نویسنده: دکتر صابر میرزاد
«در شرایطی که نظم مشترکی ساخته نشدهاست، بروز سوء ظن بین افراد امر گریزناپذیراست.» انسان بهصورت طبیعی، موجودی است خویشتنخواه و این امر بهطور طبیعی و عادی در وجود انسان و با انواع خواستههای طبیعیاش بهگونهی تدریجی رشد و انکشاف مینماید. شخصیت انسان در حوزههای گوناگون اجتماع، برساختهای از اغراض تاریخی، فرهنگی، نژادی و سیاسی او است. بحث خویشتنخواهی انسان از اینجاست که معنا به خود میگیرد.
در کشور من از روزیکه بحث دموکراسی و تکثرگرایی سیاسی (بیشتر بهطور سطحی) لحاظ شدهاست؛ این مساله، همراه باخود نوعی از خویشتنخواهی سیاسی را که منشاء قومی دارد، بیشتر ساختهاست و وجود این نوع افزونطلبیها که همواره از ارگ افغانستان آب خوردهاند؛ بدبختانه برای همگرایی ودغدغهی مشارکت در تفکر ملی ضربهی شکنندهای بودهاست. عدم وجود فضای اعتماد در میان تودههای مردم و نخبگان سیاسی از این جهت کاملاً واضح و معلوم است.
اعتماد سیاسی یکی از بزرگترین فکتورهای تشکیلدهندهی حکومت ملی و مردمی است. زمانیکه افراد یک جامعه کاملاً با دل باز و تفکر آزاد در مورد پدیدهها و فرایندهای تاریخی-سیاسی، کنشهای فرهنگی و رتوال (مناسک) های دینی نتوانند با یکدیگر بحث و گفتوگو بکنند و اغراض سیاسی و قومی بر زندگی روزمرهی افراد اجتماع سایه افگند؛ همچنان این گرایشها در دل محیط سیاسی و نخبگان نظام هم وجود داشته باشند، بناً اعتماد از بین اجتماع انسانی در یک مملکت رخت میبندد و به اینگونه جامعه از نگاه علمی، جامعهی چندپارچه گفته میشود.
در جامعهی چندپارچه امکان هر نوع شراندازی و استفادهجوییهای سیاسی از سوی دشمنان آن وجود دارد. انداختن نفاق، خصم و برخوردهای ناسالم در میان یک کشور از سوی بدخواهانش از چند مجرا بسیار امکانپذیر میباشد؛ از طرق مذهب، زبان، قوم، حزب و غیره که در گذشته افغانستان تجربههای تلخی را سپری کردهاست.
در جامعهی افغانستان بهصورت مداوم باید تلاش ورزیده شود تا سرنمونهایی برای ایجاد وفاق و همگرایی بهدست بیاید. همیشه در یک سرزمین مولفههای زیادی برای برآوردن چنین هدفی وجود داشتهاست؛ گاهی یک شعر بلند (با مضمون مورد بحث) سبب زندهساختن حس همخواهی و تحرک اجتماعی میگردد و همینطور شگردهای زیادی برای آوردن همگرایی وجود دارد.
تا زمانیکه جامعه ساخته نشود و ملت راه حقیقی خودش را درنیابد؛ حکومتی به میان نخواهد آمد؛ مگرآنکه تحت تسلط بیگانگان و بنا به تصمیم دیگران بر خویش حکومت بپذیریم و برخویشتن استبداد روا داریم. امروزه دولتها به مثابهی حاصل وفاق اجتماعات، سایه میگسترند و به همان میزان هم حرف دارند و به حیات سیاسی خویش ادامه میدهند.
به هرحالتی که باشد، حس ملی در یک کشور وجود دارد؛ منتها مساله اینجاست که چگونه میتوان این حس را در عرصهی دید و عمل بسط داد. یکی از راههای بروز حس ملی، از بینبردن دیوار تبعیض و شکستن سد خودرفعتی قومی است. این پروسه میتواند بهنوعی از قرارداد اجتماعی در جامعه حاکم گردد. وقتی یک سیاستمدار ویا نخبهی سیاسی جهت بسطدادن افق قدرتش و گسترش روابطاش با افراد یک سمت و استان تلاش به خرج میدهد؛ پس گزینهی ملیتگرایی و ایدیولوژیزاسیون بِهترین و کوتاهترین فرصتی برای نفع شخصی او میباشد.
متاسفانه بیش از یک قرن است که ما شاهد اینگونه سیاستمداران و حاکمان در تمام دنیا بودهایم. در افغانستان نیز این روند بهصورت نوسانی جریان داشتهاست؛ بهخصوص در یکی دو دههی اخیر فاجعهبار بودهاست. وقتی دولت برای بازتولید زمینهی تکثرگرایی و حس یکدیگرپذیری برنامه اجرا بکند و زمانیکه از هرسوی اجتماع حرکت به طرف ملتسازی و اتحاد بهوجود بیاید؛ در این مرحله بهطور طبیعی نوعی از قرارداد اجتماعی در جامعه رویکار میآید و این قرارداد اجتماعی همان است که دست استفادهجویان سیاسی را در امر هدایت گروهی و سمتی کوتاه میسازد و جامعه بسیار به سرعت، مسیر اخلاقیشدن را میپیماید و نظام مُکدّر، به شفافیت و روشنایی میرسد.
موافقت در راستای تشکیل قدرت بهگونهی عادی و عینی بهدست میآید و حاکمیت مردم جای گروه کوچک ارتجاعی را پر میکند. شخصی که در راس این صدای عمومی قرار میگیرد، باید از منش اخلاقی خویش کار بگیرد و پایههای حکومت متکثر خود را با گزارههای اخلاقی قوام بخشد و اینگونه به عمر خویش بیافزاید. اگر دولت مثل شخصی است که زندگی اش به اتحاد بین اعضای اجتماع وابسته است و اگر مهمترین آنها بقای خود اوست، برایش نیرویی عمومی لازم است تا بتواند هر گروه را متناسب با دیگران به حرکت درآورد. چون طبیعت به هر انسان، قدرت مطلق بر همه اعضایش را میدهد، قرارداد اجتماعی به پیکرهی سیاسی قدرت مطلق بر همه گروهها را میدهد. بنابراین با پذیرفتن جامعه بهعنوان ساختاری طبیعی، جامعهی توانمند خواهد بود.
«آدمیّت احترامِ آدمی
باخبر باش از مقامِ آدمی»