نویسنده: نیروانا مهرآیین
درآمد
طالبان منحطترین فکر انسانی در اواخر سدهی بیستم و اوایل سده بیستویکم هستند. به غیر از ملیگرایی (آنهم از نوع پشتونوالی آن)، هیچ ارزش امروزی را به رسمیت نمیشناسند. نه با خرد میانهی خوب دارند و نه با گفتوشنود و نههم حرمت ذات انسان را پاس میدارند. از اینرو، دستهبندی آنها به بد و کمتر بد از دید عدالت اجتماعی کار درستی نیست و از دید علمی هم شاخصهای روشن و سنجشپذیری برای ارزیابی رفتار این دستههای گروهی وجود ندارد. پس این دستهبندیها چرا وجود دارد؟ چه اندیشهای پشت سر این دستهبندیهاست و اگر این دستهبندیها را بپذیریم، چه پیامدی دارد؟ در این نوشته تلاش میشود نشان داده شود که این دستهبندیها معیار علمی نداشته و گونهای خاصی از استراتژی کشورها، بهویژه غربیهاست تا با استفاده از این دوگانهسازی پروسهی صلح را مشروعیت داده و توافقنامهی ننگین دوحه را نیاز مبرم جلوه دهند تا باشد افکار عمومی در افغانستان و جهان امکان گفتوشنود را به آنها بدهد.
- دستهبندی طالبان بر مبنای جغرافیا
بسیاری باور دارند که طالبان به دو بخش قابلتقسیماند. گروهی شهری و گروهی دیگر روستایی. گروه شهری همانهاییاند که خواهان ادامهی همکاری با کشورهای جهان و پذیرش حداقلی برخی ویژگیهای مدرنیتهاند. گروه روستایی آنهایی هستند که هرگونه نوآوری کفر دانسته و زندگی مدرن را نفی میکنند. استدلال اساسی این گروه این است که گروه شهری از آنجایی که سیاستمدارهای جوانتری در میان طالبان دارد، زمینهی پذیرش گفتوگو در میان آنها بیشتر است. پس در صورت اینکه جهان از آنها در برابر روستاییان حمایت نماید، امکان پذیرش برخی از جهات زندگی مدرن میسر خواهد شد.
مگر این استدلال و برداشت از طالبان اشتباه تیوریک و عملی دارد. اشتباه تیوریک آن این است که از دید نظری نمیتوان طالبان را شهری و یا روستایی خواند، بلکه آنها دارای فکر منحط با برداشت خاصی هستند که «اسلامیت» و «افغانیت» آن را به وجود آورده است. هردو گروه شهری و روستایی به این دو اصل پایبند هستند. در نتیجه هیچ خط فاصلی برای تمایزگذاری وجود ندارد. اشتباه عملی این دستهبندی این است که نمیتواند نشان دهد که این رهبران جوان چقدر توسط نیروهای جوان حمایت میشوند. چون بیشتر تعداد طالبان را جوانان تشکیل میدهند و این جوانان به شدت ایدیولوژیک بوده و اصلا انعطافپذیری ندارند. از سویی هم تجربه زیسته آنها با رنج از آمریکا و غرب گره خورده است. در نتیجه، چگونه ممکن است این گروه زمینه تعامل را فراهم نماید.
- دستهبندی طالبان بر مبنای هویت درونقومی
برخی دیگر باور دارند که طالبان را میتوان به درانیها و غلجاییها دستهبندی کرد. از دید این افراد، درانیها و غلجاییها رقابت زیادی در درازنای تاریخ داشتند و همیشه تلاش کردند یکدیگر را از صحنهی قدرت کنار بزنند. مگر در طول تاریخ درانیها بر غلجاییها پیروز بودند و فقط چند نمونهی مشخص از پیروزیهای سیاسی غلجاییها را در قدرت شاهد هستیم. بازی بین این دو امروزه در درون طالبان جریان دارد، با این تفاوت که درانیها از تواناییهای بیشتری برخوردار هستند. استدلال این دسته از پژوهشگران این است که تعامل با درانیها به نفع سایر ملتهاست. چون هم توانایی مدیریت سیاسی را دارد و هم امکان پذیرش سایرین از سوی آنها بیشتر است.
لیکن بازهم تجربه نشان داده است که این دستهبندی کاملا دلبخواهی بوده و هریک از اقوام کوچکتر نیز اختلافات خود را دارند، مگر در سطح استراتژیک اصلا رقیب هم نیستند. برای نمونه شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه زیرمجموعههای هر قوم میان خود درگیر بوده و همکاریهای خود را با گروه قومی دیگر افزایش دادند که تمایزگذاری را به دشواری مواجه میسازد. پس این دستهبندی نیز خالی از اشکال نیست. به نظر میرسد این ناشی از سادهدلی و فهم سطحی تحلیلگران باشد.
- دستهبندی طالبان بر مبنای ایدیولوژیک
برخی دیگر مبنای دستهبندی را میزان تعهد به ایدیولوژی دانستهاند. از دید آنها طالبان را میتوان به دو بخش عمده، یعنی طالبان سنتگرا و طالبان تجددگرا، یا به تعبیر دقیقتر، طالبان افراطگرا و طالبان معتدل تقسیم کرد. باور این افراد این است که طالبان به اصطلاح قندهارنشین بنیادگرا و طالبان به اصطلاح کابلنشین معتدل هستند. من باور دارم که این گروه هم در اشتباه محاسباتی و اطلاعاتی به سر میبرند. هیچ رقابتی بر سر نفوذ بر دستگاه سیاست افغانستان میان کندهارنشینها و کابلنشینها وجود ندارد و بر بنیاد ایدیولوژی طالبان و هرم قدرت، ملاهبتالله به عنوان رهبر تعیینکننده است. اینکه ملایعقوب و حقانی بیشتر تمایل به اعتدال دارند و خواهان تعامل با جهان، بهویژه آمریکا هستند، اصلا با واقعیت همخوانی ندارد. زیرا از یکسو تجربه زیسته خاندان حقانی و ملایعقوب آن را بازتاب نمیدهد. کافیست به جایزهای که آمریکا برای سر حقانی گذاشته است، توجه شود و از سوی دیگرهردو دارنده چندین قطعه انتحاری هستند که معتدل بودن آنها را زیر پرسش میبرد. جالب است که هبتالله به اندازه این دو بر انتحاریها نفوذ ندارد. پس چگونه ممکن است کابلنشینها را زیر نفوذ آمریکا و غرب و کندهار نشینها را زیر نفوذ کشوهای همسایه بدانیم و بر رقابت آن دو در افغانستان برای کسب قدرت باور داشته باشیم.
- دستهبندی طالبان بر مبنای میزان وابستگی خارجی
برخی دیگر طالبان را به دو گروه، یعنی طالبان استخباراتی و طالبان ملی دستهبندی مینمایند. واقعیت این است که این دستهبندی هم اشکال جدی دارد. اول اینکه طالبان از بسیاری جهات ملی نیستند. چون فراگیر نبوده و برآمده از خواست ملت نیستند. از سوی دیگر این گروه بر مبنای هویت قومی بنا یافتهاند، نه بر مبنای اندیشه ملی در تعریف فرانسوی آن. رفتار طالبان در برابر زبان و فرهنگ غیرپشتونها گویای این امر است. از سوی دیگر، هیچ تعهدی برای ساخت یک کشور بر مبنای همدیگرپذیری ندارند. گرچه هیچکسی منکر نفوذ دستگاه استخباراتی کشورهای منطقه و جهان بر طالبان نیست، ولی ایجاد خط فاصل کار بسیار دشوار است و هیچ اطلاعت موثقی در اختیار نداریم تا بدانیم آیا فرزند ملاعمر ملیگرا و حقانی نفوذی پاکستان است یا خیر. از اینرو، این دستهبندی هم اعتبار علمی ندارد. زیرا هردو افغانیت و اسلامیت را قبول دارند و این دو مفهوم را به مثابهی دال مرکزی گفتمان طالبان میپذیرند.
- پایان: رد هرگونه دستهبندی از طالبان
در نتیجه میتوان گفت که هرگونه دوگانگی با واقعیت این گروه سازگاری ندارد و باید طالبان را به مثابهی یک ایدیولوژی در نظر گرفت و نباید به خوب و بد تقسیم نمود. حال بر میگردیم به همان پرسشهایی که در مقدمه مطرح شد: این دستهبندیها چرا وجود دارد؟ چه اندیشهای پشت سر این دستهبندیهاست و اگر این دستهبندیها را بپذیریم، چه پیامدی دارد؟
در پاسخ به پرسش اول، سه دلیل قابل ذکر است. دلیل اول این است که در افغانستان نقش گمان و ذهنیت در داوری از اطلاعات و تجربه بیشتر است. دلیل دوم آن است که برخی کشورها از این دستهبندی سود میبرند. دلیل سوم آن است که خود آنها هم این بازی را به نفع خود میبینند تا بتوانند یارگیریها را افزایش و چهرههای موافق و مخالف را شناسایی نمایند. در پاسخ به سوال دوم، اینکه چه اندیشهای پشت سر آن دستهبندیهاست، باید گفت که دستکم دو دلیل وجود دارد: دلیل اول اینکه بر کشورهای مانند آمریکا کمک میکند تا ادعا نماید که بر گروه معتدلتر (گروه قطر) وارد تعامل شده و مجبور به شکست نشده است، بلکه لازم بود چنین کند، چون خواست شرایط افغانستان بوده است. دلیل دوم آن است که زمینه فریب غیرپشتونها فراهم شود تا به آنها به مثابهی دو رقیب نگاه نمایند و انرژی زیادی را برای فهم این موضوع تلف نمایند. اما در پاسخ به سوال سوم، باید گفت که این دستهبندیها چهار پیامد منفی دارد:
- اتلاف انرژی بیمورد دربارهی فهم این رقابت در سطح استراتژیک، یا به زبان دیگر حمله به سنگر خالی؛
- بدفهمی در اهداف و عدم تشخیص استراتژی از تکتیک و در نتیجه جابهجایی آن در تحلیل؛
- نبود تشخیص وابستگیهای خارجی و عدم وابستگی خارجی این گروه به کشورهای منطقه و جهان؛
- تمرکز بیش از حد بهتبلیغات رسانهای و از دستدادن قدرت اراده برای تغییر شرایط بهنفع شرایط انسانیتر.
این چهار پیامد میتواند قدرت فهم و تشخیص و در نتیجه قدرت بسیج را در دیگران به چالش جید مواجه سازد. در صورتیکه طالبان را صرفنظر از تفاوت سنی، فکری، جغرافیایی، استخاراتی و غیره با ایدیولوژی مشخص پشتونوالی در نظر بگیریم، خیلی راحتتر میتوانیم زمینهی برندازی آنها را از راه سیاست و جنگ فراهم نماییم.
بیشتر بخوانید: