نویسنده: یعقوب یسنا
گاهی در تنهایی از خود پرسیدهایم دوستی چیست و گاهیکه با دیگران بودهایم در بارهی مفهوم و مصداق دوستی ابراز نظر کردهایم و در فرجام چندان به دیدگاهی واحد نرسیدهایم که همه قبول کرده باشیم مصداق و مفهوم دوستی این است. هر کسی با پیشفرض و رابطهی بیناذهنی خود از مفهومی دوستی درک و نظری داشته است.
من نیز گاهی در تنهایی خود در بارهی مفهوم دوستی اندیشیدهام و هم برای درکِ مفهوم دوستی دنبال کتابها رفتهام. مهمتر از همه در رفتار انسانها نیز توجه کردهام که دوستی چه کارکرد و معنایی دارد. آنچه در رفتار انسانها در بارهی دوستی متوجه شدهام، کارکرد و معنای دوستی معمولا بر مبنای منفعت بوده است، تا وقتی منفعت انسان از طرف کسی تامین است، رفتار طرف، طوری توجیه شده که در دوستی صادق است.
به هرصورت همه انسان ایم و محدودیتهای خود را داریم. بنابراین در زندگی انسان هیچ مفهوم، درک و رفتاری کامل نیست و نباید در پی کمالگرایی بود، بایستی برای درکِ موضوع و مفهومی و انجام رفتار و کرداری واقعنگر بود. منظورم از کمالگرایی، همان سخن کارل پوپر استکه میگوید حکومتها نمیتوانند افراد بشر را به خوشبختی یا رستگاری کامل برسانند، اما میتوانند رنج انسانها را کمتر کنند و کاهش بدهند.
ادیان و حکومتهای مذهبی ادعا دارند که ما انسان را به رستگاری میرسانیم. بنابراین برای اینکه بشر را به رستگاری برسانند، شماری را بهعنوان گمراه میکشند، شماری را شکنجه میکنند و محدودیتهای را وضع میکنند که شادیهای واقعی جامعه نیز دچار اختلال میشوند. سرانجام افراد جامعه به رستگاری و خوشبختی نمیرسند، اما کاهش رنجی را که حکومتی میتوانست برای شهروندان انجام دهد و خوشیهای واقعی مردم بیشتر شود، این کاهش رنج انجام نمیشود و خوشیهای واقعی و بشری نیز در چنین حکومتهایی، دستنیافتنی میشود.
پیش از اینکه از موضوع خیلی دور شوم، به اصل موضوع برمیگردم اینکه در این یادداشت میخواهم در بارهی دوستی از دیدگاه دو فیلسوف که ارسطو و اپیکور است، بپردازم. تا جاییکه آثار ارسطو را خواندهام، او در جهان باستان یکی از واقعگراترین فیلسوفان است و در بارهی هرچه تا اندازهی حدود عقل انسان واقعگرایانه میاندیشد و ابراز نظر میکند، مانند استادش افلاطون مشکل بشر را با کمالگرایی و نگاه به آسمان حل نمیکند، بلکه انسان و مشکل و معضل بشر را اجتماعی و زمینی میداند و میخواهد آن را در رفتار و مناسبات اجتماعی و مناسبات بشر با زمین (طبیعت) بررسی و حل کند.
بنابراین ارسطو دوستی را به عشق پیوند نمیداد و در بارهی عشق مانند سقراط و افلاطون ابراز نظر نمیکرد که سرچشمهی دوستی را به عشق ربط بدهد و خاستگاه عشق را برخاسته از کردار خدایان بداند. ارسطو دوستی را کردار انسانی بنابر مناسبات اجتماعی انسانها میدانست که محور آن استوار بر سود، فکر و لذت است. درکل دوستی ارسطویی فایدهگرایانه است.
بنابراین دوستی را در سه گونه، دستهبندی میکند: دوستی برای منفعت مشترک، دوستی برای فکر و اعتقاد مشترک و دوستی برای رابطهی جنسی.
دوستی برای منفعت مشترک معمولا بین افرادی وجود دارد که کِسب وکار و تجارت شریکی دارند و ضرر و سودشان مشترک است. دوستی برای فکر و اندیشهی مشترک معمولا بین افرادی وجود دارد که در یک جریان مذهبی، سیاسی و فکری استند و باهم اعتقاد و برداشت مشترک دارند و برای رواج یک فکر مذهبی، سیاسی و… کار میکنند. طبعا تقویت آن جریان فکری به منفعتشان است. دوستی برای لذت مشترک بین جنس زن و مرد برای رابطهی جنسی و لذت جنسی صورت میگیرد. در رابطهی جنسی نیز منفعت مشترک قابل تصور است.
دوستیایکه ارسطو از آن سخن میگوید استوار بر واقعیت است، اگر واقعیتیکه موجب دوستی شده، تغییر کند، دوستی افراد نیز تغییر میکند، ممکن به دُشمنی تبدیل شود.
اما معمولا منظور انسانها از دوستی، خوشبختشدن است. اگرچه ارسطو خوشبختی را خیر جمعی و فضیلت میداند. بحث فضیلت ارسطویی نسبتا پیچیده و بیرون از موضوع این یادداشت است. اگر به خوشبختی افراد در جامعه به آرای ارسطو دقت کنیم، متوجه میشویم که خوشبختی از نظر او واقعگرا و مادیگرا و نخبهگرا است.
فیلسوفی دیگر که پس از ارسطو در بارهی دوستی، لذت و خوشبختی دیدگاه متفاوت از ارسطو دارد، این فیلسوف اپیکور است. او سقراطی، افلاطونی و ارسطویی نیست. اپیکور خوشبختی را در کاهش لذت میداند. این دیدگاه که خوشبختی در کاهش لذت است، نسبتا عجیب به نظر میرسد. درصورتیکه خوشبختی را در لذت فعال بدانیم، چگونه میتوان خوشبختی را در کاهش و میل و لذت دانست. پاسخ اپیکور این استکه کاهش لذت به کاهش رنج میانجامد. اینکه انسان رنج کمتر داشته باشد، نسبتا خوشبخت است.
از نظر او دو نوع میل وجود دارد که به دو نوع لذت میانجامد. این دو نوع میل، طبیعی و خودپسندانه است. میل طبیعی دو نوع است: ضروری و غیرضروری. میل ضروری غذا و خواب و میل غیر ضروری مانند سکس و… است. میل خودپسندانه، اصراف برای استفادهی لباس غذا و… است. میل طبیعی را بایستی برای زندگی انجام داد و زندگیای نسبتا راحت و کمرنجتری داشت. مثلا سکس تا اندازهای به عنوان یک میل طبیعی لازم است، اگر فردی فراتر از نیاز دچار آن شود، این میل تبدیل به میل خودپسندانه میشود و فرد تصور میکند که با تکرار آن بیشتر لذت میبرد، درحالیکه این تکرار، اعتیاد و وسواس است.
به این موارد برای این اشاره کردم تا بتوانیم منظور اپیکور را از دوستی بهتر و درستتر درک کنیم. پرسش این است، اپیکور که منفعتطلبی و لذت فعال را موجب رنج میداند، پس دوستی مورد نظر او چگونه دوستیای است؟ درحالیکه ارسطو دوستی را استوار بر منفعت میدانست. اما دوستی مورد نظر اپیکور استوار بر منفعت نیست. آیا چنین دوستی ممکن است؟
اگر یک فرد واقعگرا و تا حدودی ارسطویی باشیم، پاسخ ما این استکه چندان ممکن نیست. درصورتی میتوانیم منظور اپیکور را از دوستی بدانیم که درکل نظر خود را در بارهی مفهوم و مصداق دوستی تغییر بدهیم. زیرا منظور او از دوستی معاشرت، مصاحبت و قصهگفتن است. معاشرت اپیکوری تا دوستی بر اساس منفعت برای کار مشترک، اعتقاد مشترک و سکس و لذت مشترک باشد، بیشتر استوار بر رواندرمانی و قصهدرمانی و وقتگذرانی هستیشناسانه و دلخالی کردن است.
شاید گفته شود دوستی و معاشرت اپیکوری نیز خالی از منفعت نمیتواند باشد. اما در معاشرت اپیکوری اگر منفعتی در کار باشد، منفعت مادی، اعتقادی و لذت جنسی نیست و افراد برای این منافع دوست نشدهاند، بلکه به دور از این منافع باهم قدم میزنند، قصه و معاشرت میکنند تا دل خود را خالی کنند و قصهدرمانی کنند و عمر بگذرانند. فکر میکنم معاشرت و دوستی اپیکوری که جنبهی قصهدرمانی برای جلوگیری از افسردگی دارد، بیشتر در میانسالی و پیری قابل درک و احساس استکه با احساس تنهایی و انزوا ارتباط دارد.