نویسنده: دکتر رستم مانا[۱]
درآمد
تاریخ گواهی ظهور و سقوط دولت -کشور های بوده و این چرخه همچنان تداوم خواهد داشت. مگر هیچ کشوری مانند افغانستان ظهور و سقوط نظامهای سیاسی را تجربه نکرده است. در این مقاله، سیاهچالهی مترادف به قبیلهگرایی و افکار بربریت بهکار برده شده، زیرا قومگرایی و افکار بربریت همواره در برابر ساختارهای مدرن قدرت سیاسی قرار گرفته و پویاییهای آن بر ساختارهای مدرن سایه افگنده و سرانجام منجر به شکست آن شده است. اکنون پرسش این است چرا نظام جمهوریت که در راس آن قبیلهگرایان قرار داشتند، به یکبارگی سقوط کرد؟
پویایی ساختار قدرت قبیلهای
افغانستان متشکل از اقوام مختلف است، مگر پشتونهها همیشه قدرت سیاسی را انحصار کردهاند. قبیلهگرایی دارای یکسری ارزشهایی است که افراد متولدشده در آن باید متعهد و پایبند به آن باشند. نخستین ارزش، خود قبیلهگرایی است. یعنی پشتونوالی بالاترین ارزشی است که باید یک پشتون قبیلهگرا (نه همهی پشتونها) تا پای مرگ از آن دفاع کند. دومین ارزش، احترام به جرگه (جرگه محلی، جرگه قومی و لویه جرگه) است. از نظر پشتونهای قبیلهگرا تمام مسایل مهم کشور باید توسط لویه جرگه حلوفصل شود. در واقع، لویه جرگه در بسیاری موارد بالاتر از قانون اساسی و نهادهای حقوقی در نظر گرفته شده و جایگاه آنها را زیر سوال برده است. سومین ارزش، ترکیبت پویایی قدرت قبیلهای با افکار و ایدیولوژیهای مطرح جهان است. برای نمونه با پیروزی مارکسیستها در جهان، تعداد زیادی از پشتونهای قبیلهگرا خود را مارکسیست خواندند و همگام با مارکسیستها علیه نظام سرمایهداری جهانی جنگیدند. پس از حادثه یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، باز هم حکومت به پشتونها تسلیم داده شد و این بار در چهرهی یک دموکرات و با شعاردادن به دموکراسی، حقوق زن و حقوق بشر ظاهر شدند.
مگر زمانی که دموکراسی پویایی ساختار قدرت قبیلهای را تهدید کرد؛ ابتدا کرزی و سپس اشرفغنی از طالبان حمایت کردند. کرزی و اشرف غنی به خوبی میدانستند که در آخر جادهی دموکراسی، قدرت باید به سایر اقوام افغانستان انتقال داده شود. از اینرو، برای حفظ پویایی قدرت قبیلهای، از همان ابتدا (دور دوم ریاست جمهوری کرزی) تلاشها برای به صحنهآوردن طالبان آغاز شد و کرزی به یکبارگی گرایش طالبانی پیدا کرد و سیاست ضد غرب را پیشه گرفت. مگر با به قدرت رسیدن اشرفغنی، برنامهی سپردن افغانستان به طالبان اندک اندک آغاز شد تا اینکه در ۱۵ اگوست ۲۰۲۱، طالبان به قدرت رسیدند.
ضعفهای نظام جمهوریت
بررسی تمام نکات ضعف نظام جمهوریت از حوصلهی این مقاله بیرون است، مگر در ادامه بهگونهی اجمالی به چندین مسالهی مهم اشاره میشود. (۱) نظام جمهوری که در نشست بُن (۲۰۰۱) بنیاد گذاشته شد، از ابتدا براساس تقسیمبندی قومی طراحی شده بود. سایر اقوام افغانستان، نه به عنوان یک ملت که به عنوان اقوام جداگانه در نظر گرفته شدند. (۲) ساختارهای اداری در انحصار اقوام بود. (۳) تضاد میان اقوام از طرف گروههای مشخص دامنزده میشد. (۴) به مسایل فرهنگی که بنیاد هر جامعه-کشور است، کمتر و به مسایل قومی توجهی بیشتری صورت میگرفت. (۵) طالبان در شورای امنیت و دستگاههای اطلاعاتی نفوذ کرده بودند. (۶) برخی مقامات وزارت دفاع در قاچاق اسلحه با طالبان دست داشتند (۷) وزارت داخله و نهادهای استانی آن غرق فساد مالی بود. (۸) مقامات وزارت دفاع در دورهی اشرفغنی با سیاستهای قومی او همسو بودند. (۹) رکن چهارم حکومتداری مدرن (رسانهها) حقایق را از مردم پنهان میکردند و (۱۰) مردم نه به اشرفغنی و نه هم به حکومت او باور داشتند. این عوامل دست به دست هم داده فروپاشی نظام جمهوریت را رقم زد.
تغییر سیاست خارجی کشورهای حامی
در پایان حکومت کرزی و با به قدرت رسیدن اشرفغنی، غرب متوجه گرایش سران قبایل به طالبان شد. نزدیکی حامد کرزی با ایران، روسیه و پاکستان و عدم تمایل به امضاء معاهده استراتژیک – امنیتی یکی از دلایل تغییر سیاست خارجی آمریکا و ناتو در قبال افغانستان است. پس از کشتهشدن اسامه بنلادن، سران سازمان اطلاعاتی پاکستان، رییس جمهور پیشن آمریکا، اوباما را ترغیب کردند که حل مسایل افغانستان تنها از طریق پاکستان ممکن است و نه حضور بلندمدت آمریکا در افغانستان. در ضمن، قدرت روزافزون چین، روسیه، ایران و کوریای شمالی هژمونی جهانی آمریکا را تهدید کرد و این سبب شد تا تصمیمگیران سیاست خارجی آمریکا مبارزه با دولتها را نسبت به گروههای تروریستی که به زعم آنها تهدید بالقوه نیستند، در دستور کار بگیرند. به بیان دیگر، دو عامل در تغییر سیاست خارجی آمریکا نسبت به افغانستان نقش داشت. نخست گرایش سران حکومت افغانستان (سران قبایل و سایر افراد تحت اداره آنها) به طالبان و تحول در نظام بینالملل.
نتیجهگیری
ظهور و سقوط دولتها در نظام بینالملل یک امر معمول است. مگر آنچه در افغانستان اتفاق افتید، بدور از محاسبهی کشور های حامی و مردم افغانستان بود. این پرسش را که چرا نظام جمهوریت که در راس آن قبیلهگرایان قرار داشتند، به یکبارگی سقوط کرد؟ میتوان در چند مورد پاسخ داد. نخست و مهمتر از همه، پویایی و ساختار قدرت قبیلهای بهگونهای است که هر نوع ساختار سیاسی در افغانستان را به چالش کشیده است. زمانی که کرزی و غنی متوجه از میان رفتن پویایی قدرت قبیلهای شدند، از طالبان حمایت کردند تا اینکه به قدرت رسیدند. دوم، ساختار نظام افغانستان، از همان ابتدا در نشست بُن بر مبنای قومیت تقسیمبندی شده بود که این خود باعث بوجود آمدن صدها چالش از جمله؛ فساد مالی و اداری، عدم انگیزه برای بقای نظام، همسویی سران نظام با طالبان و… شد. سوم، پس از آن که دولتهای حامی (آمریکا+ناتو) متوجه گرایش کرزی و غنی به طالبان شدند و از سوی هم قدرتهای تازهظهوریافتهی هژمونی جهانی این کشور را تهدید کرد، مبارزه با دولتهای رقیب در دستور کار دولتمردان آمریکا قرار گرفت و طالبان را به عنوان یک تهدید جدی به امنیت ملی خود نداستند. این سه عنصر باعث شد تا نظام جمهوریت فروبپاشد.
بیاعتنایی نخبگان پشتونتبار نسبت به هنجارشکنی طالبان
[۱] . پژوهشگر مطالعات امنیت در روابط بینالملل