نویسنده: دکتر رستم مانا[۱]
درآمد
پس از واگذاری افغانستان به گروه طالبان، تعدادی از نخبگان و نظامیان از کشور فراری شدند و برخی هم در چارچوب جبهات اعلام مبارزه کردند. تعدادی از این جبهات، مانند جبههی مقاومت ملی، نزدیک به دوسال است که در برابر طالبان هرارزچندی حملات چریکی را به راه میاندازد مگر تاکنون جغرافیایی را به دست نیاورده است. سایر جبهاتی که درحال حاضر در افغانستان فعالیت دارند، نیز قادر به تسخیر جغرافیا نشدهاند. از اینرو، طالبان با خاطر آسوده مصروف به زعم خودشان مصروف حکومتداری (اعمال فشار بر مردم) و ایجاد روابط با گروههای تروریستی در سطح منطقه هستند. اکنون پرسش این است که چه چالشهایی فراراه جبهات ضدطالبان وجود دارد؟
چالشهای فراراه جبهات مسلح ضدطالبان
بررسیهای ابتدایی نشان میدهد که جبهات تازه تاسیسشدهی ضدطالبان، در دو سطح اصلی (داخلی و خارجی) و دو سطح فرعی (عدم دسترسی به رسانهها و ضعف در جنگ روانی) با چالشهای بسیار اساسی مواجه هستند:
سطح داخلی
انسجام درونسازمانی یکی از راهکارهای حیاتی هر نهاد برای پیشبرد امور و داشتن دورنمای موفق است. متاسفانه، عدم انسجام درونی (مدیریت منابع انسانی و مسایل مالی) و نبود همآهنگی میان اعضا و بین سران جبهات ضدطالب باعث شده است که جنگ (متعارف و نامتعارف) در برابر این گروه به کندی شکل گیرد. براساس گزارش منابع، عدم همآهنگی و خود بزرگبینی میان رهبری جبهات باعث شده تا افرادی که نیت واقعی مبارزه علیه طالبان را دارند، از آنها فاصله بگیرند. از سویی، رهبران فعلی طی چهاردههی گذشته پارچهی ناکامی را به مردم دادهاند. یعنی مردم میدانند که رهبران تنها به فکر حفظ مقام و زراندوزی هستند و کوچکترین توجه به آنها ندارند و نخواهند داشت. این عوامل مایهی نگرانی و فاصلهگیری مردم از جبهات شده است. مسالهی بعدی، نبود انگیزه برای جنگ است. هر جنگی نیازمند انگیزه و روایت است. ارتشهای منظم و گروههای چریکی برای مبارزه با دشمن، به انگیزه و روایت نیاز دارند. قسمی که دیده میشود، هیچ یک از جبهات تازه تاسیسشده تاکنون نتوانستهاند که روایتی برای جنگ تولید کنند. این یکدیگر از نقاط ضعف و چالش جدی برای سازوبرگ نظامی چریکها است. از طرف دیگر، هر نبردی در جغرافیا صورت میگیرد (حتا اگر از حمایت هوایی برخوردار باشد) و اگر مدیران جنگ نتوانند جغرافیایی را تسخیر کنند، دو مساله پیش میآید. نخست، انگیزهای که میان نظامیان و جود دارد از میان میرود و دوم، تعدادی از مردم که انتظار دارند تا برای آزادی آنها جبهات اقدام کنند، دلسرد میشوند و امکان اینکه از اثر ناگزیری به صفوف دشمن بپیوندند زیاد است. در ضمن، تا زمانیکه جبهات از خود شایستگی نشان ندهند، بعید است که از حمایت کشورهایی که با طالبان سر سازش ندارند، برخوردار شوند. به بیان دیگر، تسخیر جغرافیا فلسفهی وجودی جناح مخالف را تثبیت میکند.
سطح خارجی
جای شک و تردید نیست که آمریکا+ناتو بر اساس معامله با سران حکومت پیشین، افغانستان را با تمام ساختارهای سازمانی و تجهیزات نظامی به طالبان واگذار کردند. نزدیک به دوسال است که جبهات مسلح ضدطالب در عالم بلاتکلیفی و بدون حمایت قدرتهای بزرگ جهان و منطقه قرارا دارند. با وجودی که جبهات مسلح ضدطالب تسلیحات نظامی و بودجهی مالی کافی در اختیار ندارند، آمریکا برای طالبان مقدار زیادی از سلاحهای سبک و سنگین را در هنگام خروج از افغانستان سپرد و هفتهوار نیز به آنها کمک مالی میکند تا بقای خود را حفظ نمایند. اکنون زمان آن فرارسیده است تا سران جبهات ضدطالب در چارچوب یک دیپلماسی فعال توجه کشورهای منطقه (به استثنای پاکستان) را در امر مبارزه با گروههای تروریستی جلب کنند (این کار به صورت چانهزنی دوجانبه، چندجانبه و یا از طریق سازمانهایی بینالمللی چون شانگهای امکانپذیر است). زیرا منطقه دستخوش تحولات امنیتیسازی است. جمهوریهای آسیای مرکزی که به عنوان دروازههای مسکو محسوب میشوند، اغلب در تهدید شدید امنیتی قرار خواهند گرفت. این تهدید نه از طریق حملهی مستقیم از خاک افغانستان که از راه ایجاد روابط با تروریستان و افراطگرایانی که در آسیای مرکزی حضور دارند، اتفاق خواهد افتاد. بنابراین، قبل از آنکه فرصت از دست رود، جبهات باید با کشورهای منطقه روی این مسالهی مهم گفتوگو کنند تا هم جبهات از حمایت برخوردار شوند و هم امنیت و منافع کشورهای همسایههای شمالی افغانستان در خطر نیافتد.
سطوح فرعی
در این سطح، به دسترسی به رسانههای تاثیرگذار و بُعد روانی جنگ تاکید میشود. با وجودیکه رسانههای کشور تحت مدیریت طالبان قرار دارد، آنطرف خط فکری؛ جبهات ضدطالب فاقد چنین مزیتی هستند. داشتن رسانهی آزاد و تاثیرگذار برای جهتدهی افکار عمومی در داخل کشور و افکار عمومی جهان یک امر لازمی است. در حقیقت یک بعُد مهم جنگ، بُعد روانی آن است. رسانهها به خوبی این نقش را بازی میکنند و زمینهی بسیج افکار عمومی را علیه رژیم و گروههای مستبد فراهم میسازد. بهار عربی یکی از نمونههای قدرت رسانهها است که با بسیج نمودن افکار عمومی قیام ملی را در تونس رقم زد. این اتفاق میتواند در افغانستان هم رخ دهد به شرطی که سران جبهات ضد طالب به اهمیت آن پی ببرند و سرمایهگذاری هنگفتی را روی رسانهها انجام دهند.
نتیجهگیری
افغانستان توسط آمریکا+ناتو و با همکاری سران حکومت پیشین به طالبان واگذار شد. پس از سقوط جمهوریت، تعدادی از نخبگان و نظامیان پیشین یا از کشور فرار کردند و یا هم به یکی از جبهات ضدطالب پیوستند. مگر عدم انسجام درونسازمانی و اختلاف میان سران جبهات باعث گردید جنگ (متعارف و نامتعارف) علیه طالبان آنچنانی که باید آغاز میشد، نشد. افزون براین، جبهات نتوانستند در مدت نزدیک به دوسال، حتا یک شهرستان را هم به دست آورند. در حقیقت، تسخیر جغرافیا فلسفهی وجود یک جبهه و یا گروه مخالف را بیان میکند و تا زمانی که یکی از این جبهات توانایی تسخیر جغرافیا را نیابند، امکان اینکه از حمایت قدرتهای منطقه برخوردار شوند، کم است. پس، نیاز است تا با راهاندازی جنگ علیه طالبان و دیپلوماسی فعال با کشورهای منطقه، تلاشها برای جلب حمایت صورت گیرد. از سوی دیگر، جبهات ضدطالبان باید از رسانهها برای بسیج افکار عمومی در سطح داخلی و جهانی استفاده کنند تا بتوانند یک حرکت بزرگ و منسجمی را علیه این گروه بهراه اندازند.
[۱] . پژوهشگر مطالعات امنیت در روابط بینالملل
بیشتر بخوانید:
از جنگ نیابتی طالبان تا مشروعیت دینی