پیش از اینکه به بحث سیاست واحد و همآهنگ کشتار تاجیکان در جمهوریت و امارت پرداخته شود، این مورد را میخواهم روشن کنم که تعبیر نشود خبرگزاری راسک از اعضای کشتهشدهی طالبان تاجیک در بدخشان حمایت میکند. خبرگزاری به دور از حمایت و عدم حمایت از کشتهشدن اعضای تاجیک گروه طالبان به کشتار تاجیکان در جمهوریت و امارت بهعنوان یک پرونده میبیند که این پرونده نیاز به بررسی دارد تا تاجیکان از همکاری با حکومتهای قومی آگاه شوند و بدانند که از آنها بهعنوان پیشمرگه و چوبسوخت استفاده میشود.
این پرونده را از جلسهی بن و شکلگیری حکومت بیستسالهی کرزی و غنی آغاز میکنم. همه شاهدیم که سران تاجیک در جلسهی بن از ریاست کرزی حمایت کردند و کرزی را وارد مناسبات قدرت کردند. کرزی به عنوان یک فرد پشتون با اکثریت سران تاجیک وارد قدرت شد. اما کرزی که توسط سران تاجیک به قدرت رسید چه کار کرد؟ به آمریکاییها گفت جبههی شمال و سران تاجیک مانع حکومتداری استند. درحالیکه جبههی شمال و سران تاجیک او را به قدرت رسانده بودند. به قدرترسیدن کرزی مانند همان قصههای قدیمی پادشاهی بود که مرغ دولت بر شانهی هر کسی مینشست، او پادشاه میشد. کرزی نام و نشانی نداشت و در بین قوم پشتون کارهای نبود. همینکه کرزی به قدرت رسید، برنامهی حذف سران تاجیک را روی دست گرفت.
آیا این تصمیم کرزی بود؟ حقیقت این است کشتن سران تاجیک، برنامهی حلقهی فاشیسم قومی است، فرقی نمیکند کرزی، غنی، هبتالله و… با چه دیدگاه سیاسی و گرایشی در حکومت و قدرت باشد. در هر صورت، حذف غیرپشتون بهویژه سران تاجیک از قدرت یک اصل ایدیولوژیک و سیاسی استکه تغییرپذیر نیست. کرزی بهعنوان یک پشتون در راس قدرت قرار گرفت و بعد از کرزی، در ردههای بلند حکومتی و دولتی از سران تاجیک بودند. اما حلقهی فاشیسم قومی با مدیریت کرزی شروع به حذف سران تاجیک کرد. برای یادآوری عرض میشود: داوود داوود، سیدخیلی، استاد ربانی و حتا مارشال فهیم که کرزی را برادر بزرگ بهعنوان یک فرد پشتون، نفر اول قدرت میدانست و خود را نفر دوم، او نیز توسط حلقهی فاشیسم از میان برداشته شد.
اگرچه تاجیکان پس از بن نقش اساسی در قدرت داشتند، چرا چنین کشته و حذف شدند؟ اگر یک گروه در قدرت نقشی نداشته باشند، گفته میشود قدرت نداشتند، گرفتار شدند و کشته شدند و حذف شدند، اما موقعیکه یک گروه در قدرت باشند، کشته و حذف شوند، سوالبرانگیز است. اینکه حلقهی فاشیسم قومی برنامهی خود را دارد، سر جای خود است، اما اینکه چرا سران تاجیک نتوانستند با حضور در قدرت از کشتار خود جلوگیری کنند، مساله این است. اینجا لازم میدانم به یک روایت در تاریخ اشاره کنم. میگویند اسکندر مقدونی در جنگ با خراسانیان زمینگیر شد، به استاد خود ارسطو نامه نوشت چه کار کنم. ارسطو گفت به صورت مخفی سران این قوم را تنها تنها پیش خود بخواه و به هر کدام بگو از طرف من رییس اینجا تو استی. آنها برای ریاست درگیر میشوند و تو به سادگی میتوانی آنها را از میان برداری. کرزی و غنی با سران تاجیک در بیستسال گذشته از این سیاست کار گرفت و به هر کدامی از سران تاجیک گفتند از طرف ما بزرگ تاجیک و لایق این منصب تو استی. سران تاجیک باهم درگیر شدند و کرزی و غنی یکی یکی آنها را از میان برداشتند.
مشکل سران تاجیک و سران غیرپشتون در این استکه در پی تثبیت قدرت عادلانه نیستند، بلکه تصور میکنند قدرت را باید از سران قوم پشتون گدایی کنند. سران تاجیک بودند که پس از بن یک پشتون را به قدرت رساندند و در بیستسال گذشته با وصفیکه کرزی و غنی روز به روز، ساختار حکومتداری و دولتداری را تکقومی کردند و غنی حتا رییس پارلمان را که تاجیکتبار بود، رای آورده بود، قبول نداشت و میخواست یک پشتون رییس پارلمان باشد، اما سران تاجیک عملا قدرت قومی حکومت کرزی و غنی را در هیچ جای افغانستان دچار چالش نکردند و به عنوان حامی قدرت قومی حکومت کرزی و غنی ماندند و هرچه کرزی و غنی سران آنها را کشتند، نادیده گرفتند. کشتن استاد ربانی مانند آفتاب روشن بود و روشن استکه استانکزی طراحی کرد و استاد ربانی را به قتل رساند. این قتل را سران تاجیک نادیده گرفتند، اما حکومت قومی هرچه بیشتر به استانکزی موقف داد.
سران تاجیک مشکل نداشتند که در راس قدرت یک پشتون باشد. با وصفیکه اشخاص تاجیک در انتخابات ریاستجمهوری کاندیدا بودند، اما همیشه شماری از تاجیکان از کاندیدای پشتون در ریاستجهموری حمایت کردند و به عنوان حامی و همکار سیاسی سران پشتون در قدرت عمل کردند، لیکن سران پشتون به همکار سیاسی تاجیک خود اعتماد و وفا نکردند و از سران سیاسی تاجیک به عنوان پیشمرگه استفاده کردند و همینکه به قدرت رسیدند، نخستینکارشان این بود که سران تاجیک حامی قدرت خود را از میان بردارند. عبدالستار غوربندی، مشهور به بچهی ملک غفور غوربندی از غنی حمایت کرد، اما غنی همینکه قدرتش پس از انتخابات تثبیت شد، بچهی ملک غفور را توسط امنیت ملی به صورت جمعی با چند اعضای خانوادهاش کشت و آبی در کاسه تکان نخورد.
کرزی که بر روی شانهی سران تاجیک به قدرت رسید، کشتار سران تاجیک را شروع کرد و قدرت را به غنی تسلیم داد و غنی همچنان به تاجیککشی ادامه داد و تا اینکه قدرت را به سران پشتون طالبان سپرد. طالبان پشتون نیز در بدخشان و بخشی از ولایات تاجیکنشین شمال کشور با همکاری طالبان تاجیک به قدرت رسیدند، اگرنه سقوط شمال آسان نبود. در ولایات اوزبیکنشین طالبان اوزبیک همکاری کردند. اما طالبان پشتون همینکه به قدرت رسیدند و قدرتشان تثبیت شد، مانند کرزی و غنی به کشتن همکاران و حامیان تاجیکشان شروع کردند. درحالیکه اکثریت مطلق تاجیک و پشتون در افغانستان حنفی مذهب استند. طالبان پشتون شعارشان حنفیت و اسلام است، پس چرا این هممذهبان و طالبان تاجیک همایدیولوژی خود را میکشند؟
پاسخ سوال مشخص است، اینکه با تغییر حکومت قومی پشتون از تکنوکرات به مذهبی و… سیاست قومی حکومت قومی که استوار بر پشتونوالی است تغییر نمیکند. در سیاست پشتونوالی هیچ غیرپشتونی نمیتواند شریک قدرت قومی حکومت قومی پشتون باشد. مهم نیستکه آن غیرپشتون هممذهب و همایدیولوژیشان باشد یا در رسیدن به قدرت آنها را کمک کرده باشد، در هرصورتی، پس از تثبیت قدرت قومی حکومت پشتونی باید غیرپشتونها از حکومت و قدرت حذف شوند. اینکه فعلا طالبان تاجیک توسط طالبان پشتون کشته میشوند، در واقع ادامهی سیاست کشتار همآهنگ تاجیکان از جمهوریت تا امارت است. درست استکه حکومت غنی و حلقهی تکنوکرات قومی او تغییر کرده و جای خود را به حلقهی مذهبی قومی بهنام گروه طالبان داده است، اما سیاست حکومتداری و کشتار تاجیکان همکار و حامیشان تغییر نکرده است.
اینکه چرا تاجیکان همکار حکومتهای قومی پشتون باید کشته شوند، نسبتا معلوم است، زیرا تصور حکومت قومی پشتون این استکه حضور تاجیکان همکارشان که آنها را در رسیدن به قدرت کمک کردهاند، میتواند در آینده برای قدرت قومیشان چالشبرانگیز شود، بنابراین بهتر است از تاجیکان بهعنوان پیشمرگه در قدرت استفاده شوند و همینکه سران پشتون به قدرت رسیدند، باید تاجیکان همکار خود را حذف کنند تا قدرت قومی به صورت مطلق تثبیت و تطبیق شود.