نویسنده: حمید اسلمی
از زمان بهوجودآمدن کشوری بهنام پاکستان، حاکمان وقت افغانستان با توجه به نوپا بودن حکومت پاکستان سعی کردند تا با پیشکشیدن مسالهی پشتونهای ساکن در پاکستان به موضوع خط مرزی دیورند و خیال الحاق آن بخش از خاک پاکستان به افغانستان از وضعیت بهوجود آمده نهایت استفاده را ببرند. ابزار مهم افغانستان برای پیشبرد این هدف تحریک اقوام پشتون ساکن در پاکستان بود تا از طریق بحث ناسیونالیسم قومی، پشتونهای پاکستانی را مجاب به شورش و پیوستن به افغانستان کنند. اما این سیاست از همان ابتدا به دلایل بسیاری از سوی پشتونهای پاکستانی موردتوجه قرار نگرفته و به ناکامی کشیده شد. مبحث مرزی دیورند و ادعای تصاحب بخش بزرگی از خاک پاکستان به افغانستان هیچ پشتوانهی حقوقی هم نداشت و افغانستان در این ادعای خود در عمل تنها بود. دیری نگذشت که ورق برگشت و پاکستان با توجه به وضعیت اقلیمی و جغرافیایی و همچنین جمعیت بهمراتب بیشتر نسبت به افغانستان و داشتن زیرساختهای لازم بهسرعت رشد کرد و در شمار کشورهای مهم جهان نسبت به افغانستان قرار گرفت. این بار نوبت پاکستان بود که حکومت افغانستان را سر جای خود بنشاند. ابزار پاکستان برای این موضوع «دین و تعلقات دینی» مردم افغانستان بود. این حربه چنان کارآمد بود که حکومت افغانستان بهسرعت از هم پاشید و جنگهای داخلی کشور را بهطور کامل ویران کرده و زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی افغانستان بهکلی نابود شد.
طالبان یکی از گروههای قدرتمندی بودند که با تکیه بر شعایر دینی از سوی پاکستان حمایت کامل شده و بالاخره بر تمامی کشور تسلط پیدا کرد. هیچ گروهی در افغانستان نتوانسته است مثل طالبان از «دین» و تعلقات دینی مردم اینطور به نفع خود استفاده کنند. شعارهای دینی همانند مومی است در دست طالبان که از آن به هر نوعی که بخواهند استفاده کرده و با استفاده از این ابزار کارآمد، مردم اکثراً بیسواد کشور را زیر سیطرهی کشیدهاند.
باوجود تاکید طالبان بر دینیبودن حکومت آنها، اما بهوضوح میتوان عملکرد کاملا غیردینی و نامشروع از دیدگاه شریعت را در سیاستهای این گروه مشاهده کرد. اما دستگاه تبلیغاتی طالبان با استفاده از تهدید و تطمیع شهروندان فقیر کشور و حتا نخبههای اقوام دیگر را حذف یا مجبور به سکوت کردهاند. نفوذ گستردهی طالبان در شمال کشور مؤید این ادعا میتواند باشد. اما با یک نگاه ساده میتوان بهخوبی متوجه شد که سران طالبان هیچ باوری به شعایر دینی دستگاههای تبلیغاتی خودشان ندارند. آنها فقط در ظاهر و در کلام خود را معتقد به اسلام نشان میدهند اما هرجا که پای منافع قومی و سیاسیشان پیش آید، بههیچعنوان به دستورات دینی توجهی ندارند. به چند مورد سادهی آن اشاره میشود.
۱- در دین اسلام هرنوع تعصب قومی و زبانی و سمتی مردود شمردهشده و معیار برتری اشخاص ایمان آنها است نه تعلقات تباریشان. اما طالبان در عمل ثابت کردهاند که بههیچعنوان به دیگران اعتمادی ندارند و معیار برتری در نزد این گروه تعلقات قومی آنها است. هرکسی که پشتون و وفادارتر به سران طالبان باشد از اعتماد برخوردار بوده و به مسالهی پایبندی آنها به شریعت هیچ جایگاهی در این طرز دید ندارد. حذف مجیبالرحمان انصاری صرفاً به این دلیل که پشتون نبود ولی نخستین طرفدار سرسخت و مشهور بود که صریحاً به موضوع زبان اقوام اشارهکرده بود، میتواند نمونهی واضحی از این سیاست باشد. طالبان برای اینکه او دیگر مزاحمتی ایجاد نکند، در همان آغاز راه بهراحتی او را از میان برداشتند. کشتار فرماندهان محلی در بدخشان به بهانههای گوناگون ریشه در همین سیاست دارد.
۲- شریعت اسلام به دورویی و دروغگویی نگاه بهشدت منفی دارد. دروغگویان صریحاً در قرآن لعنت شده است. دورو بودن از مشخصات منافقان است و جایگاه منافقان در قرآن مشخص است. اما آنچه در دستگاه تبلیغاتی طالبان مشاهده میشود، دورویی و دروغگویی بسیاری است که چه از سوی سران و چه از سوی سخنگویان این گروه بهوفور مشاهده میشود.
سخنگوی این گروه هرموضوعی که به نفع طالبان باشد را درست و هر گزارشی که علیه این گروه باشد را بهسرعت تکذیب میکند. شگفت اینکه گزارشهای یک منبع را با توجه به منافع قومی خودشان گزینش کرده و بسته به انتخاب خودشان تکذیب و یا تایید میکنند. گزارشهای سازمان ملل اگر به نفع این گروه باشد، از سوی سران طالبان بهسرعت بازتاب پیداکرده و از آن بهعنوان نمونهای از موفقیت خود یاد میکنند. اما اگر در همان گزارش به نکاتی اشاره شود که به سود طالبان نیست، آن بخش بهسرعت رد شده و تکذیب میشود. در موارد بسیار دیگر، سران طالبان واقعیتهای موجود را کتمان و رسانهها را بهشدت کنترل میکنند تا مبادا خبر اختلاسها، جنایتها و آزار و اذیت مردم در رسانهها بازتاب پیدا کند. این سیاست منافقانه و مبتنی بر دروغ این گروه بهخوبی نشان میدهد که آنچه در عمل در حکومت طالبان جریان دارد، پیشبرد نظریات ماکیاولی است نه پیروی از دستورات شریعت اسلام.
۳- معیار شریعت در حکومت طالبان سیاستهای آنها است. یعنی هر رفتار سربازان و سران این گروه کاملا اسلامی و غیرقابل نقد است. بهعبارتدیگر، باید شریعت اسلام را براساس عملکرد طالبان سنجید نه عملکرد این گروه را با قرآن و سنت. از اینرو طالبان اجازه نمیدهند که مردم عملکرد آنها را دستورات شرعی بسنجند و آن را نقد و بررسی کنند. بلکه این خود طالبان است که جایگاه برتر نسبت به شریعت برای خود قایل بوده و هر عملکرد خود را دینی و هر مخالفت با رفتار این گروه را مخالفت با اسلام میپندارند و به این بهانه با نهایت بیرحمی به کسانی خود دین را معیار سنجش و ارزیابی عملکرد افراد این گروه میدانند، برخورد کرده و از هیچ خشونتی در حق آنها دریغ نمیکنند. مردم ناچار اند که سکوت کنند. افراد زیادی صرفاً به خاطر تذکر به طالبان در زندان بوده و یا به طرز مرموزی کشتهشدهاند.
حال آنکه اگر به تاریخ اسلام و عملکرد خلفای راشدین نگریسته شود، تفاوت آشکار آنها با طالبان مشخص میشود. همه خلفای راشدین خود را مثل مردم دیگر پنداشته و خود را مبری از خطا ندانستهاند. همگی آنها از مردم میخواستند که هر عیب و عملکرد خلاف اسلامیشان را تذکر داده و مانع ادامه عملکردشان شود. ولی طالبان خود را برتر از خلفای راشدین دانسته و هر رفتار خود را غیرقابل نقد و مخالفت با اسلام و خدا تفسیر میکنند. طالبان صریحاً مخالفت با خود را مخالفت با اسلام و خدا گفته و این موضوع را اعلان کردهاند.
در نتیجه آنچه در شعارهای طالبان مشاهده میشود، دین و شریعت است اما هرچه در عملکرد این گروه دیده میشود، رعایت موبهموی توصیههای ماکیاولی است که چگونه قدرت را به هر قیمتی به دست آورده و برای حفظ آن از چه ابزارهای استفاده کنند. چیزی که در دیدگاههای ماکیاولی در مورد سیاست وجود دارد، بیتوجهی به دین و شعارهای آن و استفاده از بیرحمی و نیرنگ در قبضهکردن قدرت است. موضوعی که عملا شاهد آن در حکومت طالبان هستیم.
بیشتر بخوانید: