نویسنده: دکتر صابر میرزاد
«زندگی یا یک ماجرای جسورانه است و یا هیچ!»
چهره و قیافهاش مشابه به درویشیاست که گویی در فقر بزرگ شده است و اما از زبانش جز کلماتی که روایت از قناعتِ درویشانه دارد، چیزی برون نمیآید.
نامش اما، همراه با صفت عیاری و کاکهگی، همیشه به گوش میرسد و گاهی از سوی بدبینانش، لندهغر…
اما چنانچه بهزودی ثابت شد که چه دل مهربانی دارد و چه چشمان نترس و پرغروری.
مدتی نگذشت که صدایش را از بلندای هندوکش شنیدیم، صدایی که امیدها را زنده میکرد. فرمانده حسیب، چه بَد مینالید از وضع ملتی در زنجیر و مردمی فقیر و بیچاره.
از صلحی که از دست رفته بود و از کشوریکه به تاریکی سقوط کرده بود و از خانههای که ویران شده بود؛ چشمانِ بیخوابش، حکایت از داغِ فراقِ همراهان داشت.
پرنده بدرقه شد،
چه روز شومِ فجیعی!
تمامِ جادهی ظلمت نصیبِ من گردید
به خانه بازگشتم که ویران بود…
رضا براهنی
حسیب قوای مرکز یا حسیب هندوکش، بیست و هشتمِ جنوری سالِ ۱۹۹۲ برابر با ۱۳۷۱ هجری؛ در روستای آبدرهی پنجشیر به دنیا آمد.
در سال ۲۰۱۰ با طی کردنِ دورهی آموزش عالی نظامی، وارد قطعات ویژهی امنیت ملی افغانستان/خراسان، شد. اما او با شجاعت و دلاوری خارقالعادهای که داشت در عملیاتها بسیار خوب درخشید و بنابر همین دلیل، به پستهای مختلف و مهم، در استانها و نقاط گوناگون کشور گماشته شد و وظیفه انجام داد. سپس، او به خاطر وجودِ فساد و نبودِ نظمِ درست در رهبری نهاد امنیت ملی و همچنان به دلیل تقاضای نادرست از وی مبنی بر ترور نمودنِ چند شخصیت دینی و با نفوذ، از وظیفه دست میکشد و کنارهگیری میکند. ضمن رد کردنِ پیشنهاد از سوی ریاست امنیت ملی به این کارِ ناروا، او به کسانی که قصد ترورشان وجود داشت، خبر رساند که آگاه باشند و از جان خود مواظبت کنند.
اما از آن روزها به بعد، امنیت ملی دنبال فرمانده حسیب، این جوان باوقار و انساندوست، به پنجشیر لشکرکشی نمودند تا وی را دستگیر کنند. اما حکومت موفق به این کار نشد و قوای حکومت طی درگیری چندینساعته در برابر حسیب قوای مرکز ، شکست خورد و برگشت.
بلی، چنانچه گفتهاند که: شجاعت از همه فضیلتها مهمتر است؛ زیرا بدون شجاعت به هیچ یک از فضلیتها نمیتوانید به طورِ دایمی عمل کنید. حسیبِ شجاع، چندین سال با چالشهای بسیار و دشمنی با اشخاص مزدبگیر و استخباراتی، در رهبری نهادهای امنیتی حکومت، اما توانست جانش را حفظ کند و همچون پرندهی آزاد و چون شیر غُرّان در داخل کشورش، به زندگی باافتخارش ادامه دهد.
تا اینکه طالبان توسط آمریکا و همکاری مهرههای مزدور آمریکایی و پاکستانی در داخل دولت و کمک خایینسرانِ قبیلههای جنوبی و وزیرستانی، موفق به تسخیر افغانستان/خراسان، شدند.
اما فرمانده حسیبِ هندوکش، در کنار دیگر یارانِ فداکار و فرماندهان آزادیخواه ما، در زیر پرچم جبههی مقاومت ملی، به کارزارِ دفاع از خاک و ارزشهای تاریخی و فرهنگی و بهخاطر حفظ الگوهای هویتی خویش، فصل دیگری از ایستادگی و مقاومت را در پیش گرفت.
از ترسِ حضور حسیب و یارانش، نه قوای زمینی طالبان خواب و قرار دارند و نه قوای هوایی طالبان. جرئتِ پرواز در حریم این عقابِ آزاده را ندارند. زیرا چندین بار فرمانده حسیب و یارانش، هواپیماهای نظامی طالبان را سقوط داده و منهدم ساختهاند.
به قولِ «رابِر دبری» یکی از فیلسوفان که گفت: «زندگی در خطر و مخاطرهها، یعنی از صخره پایین بپری و در میانِ راه، برای خود چتری بسازی». فرمانده حسیب اما چه هوشمندانه و چه دلیرانه، از صخرههای هندوکش پایین آمد و به نیروهای متجاوز طالبان و پاکستانیها، درس عبرت داد که دامن هندوکش و پامیر، هنوز در خود رادمردانی را دارد که در برابر تجاوز و حضور بیگانهها، خاموشی اختیار نخواهند کرد.
بلی، همچون مسعودِ بزرگ، بنیانگذار جبههی آزادیبخشِ مقاومت ملی که گفت: «سلاح خود را بر میدارم و در برابر طالب و پاکستانی میایستم و به فرقش میزنم.» فرمانده حسیبِ قوای مرکز نیز درست همین کار را میکند و ادامه میدهد. چون خودش بارها گفته است که جنگ نکردن و تسلیمشدن، یعنی چشمپوشی از دردِ هزاران، زنیکه توسط طالبانِ تروریست، بیوه شدند و میلیونها کودکی که یتیم گردیدند. او گفت: «خاموشی در برابر طالب، مساوی است با مزدوری به پاکستان و دیگر متجاوزان».
او از بازوان اصلی مقاومت است. باید لقبی برایش داد که در شأنِ او باشد؛ پس باید به او لقب ابوذر و بومسلم را داد. باید به او لقب فرمانده پناه را داد و او را پناهِ ثانی خواند، پناه دوم.
قوماندان پناهی که دوباره زنده شده و مبارزاتش را از سر گرفته است. این بار در هیئت فرمانده حسیبِ قوای مرکز.
چه خوش گفته است آن مردِ سخن، شاعرِ دردمند و زنداندیده، مسعود سعدِ سلمان:
چشمِ بد دور، صورتی دارد
که شجاعت ازو همی بارد