نویسنده: دکتر رستم مانا
درآمد
افغانستان، از بدو تاسیس و بهویژه در تاریخ معاصر خود با بحران توزیع قدرت سیاسی مواجه بوده است. برای بیرونرفت از این معضل، نظامهای متفاوت به لحاظ ساختاری و محتوایی، از جمله پادشاهی، جمهوری سوسیالیستی، جمهوری اسلامی مجاهدین، دور نخست امارت طالبانی، جمهوری مبتنی بر ارزشهای لیبرالدموکراسی و اکنون دور دوم امارت طالبانی (اگر حکومت محسوب شود) برای مدیریت جامعهی چندقومی و چندفرهنگی بهکار رفته است. از یک منظر، تقریباً تمام گونههای شناختهشدهی نظامهای سیاسی جهان به استثنای فدرالیسم در این کشور به آزمون گرفته شد، مگر هیچ یک پویایی و استحکام نداشت و تداوم نیاورد.
یافتههای دانشمندان علوم سیاسی نشان میدهند که افغانستان در طول تاریخ با دو چالش اساسی مواجه بوده است. نخست، مداخلهی بیرونی و دوم، نگاه قومی به قدرت. به سخن دیگر، انحصار قدرت و تحمیل ارزشهای خودی و نادیدهگرفتن ارزشهای فرهنگی سایر اقوام. اکنون پرسش این است که چرا گونههای متفاوت نظامهای سیاسی در افغانستان ناکام ماندهاند، و راهحل چیست؟
مداخلهی بیرونی
مداخله در امور دولت – کشورهای ضعیف، تقریباً در نظام بینالملل یک امر عادی است. با استناد به این عرف ناپسند، قدرتهای بزرگ و کشورهای منطقه همواره در امور داخلی افغانستان مداخله نموده و هرازگاهی این امر منجر به بیثباتی و حتا براندازی نظامهای سیاسی شده است. نمونههای مداخلهی بیرونی در تاریخ نوین افغانستان وافر است. سقوط نظامهای سوسیالیستی (از نورمحمد ترهکی تا دکتر نجیبالله)، حکومت مجاهدین و… در اثر مداخلهی بیرونی صورت گرفته است. مگر این بدان معنا نیست که مداخلهی بیرونی در تمام کشورها باعث فروپاشی نظام سیاسی و یا ساختار اجتماعی آن میشود. در واقع، کشورهای که از بافت اجتماعی نامتقارن و نگرشهای تمامیتخواهانه رنج میبرند بیشتر امکان آن میرود که در اثر مداخلهی بیرونی ناامنی، فروپاشی ساختارهای سیاسی و حتا تجزیه را تجربه کنند.
یافتههای تاریخی نشان میدهند که هرگاه یک کشور در درون خود با ناهنجارهای اجتماعی و بهویژه نگرشهای تمامیتخواه روبهرو بوده، اقوام تحت سلطه برای بیرونرفت از وضعیت موجود اقدام به تغییر نظام و حتا تجزیهطلبی نمودهاند.
نگاه انحصارگرایانه به قدرت
افغانستان، کشوری است که از زمان تاسیس تاکنون پیوسته توسط پشتونها مدیریت میشود. پشتونها به قدرت سیاسی نگاه ابزاری و انحصارگرایانه دارند. به این معنا که خود را اکثریت و سایر اقوام را اقلیت میدانند. در تازهترین مورد، سخنگوی گروه طالبان در پاسخ به این پرسش که چرا اکثریت اعضای (به اصطلاح) حکومتی آنها متعلق به یک قوم است، گفت: پشتونها در افغانستان اکثریت را شکل میدهند و بنابراین واضح است که تعداد آنها در حکومت باید بیشتر باشند. این درحالی است که هیچگونه سرشماری دقیق از ۴۵ سال به اینسو انجام نشده و حتا اگر تخمین هم زده شود، عقل سالم به این نتیجه میرسد که جمعی سایر اقوام به لحاظ زبان مشترک (تاجیکها، هزارهها، سادات، سعید و … و همچنین اوزبیکها و ترکمنها) نسبت به پشتونها بیشتر هستند و این میتواند ادعای ناسیونالیستهای پشتون را ابطال سازد.
انحصارگرایی در مقاطع مخلتف تاریخی باعث درگیریهای نظامی و کشتار بیرحمانهی مردم عام شده است. در بهترین حالت، حتا اگر یک غیرپشتون رقیب سیاسی مرکز قدرت نبوده، جنون حفظ قدرت باعث شده است که پدر پشتونتبار، پسر را و یا پسر پدر را نابینا سازد و یا هم به قتل برساند. بنابراین، هرچه به تاریخ نگاه میکنیم دیده میشود که بخش بزرگ جنگ و ناامنی در افغانستان، و همچنین عدم استحکام نظامهای سیاسی ریشه در منازعهی قدرت دارد. از نظر این قلم، برای رهایی از جنگ و حفظ هویت فرهنگی و پیشرفت و توسعه، غیرپشتونها یک گزینهی بیش ندارند؛ گذار از نظام متمرکز به فدرالیسم.
فدرالیسم
اساساً فدرالیسم پاسخی به جوامع چندقومی، زبانی و فرهنگی است. کشورهای که به لحاظ تنوع قومی، زبانی و فرهنگی با چالش هویت و تقسیم قدرت سیاسی روبهرو هستند، فدرالیسم گزینه مناسب برای حل این نوع بحرانها است. اگر به قضایای افغانستان واقعبینانه نگاه شود، جنگ در افغانستان جنگ میان پشتونها برسر قدرت است. در جنگ داخلی پشتونها، همیشه سایر اقوام غیرپشتون قربانی شده و تمام داشتههای مادی و معنوی خود را از دست دادهاند.
انتقال طالبان پاکستانی پشتونتبار به شمال افغانستان واضح بیان میکند که پشتونها میخواهند سایر اقوام را در محاصرهی جغرافیایی داشته باشند. بنابراین، تمام رهبران غیرپشتون هرچه زود دست به عمل شوند و برای رهایی از سلطهی تاریخی و بهرهکشی، نظام فدرال را بهعنوان ساختار سیاسی در نشستهای سیاسی، آکادمیک و بینالمللی مطرح سازند. من باور دارم که مورد حمایت مردم و مجامع بینالملل قرار میگیرد.
نتیجهگیری
چنان که بیان شد، مداخلهی بیگانگان در امور داخلی یک کشور تاثیرگذار است، مگر عامل تعیینکننده نه. این امر در خصوص افغانستان نیز صدق میکند. مطالعات تاریخی و مشاهدات عینی نشان میدهد که تمامیتخواهی پشتونها متغییر اصلی جنگ ۴۵ ساله افغانستان است. از یکطرف یک پشتون در قدرت بوده و از سوی دیگر، پشتون دیگری علیه او اعلام جنگ نموده. حتا با تغییر ساختارهای نظام سیاسی، مردم توانستند در صلح و امنیت زندگی کنند. بنابراین، برای جلوگیری از بهرهکشی تاریخی و تمامیتخواهی، غیرپشتونها یک راه دارند، تغییر نظام از متمرکز به غیرمتمرکز، یعنی فدرالیسم. فدرالیسم بهعنوان یک ساختار سیاسی که امروزه ۳۰ کشور در جهان برای مدیریت منابع انسانی از آن استفاده میکنند، برای کشورهای دارای تنوع قومی، زبانی، مذهبی و پایاندادن به سلطهی قوم حاکم، گزینهی مناسب است.