نویسنده: زینالله سروری
افغانستان از جمله آن دسته کشورهای جهان به شمار میرود که در توالی چندین سدهی اخیر در کنار سایر مشکلات ونارساییهای اجتماعی، گرفتار فقر سرمایهی اجتماعی، بهویژه بیاعتمادی سیاسی-اجتماعی شده است. اعتماد و بیاعتمادی امریست که هر کدام آن میتوانند هم حکومت و هم شهروندان را تحت تاثیر قرار دهند. میان اعتماد و حکومت خوب ارتباط مستقیم وجود دارد؛ به هر پیمانهای که حکومت پاسخگوی نیازمندیهای شهروندان باشند و در تامین ضرورتهای اولیهی جامعه فایق آید به همان منزله سرمایهی اجتماعی، بهویژه میزان اعتماد جمعی بلند میرود.
اعتماد زمانی یک کالای ارزشمند شمرده میشود که یک جامعه مزین به فضیلتهای اخلاقی، درستکاری، صداقت و امانتداری باشد، در چنین شرایطی اعتماد تسهیلکنندهی همکاری به شمار میرود. همانگونه که اعتماد در یک جامعه ارتباط میان افراد را تسهیل میکند، زمینهی توسعهی اقتصادی را فراهم کرده و در نهایت به توسعه سیاسی منتهی شده و مشارکت همگانی در فعالیتهای سیاسی و حمایت از حکومت را به دنبال دارد.
برعکس آن، بیاعتمادی آفتی است که شانس هرگونه همکاری جمعی را میان افراد جامعه کاهش داده و در نهایت باعث عقبگرد توسعهی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در یک جامعه میگردد.
در زیر ریشهها و عوامل عمدهی زایش و پایش کماعتمادی اجتماعی را به بحث میگیریم:
عدم کارایی و پاسخگویی حکومت
کیفیت و ضعف حکومت به شدت به اعتماد یا سرمایهی جتماعی وابستگی دارد. حکومت کارآمد از طریق ارایهی خدمات و پاسخگویی به نیازمندیهای شهروندان اعتماد اجتماعی بهوجود آورده و وجود اعتماد هم به نوبهی خود فعالیتهای حکومت را تسهیل میکنند.
افغانستان در تاریخ سهسدهی اخیر خود اکثرا فاقد یک دولت قوی و کارا بوده که به بحران بیاعتمادی دامن زده است. از دید «فرانسس فوکویاما» بیاعتمادی بیشتر از آنکه ریشهی فرهنگی داشته باشد، ناشی از نبود دولت غیر شخصی قوی و حاکمیت قانون در پهنای تاریخ بوده است. در غیاب یک قدرت عمومی قوی و مورد اعتماد، افراد و خانوادهها به منابعی که داشتند واگذاشته شده و درگیر نوعی جنگ خفیف همه علیه همه شدهاند.
حکومتهای گذشته در افغانستان نتوانستند تا نیازمندیهای شهروندان را بهگونهی درست و موثر تامین نمایند که به تعقیب آن پرستیژ و صلابت آن نزد شهروندان پایین آمده و از اعتماد شهروندان به دولت کاسته شده است. وقتی یک دولت نتوانند و یا نخواهد بهگونهی عادلانه مالیات را جمعآوری نماید، چه کسی حاضر است بهگونهی داوطلبانه مالیات بپردازد و یا به فکر فرار مالیاتی نیفتند؟ و یا وقتی حکومت نتواند مجرمین را دستگیر و به پنجهی قانون بسپارد، افراد اندکی به قدرت و مشروعیت نظام باورمند میباشند.همهی اینها به بیباوری شهروندان منتج شده و از مشروعیت حکومت کاسته میشوند.
عقبماندگی اقتصادی-صنعتی
رشد و توسعهی اقتصادی نه تنها سیمای ظاهری یک جامعه و کشور را متحول میسازد، بلکه روی عملکرد و هنجارهای افراد آن نیز تاثیرگذار میباشد.
قبل از انقلاب صنعتی همه افراد روی زمینهای زراعتیشان کار میکردند و عمدتا مایحتاج زندگیشان را تامین مینمودند، دهقانان از بام تا شام مصروف فعالیت روی زمین بودند و کمتر به فعالیتهای جمعی دست میزدند. اما با صنعتیشدن جوامع اکثریت افراد زمینهای کشاورزی را رها کرده و در شهرها وارد شرکتهای تولیدی و صنعتی شدند و در آنجا بهگونهی دستهجمعی دست به فعالیت زدند، لازمهی این فعالیت اعتماد میباشد. کارگر باید اعتماد داشته باشد که صاحب شرکت در بدل کارش دستمزد و حقوقاش را بدون تعلل و کمی و کاستی پرداخت میکنند و همچنان صاحب شرکت باید به کارگرانش اعتماد داشته باشد که آنها شایستگی انجام کار را میداشته باشند در غیر آن انجام چنین یک کار جمعی میسر نخواهد بود.
بنابراین، فعالیتهای اجتماعی و گروهی مستلزم اعتماد میباشد و بدون آن دوام و قوام آن ممکن نیست. افغانستان شوربختانه از آن دسته کشورهایی است که اکثریت مردم آن زراعتپیشه بوده و کمتر در فعالیتهای صنعتی و جمعی که ایجاب همکاری گروهی را میکنند ، مصروفیت دارند که در نتیجه آن سطح اعتماد و همکاری جمعی میان افراد آن پایین است.
فقر فرهنگی و سنتیبودن جامعه
یکی از خصلتهای جوامع سنتی این است که افراد را به خودی و غیرخودی تقسیم نموده و همه مناسبات براساس روابط خونی شکل میگیرند. در چنین یک نظامی افراد خودی، دوست، همکار و همیار شمرده شده و میان آنها رابطه گرم و صمیمی برقرار میباشد، اما اعتماد به افراد غیرخودی ناروا و ناشایست قلمداد شده و غیرخودیها را به مثابهی رقیب و دشمن تعریف مینمایند. در همچو جوامع همواره زد و بندهایی وجود دارد که مخیل اعتماد میباشند و به گسترش بیاعتمادی جمعی کمک مینمایند.
فرهنگ که شامل تمام داشتههای مادی و معنوی بهویژه ارزشها، هنجارها، رفتارها و پندارها میشود، روی اعتماد و ایجاد رابطه تاثیرگذار میباشد.
اعتقادات و ارزشهای دینی نیز میتواند به گسترش اعتماد ویا بیاعتمادی کمک کنند. این درحالی است که در افغانستان به دلیل قرائتهای ناصواب از دین و سوءاستفاده از آموزههای دینی نه تنها به گسترش اعتماد ممد واقع نشده بلکه به افزایش بیاعتمادی میدان داده است، چرا که بودند و هستند کسانیکه با استفادهی ابزار از دین به خشونت، تبعیض و قتل و کشتار دست میزنند.
بیاعتمادی و ظهور مافیا
وقتی دولت در ارایهی خدمات عمومی از جمله تامین امنیت شهروندان موفق عمل نتواند، شهروندان جهت تامین امنیتشان به راهحلهای خصوصی دست میزنند. یکی از این راهحلها این است که آنان به گروههای مافیایی متوسل میشوند. بهگونهی نمونه اگر مقداری از اموال تجاری شما به سرقت برود و دولت در قسمت دستگیری و مجازات عاملان آن کوتاهی و یا ضعیف عمل نماید، شما مجبورید به راهحل دومی که همانا مراجعه به گروههای مافیایی میباشد متوسل شوید. گروههای مافیایی به اخذ مقداری پول از شما اموال سرقتشدهی شما را از نزد سارق در کوتاهترین زمان به شما برمیگرداند. اما این کل ماجرا نیست، موجودیت گروههای مافیایی خود به تشدید بحران بیاعتمادی دامن میزنند؛ چرا که این گروهها مطابق قانون و عدالت عمل نمیکنند و هر طرفی که منافعشان را تامین نماید از همان طرف دعوای جانبداری به عمل میآورد.
افغانستان کشوری است که از یکطرف ضعف اقتدار دولت و از سوی دیگر موانع جغرافیایی آن باعث شده تا دولت نتواند به گونهی موثر و دوامدار در محلات و دوردستها دسترسی و حضور داشته باشد. در غیاب حضور دولت میدان جهت عرض اندام گروههای مافیایی و باندهای تبهکار در محلات فراهم میشود. در چنین شرایطی شما مجبورید بهخاطر تامین امنیت جانی و مالیتان بهگونهی انفرادی اقدام کنید خواه از طریق استخدام محافظ باشد و یا پرداخت باج و رشوه به خلافکاران و گروههای مافیایی.
دولتهای مرکزی افغانستان به دلیل ضعف ساختاری و اقتداریشان همواره در طول تاریخ نه تنها به این گروهها مجال حضور و مانور دادهاند بلکه گاه با استفاده از این گروهها به جمعآوری مالیات و گسترش سیطرهی نفوذشان بهره جستهاند که این به خودی خود باعث قانونشکنی و بیاعتمادی عمومی شده است.
نتیجه
افزایش بیاعتمادی در افغانستان در توالی چندین سدهی اخیر به رشد فعالیتهای فردگرایانه و کاهش فعالیتهای اجتماعی انجامیده است و در نتیجه به تهدیدی برای انسجام اجتماعی تبدیل شده است. اعتماد اجتماعی در هر کشور منجمله افغانستان سرمایهی ارزشمند اجتماعی بهشمار رفته و نادیدهگرفتن آن به منزلهی فاصلهگرفتن از جامعهی سالم و در نتیجه افزایش بیاعتمادی در جامعه میگردد.
بیاعتمادی در افغانستان زمینهساز عدم همکاری، بینظمی و شورش شده است. عدم کارایی و ضعف اقتدار دولت، سنتیبودن ساخت و بافت اجتماعی، ضعف اقتصادی، مشکلات اخلاقی، فقر فرهنگی و مافیاسالاری از جمله عوامل تاثیرگذار در ایجاد بیاعتمادی اجتماعی در جامعهی افغانستان بوده است که علاوه بر شکنندگی در روابط جمعی به یک سد بزرگ در برابر توسعهی اقتصادی، توسعهی سیاسی و مردمسالاری شده است.
چرا تاجیک و هزاره نمیتوانند همدیگر را درک کنند؟
[۱] دانشجوی اداره و پالیسی عامه، دانشگاه بلخ