نویسنده: مختار شایگان
درآمد
فاشیسم در افغانستان هم در عمل و هم در تیوری همیشه نقش برجسته و تعیینکنندهای داشتهاست. تاریخ معاصر افغانستان نشان میدهدکه سراسر این تاریخ سرشار از بیعدالتی، تبعیض و سرکوب خشونتبار یک گروه قومی بر گروههای قومی دیگر بودهاست. با حادثهی یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ ترسایی و قرارگرفتن این کشور در محراق توجهی جامعهی جهانی و در راس آن ایالات متحده آمریکا، امید توسعه با پذیرش کثرتگرایی در قالب یک دولت مردمسالار، دموکراتیک و قانونگرا شکل گرفت، لیکن آهستهآهسته نمایان شد که امیدی به بهبود در افغانستان وجود ندارد. کنفرانس بن و بسیج جامعهی جهانی برای برداشتن رژیم قرون وسطایی طالبان بسیاریها را امیدوار نمود که از این پس، مبنای دولتداری در افغانستان، «قوم و قبیله» نه، بلکه «مردم و شهروندان» خواهد بود. اگرچه دستاندازی کشورهای غربی در کنفرانس بن و انتصاب حامدکرزی از سوی آمریکا به عنوان زعیم آیندهی افغانستان، حکایت از یک آیندهی سیاه برای مردم افغانسان داشت؛ ولی گراف امیدها همچنان بالا بود و برخیها این امر را نیز نحوی دموکراتیزهکردن حکومتداری در افغانستان از سوی مقامات غربی، بهویژه ایالات متحده آمریکا میدانستند، بعدها دیده شد که متعصبترین و انحصارگراترین افراد از سوی غرب به عنوان کارگزاران افغانستان گماشته شدند و آنها در تبانی با غرب، ساختار نظام سیاسی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان را برمبنای قومی و زبانی ترتیب و بالای مردم قبولاندند. آنها حامدکرزی را به عنوان مدیر برنامههای سیاسی متمرکز و غیردموکراتیک انتصاب کردند.
او مرد مرموز و مشکوک و زیرکی بود، در سیزدهسال زمامداریش، هرچه را خواست به کمک مالی غرب، فشار ناتوگیهای شخصیتی (نیرنگ و شعبدهبازی) در این کشور پیاده کرد، به ویژه برنامههای قومی و قبیلهای را با زیرکی تمام اجرا کرد و دهن تکهداران اقوام (تاجیک، هزاره و اوزبیک) را با دادن ماموریتهای مقطعی و پولهای بادآورده بست و آنها را از «خود» و «مردم» بیگانه ساخت. همینکه دورهی زمامداری این مرد به پایان رسید، در تبانی با برخی سفارتخانههای غربی بهخصوص آمریکا و انگلیس، قدرت را به اشرفغنی احمدزی واگذار کرد و اسم این واگذاری را انتخابات گذاشت، احمدزی زمانی قدرت را از کرزی تصاحب کرد که راه او از دو جهت (فاشیسم و طالبانیسم) هموار شده بود. غنی با ترفندهای منحصر به فردش، روایت ناتمام قومی را عملی کرد و کسانی را که معترض وضع موجود بودند، از سوی جمهوریت تبهکار او سرکوب، تهدید و کشته شدند.
روش قومیکردن ساختارها و مسایل سیاسی افغانستان از سوی غنی با کرزی متفاوت بود، او همانند کرزی اهل خدعه و نیرنگ نبود، آنچه را میخواست بیمحابا عملی میکرد. آتش تعصب قومی و پشتونیزهسازی کشور که همیشه همچون سایه در کنار برنامههای حکومتی وجود داشت با پیروزی غنی و شکلگیری حکومتِ به اصطلاح «وحدت ملی»، از قوه به فعل درآمد. در این دوره این آتشی همیشه پنهان به یکبارگی سر بیرون کرد و آفتابی شد. قراین نشان میداد که جز آفتابیشدن، راهی دیگری نداشت. به بیان پیامبر اسلام «حقیقت را صدبار هم پنهان کنید، یکجایی نمایان میشود.» فاشیسم افغانی، یک واقعیت نهفته در این سرزمین اما پنهان بود، ولی با غضب قدرت توسط غنی، هویدا شد و چنان بیمحابا سر کشید که حتا هیچ مفهومی نتوانست جلویش را بگیرد.
احمدولی مسعود از چهرههای سرشناس کشور باری در یک میز گِرد سیاسی در یکی از رسانههای دیداری کشور گفت که «غنی در محضرِ بیستنفر برایم گفت که شما مردم را یا توسط قوم یا توسط شمشیر و یا به زور خارجیها از این کشور بیرون میکنیم». این روایت دردناک تاریخی، چنان بهجا و مستند بود که هیچ دلقک دربار نتوانست حتا در مورد آن ابراز نظر کند، چه رسد به رد آن! از سخنانی آقای مسعود دیری نگذشته بود که همایون همایون معاون مجلس نمایندگان و نمایندهی مردم خوست در پارلمان در یکی از رسانههای دیداری به صراحت بیان کرد که حکومت وحدت ملی مسایل قومی را دامن میزند و رهبران آن به همدیگرپذیری باورمند نیستند. او گفت که «معصوم ستانکزی» رییس امنیت ملی افغانستان باری برایم گفت «ما و شما پشتون هستیم، نباید به دیگر اقوام اجازه دهیم که حکومت کنند[۱].»
عبدالرحیم ایوبی نمایندهی مردم قندهار در مجلس نمایندگان، پس از تسلیمدهی رژیم جمهوریت غنی، در مصاحبهای با تلویزیون افغانستانانترنشنال گفت که «به اشرف غنی گفتیم که تلفات نظامی و ملکی بالا رفته، غنی در گوشم گفت که اینها (سرباز نیروهای امنیتی) ملیشه هستند، بگذار کشته شوند و تا وقتی که ملیشه در افغانستان باشد….» این آدم رییسجمهور و سرقوماندان قوای مسلح کشور بود، از اینکه ۹۰ درصد نیروهای امنیتی افغانستان از اقوام غیرپشتون تشکیل شده بود، برای غنی قابل قبول نبود و از کشتهشدن آنها به عنوان رییسجمهور کشور خوشحال میشد. چنین نگاهی در بارهی سربازان کشور و مردم ملکی افغانستان، جز از یک فاشیست، از کسی دیگری توقع نمیرود، حتا فاشیستهای درجه اول جهان هم نسبت به سربازان زیر فرمانشان ترحم داشتند؛ ولی غنی احمدزی نداشت. بنابراین غنی در عمل نشان داد که یک فاشیست نژادپرست و تمامعیاری بود که حتا به وجود بقیه اقوام به عنوان سرباز در جمهوریت پوشالیاش رضایت نداشت.
بیگمان اشرفغنی احمدزی قهرمان قومپرستی بود، او به پیمانهای قومگرا و متعصب بود که حتا در پیشگاه رسانهها نمیتوانست آن را نادیده بگیرد. نخستین روزهایی که او به قدرت رسید، از ناعادلانهبودن زندانها و جنگ در جنوب گلایه کرد. او در سال ۱۳۹۳ در مصاحبهای با تلویزیون یک گفت که «نود و هشت درصد زندانیان بگرام، گویندگان یک زبان اند، این کجایش عادلانه است؟» ولی بعدها نه تنها زندانیان طالب را رها کرد، بلکه جنگ را از جنوب به شمال و شمالشرق کشور منتقل و شعلهور ساخت.
قومگرایی غنی تمام لایههای نظام را فرا گرفته بود. اکثریت وزارتخانهها، سفارتخانهها، ولایتها، ریاستهای مستقل، ادارات بزرگ، شرکتهای دولتی، فرماندهان نیروهای ارتش را به قوم پشتون و قبیلهی «غلزایی» واگذار کرد. بهویژه، چند ماه قبل از تسلیمدهی ولایات و سپس پایتخت توسط جمهوریت پوشالی غنی به طالبان، جنرال مسعود اندرابی را از وزارت داخله برطرف و حیاتالله حیات والی پیشین قندهار را وزیر داخله تعیین کرد. جنرال یاسین ضیا را برطرف و ولی احمدزی را بهجای او گماشت. در همان هنگامیکه جنگ در شمال و شمالشرق افغانستان شعلهور بود و طالبان یکیپیدیگر دهکدهها و شهرستانها را تصرف میکردند، جنرال جلالالدین یفتلی فرماندهی قول اردوی ٢٠٩ شاهین در بلخ را سبکدوش و بهجای او جنرال مهمند را تعیین کرد. هرات و فراه در آتش جنگ میسوخت و نیروهای امنیتی سینهشان را برای دفاع از ولایت غربی افغانستان سپر کرده بودند، غنی در سفری که به هرات داشت، فرماندهی قول اردوی ۲۰۷ ظفر را برکنار و پسر خاله خود (نبی احمدزی) را مقرر کرد.
غنی چند ماه قبل از سقوط با این تعیینات قومی و قبیلهای، زمینهی فروپاشی و تسلیمدهی قدرت را مساعد ساخت تا این برادران ناراضی با عملیکردن برنامههای قومی، هم فصل ناتمام امانالله را که غنی در صدد تمامکردن آن بود را تمام کند و هم روایت فاشیسم افغانی را جامهی عمل بپوشاند. هنگامی که طالبان به دروازههای بزرگ شهرها رسیدند، همینها ولایات را با تمام نیروهای امنیتیاش تسلیم کردند و به کابل آمدند و از آنجا به کشورهای بیرونی فرار کردند و افغانستان را در باطلاق تاریک تاریخ فرو بردند.
سراسر حکومت اشرفغنی غیردموکراتیک و قومگرایانه بود. در حکومت او از سهمیهبندی امتحان کانکور تا تلاش برای حذف زبان فارسی و چشمپوشی بر اقدامات سازمانیافتهی اعمال تبعیضآمیز و فاشیستی در ادارهی امور به دستور ثوابالدین مخکش و داوود نورزی، صدور مکتوب مبنی براینکه تاجیکها نمیتوانند از این پس وارد نیروهای امینتی شوند. تقسیمکردن اقوام غیرپشتون (بهویژه تاجیکها، هزارهها و اوزبیکها) به هفتاد قوم به اساس محلهای جغرافیایی و همچنان قومیکردن جمهوریت و دهها مورد دیگر از رفتارهای فاشیستی و تبعیضآمیز جمهوریت سهنفره غنی به شمار میرفت. درحالیکه در «حکومت جمهوری، مردم در صورت داشتن استعداد و لیاقت بهگونهی مساوی باید از یک نوع حقوق مادی و معنوی بهرهمند شوند. باید راه ترقی به روی همه باز باشد، همه بتوانند تحصیل کنند، کار کنند و از حداقل وسایل معشیت برخوردار شوند. امتیازی جز نیروی فهم، عقل، شایستگی وسواد، در میان نباشد».
حداقل اگر زندگی سیاسی هفتسال زمامداری اشرفغنی احمدزی را به بررسی بگریم، او را فراتر از قومگرایی، نماد واقعی فاشیسم مییابیم، چون فاشیسم دارای ویژگی برجستهای است که اشرفغنی احمدزی آنها را در گفتار، پندار و رفتار خود جمع زده بود. آن ویژگیها از این قرار اند:
- ناسیونالیسم قومی، هویتخواهی قومی و نژادپرستی؛
- مشروعیت خشونت، فاشیستها خشونت را امر طبیعی و مثبت میدانند؛
- تمامیتخواهی؛ فاشیستها وقتی قدرت را بهدست گرفتند، دولت را طوری میسازند که هیچ مخالفی حق و اجازهی فعالیت را ندارند. آنها نظامی تکفردی، تکقومی و تکحزبی بهوجود میآوردند؛
- رهبری کاریزماتیک، از شهروندان و سایر شخصیتهای سیاسی فقط مطالبهی «وفاداری» مینمایند؛
- عوامفریبی و یا نشاندادن خود، چنانی که اصالتاً چنین نیستند؛
- گذشتهگرایی، آنها در صدد احیای گذشتهاند و واقعیتهای امروز جامعه را نمیبینند.
نتیجهگیری
غنی احمدزی برنامههای فاشیستی افغانی را برخلاف کرزی که با مداریگری و شعبدهبازی عملی میکرد، بیپرده و عریان مطرح کرد. او با رفتارهای قومگرایانهاش کاخ فاشیسم افغانی را در ذهنیت مردم غیرپشتون متزلزل ساخت. این کاخ از سالیان سال بدینسو در حال ترمیم بود و هرکی میآمد، خشتی بر آن میگذاشت و اسم آن را «وحدت ملی» مینهاد. مفاهیم «وحدت ملی» و «منافع ملی» همیشه جزو ابزارهای توجیه و سلطهی حامیان و متولیان فاشیسم افغانی بودهاست. ولی غنی این ابزار را بر زمین گذاشت و آنها را چنان ضربه زد که جز معاملهگران و محافظهکاران ترسو و جیباندیش، دیگر کسی به این مفاهیم ویرانگر و ابزار دست فاشیسم باور نمیکردند.
سرانجام اشرفغنی احمدزی در دامیکه برای دیگران تنیده بود گیر افتاد. به عبارتی دامیکه همیشه برای فاشیسم قومی ماهی میآورد، به دریا افتاد. پروژهی او و تیم همراهش نهتنها به شکست روبهرو شدند، بل آخرین سنگر ستبرِ برتریطلبان (وحدت ملی) را نیز ویران کرد. پس از طالبان هرچه بر ما رفت، به نام «وحدت ملی» توجیه شد. با افشاشدن سندهای قومگرایانه و فاشیستی در حکومت توافقی اشرفغنی و عبدالله، درختی بیریشهی وحدت ملی چنان بر زمین خورد که صدایش تا دوردستهای جهان رسید.
او تا روزیکه بود، همچنان بر طبل قومگرایی کوبید و از امکانات حکومتی بر سود یک گروه قومی و قبیلهای بهره برد و سرانجام پروژهی خود را تمامیافته دید و قدرت را به یک گروه تبهکار قومی دیگری به نام طالبان واگذار کرد؛ گروهی که همان روایت قومی و برنامههای تمامیتخواهانهی حاکمان گذشته را امروز زیر شعار دین و شریعت عملی مینمایند.
[۱] . گفتوگوی همایون با تلویزیون خورشید، تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۱۵
بیشتر بخوانید: