نویسنده: دکتر نورمحمد نورنیا
نگاه سنتی، اساسگذار ساختار تقابلی در زمینههای مختلف است. حتا در لطیفترین تجارب انسان گذشته که هنرهای گوناگون، برآیند آن است؛ ساختار تقابلی حضور دارد. سیاه/سفید، شب/روز، بلند/پست، راست/چپ و… تقابلهای مشهوری است که چشم همهمان با آنان آشناست. یکی از تلاشهای انسان امروزی، کاهشدادن و برداشتن تقابلها از زندگی است تا آنجایی که خارج از دسترس او نباشد. امروزه، تقابلها را نه به عنوان تقابل، بلکه به عنوان «دیگری» میشناسند و با این حساب، «سیاه» در تقابل و تضاد با «سفید» قرار نمیگیرد؛ براساس فردیت خودش به رسمیت شناخته میشود. به رسمیت شناخته شدن تنوع به عنوان دیگری، از مولفههای عصر ماست. شاید هنوز هم در جاهایی از جهان، تبعیض روان انسان را بخراشد؛ شاید در بخشی از دنیا، رنگ پوست که از انتخابهای طبیعی است؛ باعث جدایی انسانها و ایجادگر برتری میان آنان باشد؛ اما از نظر فکری، اندیشهی بشر تا آنجا رسیده که تفاوتها را به رسمیت بشناسد و تابوها را مسخ کند و تقابلها را خنثیسازی کرده، رویکردی جدید در نسبت به آنان اتخاذ کند.
افغانستان مثل اکثر کشورهای دیگر، کشوری است با تعدد اقوام و تنوع فرهنگ و زبان. داستان تقابل در افغانستان، همیشه وجود داشته و در بیشتر تصامیم فردی و جمعی خودش را نشان داده است. بخش بزرگی از این تقابل، برمیگردد به نگاه سنتی مردم. در ادوار گوناگون، مردم، بیخیالِ تفکر و شناخت سرنوشت خویش بسر بردند و زندگی را مقدرکردهی الهی شمرده؛ نقش خود را در تحولات، منفعل شناختند. بخش دیگر این تقابل، سیاستگرانه است. تلاش همین بوده که مردم، مصروف نگاه داشته شوند و فرصتی برای فکرکردن به مسایل بنیادین نیابند یا زمینهی اندیشیدن در خصوص آن مسایل فراهم نشود. تعصب قومی، قبیلهای، منطقهای، سمتی، زبانی، شکلی و… پیوسته در معادلات انسانی وارد کرده شده تا امکان بهزیستی پدید نیاید.
یکی از این تعصبها و تبعیضها تعلق میگیرد به زبان و از سوی نهادهای حاکم، بیشتر متوجهی زبان فارسی بوده است. تصمیم طرفهای اصطلاحاً حامی زبان فارسی هم، همیشه مقطعی و احساساتی بوده و پس از یک سکوت یا ترفند سیاسی فروکش کرده. سیاست، دنبالکنندهی معادلهی منفعترسان به خودش است و در این مسیر، واقعیت را هم تحریف میکند. یکی از این تحریفها اخیراً از زبان نهاد فرهنگی حکومت کنونی با این متن صادر شد که: «افغانستان به ادبیات فارسی نیاز ندارد.»
این سخن، از روی لجاجت متعصبانه گفته شده و واقعیت افغانستان را برنمیتابد. چرا که نهتنها فارسیزبانان؛ بلکه همه ساکنان این کشور، دوستدار و نیازمند به ادبیات و زبان فارسی هستند. نه به این دلیل که قومیتی خاص در افغانستان، تکلمکنندگان این زباناند؛ بلکه به این دلیل که زبان و ادبیات فارسی، به قومیتهای گوناگون تعلق دارد و حامل تجربهی زیستهی تمدنهای گوناگون هست که برپادارندگان آن تمدنها از تبارهای مختلف بودهاند. از جانبی، ادبیات فارسی حکیمان، فیلسوفان، شاعران و… بسیاری را در خود پرورانیده که آثار آنان، محل رجوع افراد با زبانهای گوناگون است.
با نگاهی تهی از تعصب به زبان و ادبیات پشتو، درمییابیم که چه تعداد شاعران زبان پشتو، به زبان فارسی هم شعر سرودهاند. مگر اجباری در کار بوده است که بیایند و لطیفترین تجاربشان را با این زبان تجربه کنند؟ چنین نیست؛ زیرا شعر، هیچ ربطی با اجبار ندارد. اکثر شاعران پشتون که به زبان فارسی شعر سرودهاند، هرکدام پیرو یکی از بزرگان شعر و ادبیات فارسی بودهاند. اگر کسی بخواهد، اثرگذاری حافظ و بیدل در شعر شاعران پشتوزبان افغانستان را بررسی کند؛ اثری حجیم پدید خواهد آورد. یک نمونه، شعرهای عبدالرحمن پژواک است که از بیدل اثرپذیری دارد و با غزلهای او مخمسهایی هم سروده است.
این اثرپذیریها به نفع ادبیات پشتوست و موجب پرباری آن ادبیات میگردد و تاثیرات روشنگرانه بر جامعهی افغانستانی هم خواهد گذاشت. البته اگر سیاست، دست خود را کوتاه کند. از جانبی، زبان فارسی نقطهی وصل باشندگان افغانستان با زبانهای گوناگون است. تقریباً تمام هموطنان ما، حتا آنشماری که زبان مادریشان فارسی هم نیست، با زبان فارسی آشنایی دارند و میتوانند با آن تکلم کنند. دو نفر افغانستانی با زبانهای مختلف، وقتی نتوانند ارتباط برقرار کنند؛ زبان و ادبیات فارسی نقطهی وصل آنان میشود. پس این ادبیات و زبان، متعلق به همه افغانستانیهاست.
باید نگاه سیاستزده و نگاه واقعبینانه را تفکیک کرد؛ زیرا آنکه نفعش در ندیدن است، هیچگاه حاضر به دیدن نمیشود.