماعی دارد، یا نه امر ذاتی بوده و غریزهای است برای بقا؟ برای پاسخگویی، راههای زیادی وجود دارد. سه رویکرد میتواند آن را توضیح دهد. یکی رویکرد روانشناختی است که در سیاست لیبرالها آن را گسترش دادند. در این رویکرد، جنگ بیماری است. استدلال این است که در صورتی انسان تربیت سالم ببنید و نهادهای خشونتزدا و دموکراتیک وجود داشه باشند، جنگ از میان خواهد رفت و جای آن را صلح خواهد گرفت. صلح هم برای بیشتر آنها نبود جنک است، نه معنای ایجابی آن (به جز برخی استثناءها). و صلح حالت عادی است که در آن همکاری و رقابت دوشادوش هم حرکت میکنند. اما این پندار ایدئولوژیک، طبقاتی و غیرواقعبینانه است. زیرا، صلح لیبرالی فقط برای لیبرالها وجود دارد و نه غیرلیبرالها و برای گسترش هنجارهای لیبرال، باید به جنگ با غیرلیبرالها رفت. اگر صلح لیبرالی هم وجود داشته باشد؛ در بهترین حالت، صلح ناعادلانه است. زیرا، نابرابری طبقاتی را ترویج و بیعدالتی اقتصادی را تثبیت مینماید.
رویکرد دوم، برخاسته از زیستشناسی است که در سیاست و ژئوپلتیک وارده شده و رئالیستها آن را پذیرفته و تئوریزه کردهاند. در این رویکرد، جنگ امر ذاتی بوده و برای بقاء، امر حیاتی است. چون در جامعه منافع باهم تضاد دارند. از اینرو، جنگ را نمیتوان حذف کرد. نه قابل حذف است و نه هم قابل چشمپوشی. پس گاهی برای اینکه فردی، گروهی یا دولتی در مقابل تهدید خود را محافظت کند، میبایست بجنگد. روایت نیبور از ذات گنهکار اعتمادناپذیر بشر و روایت ای اچ کار از ایستادگی در برابر تاراج داراییهای خود، ریشه در این دید رئالیستی دارد.
رویکرد سوم، موضع بینابین دارد. ازاین دید، به رغم اینکه جنگ غریزی است و لازم برای بقاء، مگر تا زمانی که ارزشهای بنیادین فرد، گروه یا دولت مورد تهدید قرار نگیرد، به جنگ نخواهد رفت. یعنی جنگ، صرفا یک انتخاب روانی نیست، بلکه یک ضرورت اجتماعی نیز است.
حال، در روشنایی هرسه رویکرد، جنگ و مبارزه علیه طالب را نه مزموم، بلکه ناشی از ضرورت بقاء میتوان عنوان نمود. طالبان در سه جهت بقای جامعه را به خطر مواجه ساختهاند: زنان را از کار و آموزش منع کردهاند، نخبگان را در جای مناسب قرار نداده و فضای زندگی را برایشان تنگ نمودهاند. علیه سایر اقوام، زبانها و مذاهب مبارزه سیستماتیک کرده و پشتونیسم را اعمال مینمایند.
- افغانستان؛ روایت جنگ، امنیت و صلح
طالبان از زمانی که به قدرت رسیدهاند، مهمترین دستآورد خود را امنیت میدانند. به نظر میرسد برداشت محدودی از امنیت داشت باشند. صرفنظر از اینکه عامل ناامنی در افغانستان خودشان بودند و صدها هزار تن را در افغانستان کشتند، امنیت مورد نظر آنها صرفا بعد نظامی دارد که در ادبیات سیاسی و بینالمللی نیمسده پیش به چالش کشیده شده است. امروزه امنیت، در کنار بعد نظامی که بیشتر ناظر بر تهدیدات خارجی بود، امنیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی داریم. افزون بر آن امنیت انسانی یکی از محورهای مهم در مطالعات امنیت است که در اندیشهی طالبان جای ندارد.
پس سخنزدن از امنیت و صلح بسیار بیمعناست. حال برای اینکه ببینیم چرا طالبان اینگونه فکر میکنند، لازم است نگاه به مدل ارتباطی لاسول، دانشمند علوم سیاسی بنیدازیم. لاسول میگوید، برای تحلیل یک امر ارتباطی لازم است دیده شود، چه کسی، چه میگوید، برای چه هدفی، با چه ابزاری و با چه اثری. ما هم با عنایت به این اندیشمند میگوییم، اینکه جنگ یا صلح را چه کسی جنگ یا صلح مینامد (آنهایی که در قدرتاند یا آنهایی که این قدرت را میخواهند به چالش بکشند) در تحلیل ما به شناخت بیشتر کمک میکند.
طالب کیست؟ پشتونیستهای بنیادگرا چه میگویند؟ میگویند صلح موردنظر پشتونیسم را بپذیرید. برای چه هدفی صلح میخواهد؟ برای پذیرش اقتدار پشتونیسم. با چه ابزاری؟ با اسلام سیاسی در سطح وسیع، با برچسبهای مهارکننده در سطح متوسط، با جنگ در سط محدود. با چه اثری؟ با اثرات متفاوت. یکی از اثرات این صلح پشتونوالی ادغام هویتها است.
نتیجه
طالب طرفدار صلح است، مگر کدام صلح؟ صلح منفی، یعنی نبود جنگ. از چه میترسد؟ از صلح عادلانه. جبهههای ضد طالب، طرفدار جنگاند، مگر کدام جنگ؟ جنگ عادلانه. از چه میترسند؟ از صلح ناعادلانه. حال با توجه به شرایط افغانستان، میخواهیم ببینیم اینها یعنی چه.
صلحی که طالب میخواهد، حد اقل چهار ویژگی دارد: پذیرش اقتدار پشتون/افغان؛ پذیرش اسلام سیاسی سنی؛ مردسالاری در سیاست و حذف زنان از سیاست و جامعه؛ و فارسیزدایی از فرهنگ و آموزش در افغانستان. حال پرسش این است، اگر جنگ نباشد، با توجه به این چهار شاخص ذکرشده، به صلح رسیدهایم؟ فکر نمیکنم. زیرا، صلح به معنی نبود جنگ نیست. در یک صلح راستین در افغانستان، باید هیچیک از چهار مورد وجود نداشته باشد. تا امنیت و آرامش مردم حفظ شود. اگر چنین شود، از ایدئولوژی طالبان چه چیزی باقی میماند؟ هیچ.
حال که این موضوع روشن شد، ببینیم جبهههای ضدطالبان چه میخواهند. این جبههها جنگ میخواهند، جنگ عادلانه. جنگ عادلانه در افغانستان جنگی است که هدف آن تأمین عدالت اجتماعی است: اینکه زنان به سیاست و جامعه برگردند؛ کثرتگرایی سیاسی روی صحنه بیاید؛ اقوام، زبانها و مذاهب در سیاست و جامعه حضور داشته باشند و هیچ گروهی، قومی و… بر دیگری برتری نداشته باشد.
حال وقتی که این دو موضع را مقایسه میکنیم، در مییابیم که طالب دنبال صلح ناعادلانه و روایت مخالف، طرفدار صلح عادلانه است.