نویسنده: سینا راشدی
پاکسازی قومی رخداد استثنایی نیست. این سیاست محدود به یوگسلاوی یا آلمان عصر رایش سوم نخواهد بود. سیاست پاکسازی قومی، بخشی از فرایند عادی است که در مناطق مختلف جهان از جمله افغانستان اعمال میشود. به قول «لری ری» ایدیولوژیکه در آن ناسیونالیسم قومی تصمیمگیرنده باشد، حذف فیزیکی غیرخودیها، جدیترین پالیسی محسوب میشود. با این تفکر، صلح و امنیت عمومی با خطر مواجه میشود. افراد حقیقی یا حقوقی در معرض نابودی قرار میگیرند. عاملان پاکسازی قومی، به تعبیر «رانن برگمن» غیرخودیها را حذف میکنند تا زمینه را برای تداوم زندگی مساعد سازند.
نظامهای سیاسی پشتونیستی از سالیان متمادی با این روش، دولتداری کردند. جمهوریت به «اصطلاح» مردمسالار هرازگاهی مخالفان سیاسیاش را از صحنه حذف میکرد. از فرمانده مسعود تا استاد ربانی از ژنرال داود تا دیگران نمادهای پاکسازی قومی در دودههی گذشته پنداشته میشوند. ایدیولوژی طالبان با این رویکرد، پیوند ناگسستنی دارد. خشونت و منازعه، بخشی عظیم از پالیسی آنان قلمداد میشود. این پدیدهی فراگیر با زادروز طالبان، همراه است.
طالبان به عنوان یک جنبش افراطی، با ابزار قراردادن دین، به سمت «امپراتوری قومی» در حرکت استند. به باور «جور ویدال» رماننویس امریکایی، «پشتونها عاشقان» امپراتوری قومیاند و این مسیر را به هر شکل ممکن ادامه میدهند. پندار این گروه، پشتونیزهسازی افغانستان و پاکسازی مردمان بومی این سرزمین است. از امارت اول تا اکنون، محور این سیاست بازی کردند. در بیستسال گذشته، علیه غیرپشتونها موضع گرفتند. با آنکه در صف این گروه، اقوام چون تاجیک و اوزبیک نیز حضور فعال دارند، اما غیرخودیها برایشان قابل اعتماد نیست.
رویدادهای پیهم در بدخشان و آماجقراردادن افراد طراز اول این ولایت، از اختلاف درونی طالبان حکایت میکند. این میراث جمهوریت است. پیوند دادن آن به گروههای تروریستی دیگر، چشمپوشی از واقعیتهای ذاتالبینی طالبان است. حاکمان محلی، همه بدخشانی هستند. بدخشانیها نسبت به سایر اقوام، سهم گسترده اما «نمایشی» در بدنهی نظام طالبان دارند. مخالفت حاکمان محلی در این ولایت با معرفی والی پشتونتبار و اسکان خانوادههای پاکستانی در شمالشرق، خشم حاکمان مرکز را برانگیخته است.
از ظهور مجدد طالبان، تا کنون چهار فرمانده تاجکتبار در بدخشان کشته شدند. مولوی عبدالفتاح رییس معادن، عبدالحق عمر فرمانده امنیه، نثاراحمدی احمدی معاون والی و مولوی صفیالله صمیم، طالبانی بودند که مورد آماج قرار گرفتند. در کنار سران این گروه، دهها تن دیگر آسیب دیدند که هیچگونه پیوند با ایدیولوژی طالبان ندارند. بیشتر حملات سازمانیافته، علیه طالبان یفتلی است. این رویدادها، شکاف میان طالبان وردوج و یفتل را افزایش میدهد. تشدید این شکافها، منجر به تقسیم بدخشان به دو صف جداگانه و غیرقابل مدیریت خواهد بود.
سران طالبان بدخشانی به جناح قندهار و حقانیها تقسیم شدند. تنشهای درونی در سطح رهبری، وضعیت را در سطوح پایین، شکننده ساخته است. خشونتهای پسین در بدخشان، آبستن دگرگونیهای جدید از ناحیه گروههای تروریستی نیست. کشوقوسهای در میان طالبان بدخشانی وجود دارد. رقابت بر سر تقسیم عایدات معادن، تفوقطلبی میان وردوجیها و یفتلیها، بیصلاحیتی طالبان بدخشانی در کابل و خلق بیاعتمادی میان همدیگر، بر شکنندهبودن اوضاع در بدخشان افزوده است.
در چنین وضعیت، طالبان پشتون در حاشیه قرار ندارند. آنان از هر اتفاق امنیتی در بدخشان آگاهی کامل دارند. حمایت این گروه از چهرههای به شدت متاثیر از پشتونها، بیشتر میشود. طالبان صف آدمهای چون مولوی صفیالله را که مخالف مقرریاش در بغلان بود و یا منتقد سیاست حذف زبان فارسی، خالی خواهند کرد. این فرمانده تاجیکتبار که پنجشنبه در بدخشان کشته شد، بارها علیه حذف زبان فارسی از تابلوهای ادارات انتقاد کرد و برچسب «وکیل مقاومت» در پیشانیاش کوبیده شد. با اینحال، پشتونها با مهارت و تجارب تاریخی، رقیبان و افراد سرکش را توسط همتباران خودش از صحنه حذف میکنند. حذف آنان، فرصتهای بیشتر را برای این گروه مساعد خواهد کرد.
گزارشهای منتشرشده نشان میدهند که قاری فصیحالدین رییس ستاد ارتش به شدت منزوی و قطعا فاقد صلاحیت است. او در تعیینات حتی مربوطات خودش نقش ندارد. مولوی امانالدین، والی بدخشان و فرد متعهد به ایدیولوژی طالبان، به دلایل سرکشی از اندکترین هدایات طالبان مرکز، منزوی است. فصیحالدین و امانالدین بهدور از صلاحیت حقوقی، هنوز در بدنهی رژیم فقط «نمادین» حضور دارند. از واقعیت نگذریم، طالبان وردوجی در بدخشان، پایگاه استراتژیک و نقش کلیدی در سقوط شمال داشتند. این گروه، از هیچنوع ظلم در حق مخالفانشان دریغ نکردند.
به باور نگارنده، تشدید اختلافها در میان طالبان بدخشانی، ریشهی فاجعه در این ولایت را آبیاری میکند. با گسترش این تنشها میان وردوج و یفتل، زمینهی پاکسازی قومی در دستگاه محلی بدخشان مساعد میشود. جابهجایی طالبان پشتون در این ولایت الزامی میشود. سرانجام، تداوم این وضعیت برای تحول تازه نقشهریزی خواهد کرد. در این نقشهریزی، تبعات بیشتر متوجه بدخشانیها خواهد بود.